به ياد مردي كه بغضهايم را زنده ميكند
مسافر غريب فصل سرد
جواد طوسي
چه ميشود گفت درباره دوست و همكاري كه حضور موثر و بيادعا در عرصه فرهنگ و هنر اين سرزمين داشت. دوران طولاني بستري بودن و دست و پنجه نرم كردن زاون با مرگ را با زماني كه مملو از شور و انرژي مثبت، همهگونه فعاليت فرهنگي/ آموزشي/ پژوهشي و اجرايي داشت را مقايسه ميكنم و با خود ميگويم: چرا زاون؟ در اين فضاي ضد فرهنگي و حسابگرانه كمتر كسي حاضر است، بدون چشمداشت و در نظر گرفتن منافع شخصي خود كار مثبتي انجام دهد، تداوم حضور زاون چقدر ميتوانست اسباب خير و بركت براي جامعه فرهنگي- هنري ما باشد.زاون آنقدر محجوب و اخلاقي بود كه گاه ميگفتي «به درد اين زمانه نميخورد.» او بر پايه همين خصايص اخلاقي، دوستان و آدمهاي محرمش را انتخاب ميكرد. رفتار و كردار و منش اين مسيحي هويتمند و صاحب عقيده و بيتكلف را با افرادي از همكيشان خود مقايسه ميكنم كه ادعاي مسلمانيشان گوش فلك را كر ميكند، ولي براي خود حكايت غريبياند...زاون را از زماني كه در سينماي آزاد اصفهان بود و «فصلي ديگر» را ساخت ميشناسم. او يكي از آن استثناهاي نازنين بود كه در تندباد حوادث گوناگون اين سالها و پايين و بالا، رنگ به رنگ شدن آدمها، پاك و اصيل باقي ماند و رنگ عوض نكرد. دوران برزخي زاون طي اين ماهها و عذاب اليمش مرا به مرحلهاي از بدبيني رسانده كه ديگر به اشعاري چون «مرگ پايان كبوتر نيست...» اقتدا نكنم. يادش را بغضهايم زنده ميكنم.