• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4060 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۰ فروردين

انساني‌ رها درميان رنگ و كلام

عليرضا مجابي

محمدابراهيم جعفري، نقاش شيدا و بي‌قرار معاصر متعلق به نسلي بود استثنايي. كافي است به تاريخ تولدش نگاه كنيد و همسالانش را در فرهنگ معاصر ايران بشناسيد. متولدين سال‌هاي هجده و نوزده. به جرات مي‌توان گفت حدود نيمي از چهره‌هاي تاثيرگذار هنر معاصر ايران متعلق به اين بازه زماني هستند.

استاد محمدابراهيم جعفري در كودكي سال‌هاي كودتا را ديده بود و شور و شعور اجتماعي زمانه خود را درك كرده بود. بااينكه در بروجرد، شهري دور از مركز به‌ دنيا آمده بود اما از همان كودكي تكليفش با خود و فردايش روشن بود. سر پر شوري داشت و در همان شهرستان نقاشي را زيرنظر فردي به نام فاني كه گويا نقاش قهوه‌خانه‌اي بود، آغاز كرد. بعد از ورود به مدرسه دارالفنون تهران و بعدها دانشگاه هنرهاي زيبا، مسير تازه‌اي در زندگي هنري‌اش پديد آمد.

با علي‌محمدخان حيدريان از شاگردان كمال‌الملك آشنا شد و از او آموخت. از همان سال‌هاي نوجواني زيست جدي ديگري هم داشت؛ شعر. شعر مي‌نوشت و نقاشي مي‌كرد. در دانشگاه با اصغر محمدي و غلامحسين نامي هم‌دوره بود و اين سه نفر را سه تفنگدار مي‌خواندند. مدام باهم بودند. در سفر و جست‌وجو براي تجربه‌هاي تازه. خودش هميشه از محسن وزيري‌مقدم به عنوان يكي از موثرترين معلمانش ياد مي‌كرد. بعد از ارتباط با او، نگاهش به نقاشي دچار تغييري چشمگير شد.

محمدابراهيم جعفري بعد از اتمام دانشگاه به تدريس روي آورد و يكي از ثابت‌قدم‌ترين و عاشق‌ترين استادان دانشگاه هنر شد و باقي ماند.

به تعليم عشق مي‌ورزيد و شور و حال ويژه‌اي را در اين راه صرف مي‌كرد. به‌زعم من جعفري را مي‌توان به‌نوعي ادامه سهراب و جهان زيبايي‌شناختي سهراب سپهري دانست. به همان شكل به طبيعت و انسان نگاه مي‌كرد. معرفت ويژه خود را در مواجهه با جهان پيرامونش داشت. هرگاه ديداري صورت مي‌گرفت پر از شور و شيدايي بود. تو گويي كودك درونش ميل به بزرگ شدن نداشت. اساسا مقاومت داشت كه بزرگ شود و از ديد «آدم گنده‌ها» به زندگي نگاه كند. شعر مي‌نوشت. آواز مي‌خواند و نقاشي مي‌كرد. او به تعبيري ساده‌تر، انساني آزاده و رها بود.

شعرهايش ساده بودند و روان و نقاشي‌هايش نگاه معاصري داشتند به طبيعت. آن‌هم طبيعت بعضا روستايي. تم اصلي كارهايش خاكستري بودند و يادآور حال و هواي خاك ايران و اين جداي از كارهايي است كه در سال‌هاي دور با شن انجام داده بود. اغلب آثارش رقت رنگ داشتند. رنگ‌ها نازك و رقيق چون آب مركب و آبرنگ ‌بر سطح بوم و مقوا جاري مي‌شدند و نقش مي‌گرفتند.

او عاشق ايران بود. فرهنگ كهن ايران را خوب مي‌شناخت. ادبيات كلاسيك ايران را خوب خوانده بود. اين اواخر هر بار مي‌ديدمش تكيده‌تر بود و پر از درد دل اما بازهم با همان سر پرشور و هيجان با همه به گفت‌وگو مي‌نشست.

باور رفتنش هم براي من و هم بي‌شك براي كساني كه از نزديك مي‌شناختند‌ش سخت است. تو گويي انتظار نداشتي آن كودك سرمست و شيدا كه انگار فقط مو و سبيلي سفيد كرده بود، حالا حالاها قصد رفتن داشته باشد. اما سكته مغزي او را از ما گرفت... بي‌شك فقدان او ضايعه‌اي بزرگ و جبران‌ناپذير براي جامعه نقاشي ايران خواهد بود. نقاش

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون