• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4046 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۱۹ اسفند

سيطره فراجامعه‌شناسي بر جامعه‌شناسي: مورد دوركيم

حسن محدثي

به نظر من جامعه‌شناسي ايران، جامعه‌شناسي ديگرسالار است. آنچه در عرصه جامعه‌شناسي ايران عرضه مي‌شود، ترجمه‌اي است و كساني كه خود قلم مي‌زنند را نيز ترجمه‌اي تلقي مي‌كنم و آثار توليدي بسيار كم است. البته در دوره ما جواناني هستند كه جسارت توليد در حوزه انديشه جامعه‌شناسي دارند. يكي از آثار دگرسالاري پرستش و ستايش دايم بنيانگذاران جامعه‌شناسي است. ما در ايران مدام بنيانگذاران جامعه‌شناسي را ستايش مي‌كنيم و بند ناف مباحث جامعه‌شناسي، بازگشت به بنيانگذاران است. به نظر من معناي اين سخن آن است كه جامعه‌شناسي ايران هيچ پيشرفتي نكرده است. علمي كه از بنيانگذاران خود فاصله نگيرد، مدام درجا مي‌زند. تصور من اين است توجه اينچنين به بنيانگذاران جامعه‌شناسي و عدم نگاه انتقادي به آنها، به معناي درجا زدن جامعه‌شناسي در ايران است و علت اين امر فقدان تفكر انتقادي در جامعه‌شناسي ايران است. گويا جسارت نقد در ما ايجاد نشده است و به همين خاطر با وجود گذشت 170 سال از آغاز جامعه‌شناسي، ما همچنان در حال تكرار مباحث بنيانگذاران جامعه‌شناسي هستيم. يكي از اين بنيانگذاران دوركيم است كه مدام در متون ايراني تقديس مي‌شود.

برخلاف اين رويه گمان مي‌كنم آراي بنيانگذاران جامعه‌شناسي اگرچه در تثبيت يك رشته علمي بسيار مهم بوده است، اما آغشته به مباحث هنجارين و ايدئولوژيك است و هنوز از دانش علمي فاصله جدي داشته است. به همين دليل پيروان جامعه‌شناسي در ايران مداوم از مكاتب جامعه‌شناسي سخن رانده مي‌گويند و مي‌گويند ما بايد به اين مكاتب معتقد باشيم. در تقابل با اين نگاه مكتبي كه در آراي بزرگان جامعه‌شناسي در ايران مي‌بينيم، عده‌اي حالا كه جامعه‌شناسي مكتبي است، ما نيز يك مكتب جديدي را به نام جامعه‌شناسي اسلامي بنا مي‌كنيم و مباني و مبادي خودمان را داريم. اين افراد مي‌گويند وقتي جامعه‌شناسي علم نيست و مكتب است و بار هنجاري دارد، بنابراين ما نيز مكتب خودمان را ايجاد مي‌كنيم. خطايي كه در آثار بنيانگذاران جامعه‌شناسي هست و جامعه‌شناسان ايراني آنها را طوطي‌وار تكرار مي‌كنند، اين است كه ما بايد به يكي از اين مكاتب معتقد شويم. جامعه‌شناسي هم دو مكتب بيشتر ندارد، يكي جامعه‌شناسي نرم كه در آن بايد از همبستگي اجتماعي صحبت كنيم و ديگري جامعه‌شناسي تضاد كه بايد به دنبال تحولات جامعه باشيم. بنابراين در اين نوع نگاه، گويا نمي‌شود كه جامعه‌شناس بود و موضعي سياسي نداشت و اغلب اين موضع سياسي شما است كه كمك مي‌كند كه كدام يك از مكاتب را انتخاب كنيد. اما من اين نگاه را درك نمي‌كنم و سوالم اين است كه مگر علم وابسته به موضع سياسي است؟ به نظر من در آثار تمامي بنيانگذاران جامعه‌شناسي، نوعي نگاه هنجارين به جد وجود دارد. در آراي دوركيم نيز چنين است. البته اين نگاه هنجارين نزد ماركس و كنت كاملا مشخص است اما مشهور است كه كساني چون دوركيم از اين نگاه بري هستند و مباحث‌شان كاملا علمي و تجربي است. در حالي كه به نظر من دوركيم و اسپنسر و برخي ديگر از بنيانگذاران جامعه‌شناسي نيز چنين هستند. يعني آنها نيز آثارشان بيشتر اصلاح‌طلبانه است، تا علمي. به همين خاطر است كه در آثاري كه از بزرگان جامعه‌شناسي ياد مي‌كنند، از مكاتب صحبت مي‌كنند و گويا در جامعه‌شناسي چيزي فراتر از نظريه تحت عنوان مكاتب داريم. بنابراين در آثار بنيانگذاران مباحث فراجامعه‌شناسي بر جامعه‌شناسي سيطره يافته و اين سبب شده جامعه‌شناسي از مطالعه علمي و تجربي دور شود. به نظر من آگزيوم‌ها و جهت‌گيري‌هاي اجتماعي وجود دارد و اين خطاي بزرگي در جامعه‌شناسي است كه همچنان تحت سيطره فراجامعه‌شناسي است.

جامعه‌شناسي از دو سو در خطر است. نخست از سوي الگوهاي بيروني كه مي‌خواهند نظام‌هاي ارزشي خود را به آن تحميل كنند و جامعه‌شناس را تحت انقياد خودشان در بياورند. دوم خطري كه از درون خود جامعه‌شناسي متوجه آن است كه آن را آثار علمي و مطالعات تجربي دور مي‌كند. وقتي آراي دوركيم را بررسي مي‌كنيم، مي‌بينيم كه نگاه ايدئولوژيك است. او يك ليبراليست در عصر خودش است و خواهان آن است كه جامعه‌شناسي نظم و همبستگي اجتماعي را برقرار كند؛ از اين منظر مي‌بينيم دوركيم مي‌كوشد از درون «هست»، «بايد»ي را استخراج كند. دوركيم نمي‌تواند بپذيرد كه علم، آرمان‌ها و اهداف‌ها را تعيين نمي‌كند. او مي‌خواهد از علم آرمان بيرون بكشد و در نتيجه وضعيت جامعه را به دو حالت «بهنجار» و «نابهنجار» تقسيم مي‌كند؛ وضع بهنجار عموميت دارد و وضع نابهنجار فاقد عموميت است. از ديد او هرچه عموميت نداشته باشد، نابهنجار است. از نظر دوركيم سعادت به آن است كه ما امر بهنجار را  شناسايي كنيم و به آن تن دهيم. بنابراين از نگاه او نوعي سرسپردگي و تسليم به واقعيت عموميت يافته استخراج مي‌شود و هرگونه مقابله با آنچه پذيرفته، به معناي انحراف از سعادت اجتماعي و انساني است. اين انديشه‌هاي دوركيم به عنوان بحث علمي ارايه مي‌شود و برخي افراد در جوامع پيراموني ستايشگرانه آنها را تبليغ مي‌كنند. در حالي كه كساني چون ژولين فروند در خود غرب هستند و متوجه اين سيطره نگاه فراجامعه‌شناسانه به جامعه‌شناسي هستند. همچنين دوركيم ضمن آنكه پوزيتيويست است، يك جامعه‌شناس كل‌گرا است و كل‌گرايي يك آگزيوم است. آگزيوم‌ها گزاره‌هايي هستند كه قابل سنجش تجربي نيستند. اما به گونه‌اي از جامعه به مثابه اين كل سخن مي‌گويد كه گويا اين كل واقعيت تجربي است. جامعه‌شناس ما نيز بدون مطالعه تجربي از جامعه به مثابه اين واقعيت زيرين سخن مي‌گويد. جامعه‌شناسي دوركيم به نوعي جامعه‌پرستي بدل مي‌شود. او جامعه را به شيئي زنده آگاه بدل مي‌كند. در حالي كه اين يك آگزيوم فرانظري است كه مثل روح مطلق هگلي در جامعه‌شناسي دوركيم است و جامعه‌شناسي را فراتر از يك علم، به يك مكتب بدل مي‌كند. جامعه‌شناس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون