به ياد محمدابراهيم جعفري
تجربه زيست در ميان رنگ و كلمه
رسول آباديان
محمدابراهيم جعفري از آن جمله هنرمندانياست كه به مفهوم اصلي كلمه، كلام و نقش را توامان در جهت پيشبرد هنر مدرن به كار گرفته است. بسياري از منتقدان حوزه تجسمي و ادبيات، راه و رسم جعفري را در ادامه راه و رسم هنري سهراب سپهري ارزيابي ميكنند با اين تفاوت كه كلمه براي سهراب در اولويت قرار داشت اما در جهان جعفري، اين رنگها بودند كه حرف اول را ميزدند. زيست موازي در شعر و نقاشي باعث شد كه جعفري خيلي زود از سوي اهالي متمايل به هنر مدرن به رسميت شناخته شود و به عنوان هنرمندي جستوجوگر مورد مطالعه قرار گيرد.
جعفري با فروتني ذاتياش، هيچگاه خود را شاعر نميدانست اما همواره از نقش كلمه در رنگ و بالعكس ميگفت و اينكه اين دو نعمت خدادادي تا چه اندازه ميتوانند منشأ آفرينشهاي هنري باشند. كساني كه پيرامون شخصيت و آثار جعفري تامل كردهاند بدون شك اين مساله مهم را دريافتهاند كه او در راستاي توجه به هنرمدرن، چندين گام از همنسلان خود پيش بود. جعفري در شعرها و نقاشيهايش هرگز سعي نكرده كه هنر خود را به رخ مخاطب بكشد بلكه عمده تلاشش براي بوده كه جهان هستي را هرچه سادهتر و روانتر مقابل ديد تماشاگر قرار دهد؛ نكتهاي كه حالا ديگر به عنوان يك سبك منحصر به فرد در ذهنيت شاگردانش هم ماندگار شده است. توجه اهالي هنر از هر طيف و گرايش و سليقه به كارهاي جعفري، نشاندهنده اين مساله است كه او به اغلب اهدافي كه از دوران جواني به دنبالش بوده رسيده است.
توجه جعفري به فضاهاي بكر روستايي و به ثبترساندن اين فضاها در قالب نقاشي، يكي ديگر از ويژگيهاي اوست. اين هنرمند هميشه براين نكته اشاره داشت كه بچه روستاست و اگر هزارسال هم در شهر زندگي كند، شهري نخواهد شد. اين نگاه پاك و دستنخورده كه عمده خلاقيت هنرمند را طي ساليان متمادي به خود مشغول كرده، هماكنون به عنوان شيوهاي نو در هنرنقاشي جهان مورد كنكاش قرار گرفته و طرفداران زيادي پيدا كرده است. جعفري خود درجايي گفته كه رنگ خاك بهترين رنگي است كه او در آفرينشهاي هنرياش از آن بهرهمند شده زيرا خاك هست و نيست ما را ميشناسد و آمدن و برشدن ما در گروي آغوش باز اوست. تصوير ديوارهايي از جنس كاه و گل به همراه نقشهايي كه به يكباره ما را از دل هر موقعيتي به پهناي بيكران روستا ميبرند يكي از دستاوردهاي بزرگ هنرمندي است كه معتقد به بازگشت اصالت روستايي بود.
جعفري استفاده از كلمه و رنگ را در آفرينش هنري به عنوان مرز خواب و بيداري ارزيابي ميكرد و اعتقاد داشت كه هنرمند به تنهايي از پس آفرينش هيچ اثر ماندگاري نميشود مگر آنكه كسي از جانب بالا توجهي ويژه به او داشته باشد. در مواجهه با آثار جعفري به جغرافيايي از خطوط ساده ميرسيم كه قرار است ذهن ما را درگير ماهيتي از جنس صداقت كند. هنرمند در تلاش است كه در عين سادگي ما را به مرزي از پختگي هنري برساند. مرزي كه رسيدن به آن دغدغه هر هنرمند در هر رشته هنري است. در جهان هنري جعفري، هرگز كار تمام شده وجود ندارد زيرا او معتقد بود اكثر آفريدههايش جزيي از يك كل هستند. به اين معنا كه هر تابلو و هر سروده را گامي براي رسيدن به آن كل ميدانست.