بازنمايي جامعه:
تولد جامعه(شناسي)
مهسا اسداللهنژاد
به نظر من در صحبتهاي دكتر محمدي و دكتر محدثي به دوركيم اجحاف شد. يعني دكتر محمدي از دوركيمي محافظهكار سخن گفت كه معتقد است كساني كه توانستهاند هر شكلي از تغيير را مهار كنند، توانستهاند جامعه را حفظ كنند، همچنين دكتر محدثي دوركيم را به يك ايدئولوگ محافظهكار تقليل داد كه تصور مشخصي از جامعهشناسي ندارد. بحث من جامعهشناسي شناخت دوركيم است و اينكه وقتي دوركيم از جامعه و جامعهشناسي حرف ميزند، مرادش چيست. معمولا دوركيم را جامعهشناسي پوزيتيويست و تجربهگرا و قائل به فكتها ميدانند و او واقعيت را امري بيروني ميداند. اگر چنين است، پس مفاهيم «غليان اجتماعي» يا «جوشان جمعي» و مفهوم «آگاهي يا وجدان جمعي» چه جايگاهي نزد فكر او دارد؟ اين مفاهيم ربطي به بيرون از ما ندارند و با توجه به آنها نميتوان دوركيم را به يك پوزيتيويست قائل به واقعيت بيروني فروكاست.
بحث من با استناد به قرائت نودوركيميها از جامعهشناسي شناخت دوركيم پيش ميرود. اين كليشه را نيز بايد كنار گذاشت كه ما با دوركيم از خلال پارسونز آشنا شديم كه مدام بر مفاهيم نظم و ثبات جامعه تاكيد ميكند. پارسونز معتقد است دوركيم در آثار اوليهاش كار جامعهشناسي را مطالعه واقعيت اجتماعي ميدانست، اما بعدا دچار دگرگوني ايدهآليستي شد و مفهوم representation (بازنمايي) برايش اهميت يافت. بعد از اين نودوركيميها معتقدند اين قرائت دوركيم اشتباهي بيش نيست، يعني براي دوركيم مفهوم «بازنمايي جمعي» مهم بود و نشان دادند كه حتي دوركيم در پيشگفتار ويراست دوم قواعد ميگويد حيات اجتماعي ما توسط بازنماييها ساخته شده است. جامعهشناسي علم نهايي اين بازنماييهاي ذهني است. بنابراين نزد دوركيم بازنمايي اجتماعي پابه پاي فكتها اهميت دارد و مطالعه اينها كار جامعهشناسي است. بازنمايي نزد دوركيم تقليد و بازتاب صرف نيست، بلكه درون خودش ايده را دارد. اين تصور از مفهوم بازنمايي نزد دوركيم متاثر از فيلسوفان نوكانتي و مشخصا چارلز اولويه است. اولويه بنياد معرفتشناسي كانتي را بر مفهوم بازنمايي گذاشت. بازنمايي براي او صرفا بازنمود چيزهاي حسي نبود بلكه بازنمايي حيطه احساسات و ايدهها را نيز در بر ميگرفت. با گسترش مفهوم بازنمايي نزد او ديگر نميتوانيم از فكت حرف بزنيم، بدون اينكه بازنمايي را جدي بگيريم.
البته دوركيم هيچگاه منظور خود از بازنمايي جمعي را به دقت تشريح نكرد در حالي كه حيات اجتماعي را برساخته از بازنماييهاي جمعي ميدانست و كار جامعهشناسي را مطالعه اين بازنماييها ميدانست. او در متني مربوط به 1913 درباره بازنمايي ميگويد بازنمايي خصلتي پديداري دارد. واقعيتهاي اجتماعي نزد دوركيم پديدارشدن بيروني همين بازنمايي جمعي است اما اين بدان معنا نيست كه بازنمايي جمعي هيچ لايه درونياي ندارد. دوركيم در قواعد روش ميگويد واقعيتهاي اجتماعي هم بيروني و هم دروني هستند. طبعا وقتي همه واقعيتهاي اجتماعي متجسم نشده باشند، لايهها و سطوحي از واقعيت وجود دارد كه هنوز ديده نشده است. اينجاست كه مباحث غليان اجتماعي و آگاهي يا وجدان جمعي معنا مييابد. اينها واقعيتهاي اجتماعياي هستند كه لزوما قابل مشاهده نيستند يا در دقايق خاصي وجه پديداري مييابند و زماني كه جامعه از حالت گرم به حالت سرد ميرود، دوباره به درون و لايههاي زيرين ميروند.
نودوركيميها از مفهوم بازنماييهاي رواني نيز سخن ميگويند. دوركيم به اشكال مختلف بازنمايي قائل است و ميتوان گفت بازنماييهاي فردي، بازنماييهاي جمعي نيستند اما بازنماييهاي جمعي شكلي از بازنماييهاي رواني هستند. دوركيم در كتاب صور ميگويد بازنماييها همان مفاهيم هستند با اين تفاوت كه نسبت به كانت كه براي دوركيم ساحت ناخودآگاه اهميت خاصي دارد.
اما اين فهم مهم دوركيم چه اهميتي براي جامعهشناسي تجربه گرا دارد؟ نودوركيميها ميگويند دوركيم تجربهگرا نبود، اما اصرار داشت كه جامعهشناسي بايد يك علم تجربي باشد. اين امر چگونه ممكن است كه او ضمن توجه به ناخودآگاه واقعيت به تجربه اهميت ميدهد؟ منظور اين است كه جامعهشناسي در يك زمان و مكان مشخص و تاريخي بايد بتواند وجوه عينيت يافته بازنمايي را مطالعه كند ضمن آنكه بايد متوجه باشد كه اين وجوه عينيت يافته بازنمايي، همه واقعيت اجتماعي نيست و واقعيت اجتماعي لايههايي دارد كه در زمانها و مكانهاي مختلف خود را بروز ميدهند. به اين معنا جامعه و جامعهشناسي كه به نظر خودشان گونهاي بازنمايي هستند، مدام در حال تغيير هستند و اين تغيير حسن آنهاست، نه به مثابه اينكه جامعه و جامعهشناسي را ناممكن ميكنند، بلكه اتفاقا اين تغيير جامعه و جامعهشناسي را ممكن ميكنند، هم جامعه را و هم جامعهشناسي را. زيرا اينها از اساس به وجه عيني تحقق يافته در يك زمان و مكان خاص محدود نميشوند.
با نشان دادن پتانسيلهاي دوركيم براي تغيير و گشودگي به آينده نشان ميدهيم كه سخن گفتن از دو دوركيم يكي سياستمدار و ديگري مرد علم كه نگران انقلاب است، درست نيست. اتفاقا دوركيم به انحراف از معيار نگاه مثبت دارد. اساسا دوركيم با جاگذاري بازنمايي جمعي به جاي فكتها ما را توانا ميسازد در خود جامعهشناسي تحول ايجاد كنيم. جامعهشناسي علم گشوده به تغيير است و دوركيم هم فكر نميكرد علمي ثابت براي هميشه وضع ميكند اما معتقد بود جامعهشناسي به همان ميزان موضوعش حد دارد و برايش جامعهشناسي تجربي اهميت داشت و باورمند به اين نبود كه لزوما جامعهشناسي ميتواند لايههاي زيرين واقعيت را تحليل كند.
دانشجوي دكتراي دانشگاه تربيت مدرس