يادداشتي بر رمان «آب، آسمان»، آذردخت بهرامي
فال حال زنان، تقدير مقدر زمان
مينا عارفيدوست
آب، آسمان
آذردخت بهرامي
16000 تومان
نشر چشمه
1393
در رمان «آب، آسمان» طرح كلي، روايت زني پرستار به نام ناهيد است كه با همسرش زندگي ميكند. ناهيد شخصيتي درونگرا دارد و مرد به سبب تصادفي كه داشته، در سكوت است. زن بيش از اينكه در زندگي امروز خود حضور داشته باشد، در گذشته سير ميكند و در حال مرور جنبههاي مختلف اتفاقاتي است كه در گذشته خود داشته است. روايت طوري پيش ميرود كه زن در حادثهيي با معشوقه قبلي و همسر او برخورد ميكند و اين برخورد، موجب اتفاقات، تغييرات و شكسته شدن تصاويري ميشود كه زن مدتها با آن زندگي كرده است. داستان، روند تحولات شخصيت است. ميتوان گفت رمان «آب، آسمان» اشارهيي است به جمله شكلوفسكي درباره «تغيير در واقعيت» و كمك گرفتن از فرم و زبان براي ايجاد يك نگاه جديد. ايجاد يك فرم جديد ميتواند وجه تمايز و برجستگي يك اثر باشد اما نقطه تعادلي ميان فرم و محتوا در يك اثر موفق وجود دارد، نقطهيي كه جامعه و ادبيات امروز، بهشدت به آن محتاج است. اين نقطه، جايي است كه ميتواند پاسخگوي اين سوال باشد كه آيا هدف تلفيق و همپايي فرم و محتوا براي دستيابي به چشماندازي بهتر در يك نوشته است. يا فرم، پوشش و دستاويزي است براي گريز از پرداختن به محتوا؟ اين سوال از آن رو جاي تامل دارد كه بديع بودن فرم و آشناييزدايي اثر، براي خواننده غيرحرفهيي ميتواند گولزننده باشد و چشمگيرياش سبب شود كه خواننده، عدم تعادل بين اين دوعامل را فراموش كند.
در اين رمان، فرم روايت و نگرش ناهيد، هماهنگ هستند. به اين صورت كه فصلبندي و پيشبرد رمان براساس كارتهاي فال «يي چينگ» است و ناهيد نيز پايههاي فكري و رفتاري خود را بر اساس همين كارتها و فلسفه آن گذاشته است. اين روند در ابتدا خواننده را سردرگم ميكند چراكه خواننده ناآشنا به اين فلسفه، در اوايل كتاب، پس از هر بار سعي در برقراري ارتباط با جهان داستاني ناهيد، به بنبست ميرسد. نويسنده مبنا را برعلم و روشي گذاشته كه از دانش بسياري از خوانندگان خارج است و براي فهم آن نياز به اطلاعات اوليه دارد. با اين حال اگر خواننده صبور باشد و كمي پيش برود، فضا براي او ملموستر خواهد شد و قلم نويسنده او را مجذوب خواهد كرد.
فرمگرايي در اين كتاب، محدود به فصلبندي نيست. در موتيفها و نشانهگذاريهايي كه كارت و تفسيرشان نقشي اساسي دارد، نويسنده سعي در انتقال مفهوم موردنظر خود دارد. به گونهيي كه گاه اين سوال پيش ميآيد كه آيا نويسنده زحمت انتقال بارمعنايي موردنظر خود را كه بايد به وسيله شخصيتپردازي انجام ميشد، به گردن كارتها و فرم روايت خود انداخته است؟
ناهيد شخصيتي است درونگرا كه بيشتر از اينكه با محيط اطراف خود درگير باشد و دغدغههاي بيروني داشته باشد، با جهان درون خود و گذشتهاش درگير است. ناهيد به جاي روبهرويي با واقعيت و آنچه در حقيقت در جريان است، به تصاوير ذهني و دستاويزهايي شبيه فال و كارتهاي يي چينگ پناه ميبرد. وي به جاي رويارويي با خود و گرهگشايي، براي خانه خود فرم ميآفريند، به جزييات اشياي اطرافش توجه ميكند، و سعي در بررسي انرژيهاي اطراف دارد. انتظار ميرفت در پايان روايت، پس از شكسته شدن تصاوير و دنيايي كه ناهيد از جهان بيرون براي خود ساخته است، اتفاقي در درونيات او بيفتد؛ اتفاقي كه نشاندهنده ايمان آوردن او به خود باشد و ردي از اراده معطوف به خود، نه معطوف به فلسفهيي چينگ كه تمام زندگي او را پر كرده است، نشان دهد چرا كه ناهيد ميتواند نماينده زنان ايراني باشد كه هر كدام به نحوي به چيزي بيرون از خود، براي تنظيم مبناي تفكرات و ارزش خود تكيه زدهاند. البته پرداخت چنين شخصيتهايي درونگرا كاري است بسيار ظريف. درگيري چنين شخصيتهايي براي خود آنها مساله بزرگي است اما نگاه بيرون به آنها بسيار منتقدانه است، از اين جهت نويسنده كاري سختتر پيش رو دارد چراكه بايد درگيريهاي شخصيت را در واقعيت داستاني موجه نشان دهد.
آنچه به خوبي قابل تشخيص است و از نقاط قوت اثر محسوب ميشود، اين است كه ناهيد زاده داستان و تفكرات نويسنده است. نويسنده به خوبي زير و بم رفتاري او را ميشناسد و ما شاهد شخصيتپردازي عميق و بيفاصلهيي از او هستيم. اما در برخي شخصيتهاي فرعي داستان و نقش آنها در اثر، ما شاهد نوعي فاصلهگذاري هستيم. به طوري كه گويي شخصيتهاي فرعي به نوعي به سبب نياز اثر و براي نشان دادن تضاد يا مفهومي خاص وارد كار شدهاند. اين نگاه، از طرفي نقطه قوت رمان است، چون نشان ميدهد نويسنده تمامي زواياي اثر خود را به خوبي بررسي كرده است و از طرفي ميتواند محل ترديد باشد، چرا كه چيدمان شخصيتهاي فرعي و ورود آنها، در هماهنگي 100درصد با اثر نيست. آنقدر كه ناهيد و دو شخصيت مقابل او در تار و پود اثر نشستهاند، ديگر شخصيتها در چنين موقعيتي قرار ندارند. به عنوان مثال ميتوان به شخصيت «زهرا» يا «مادر» اشاره كرد. نويسنده، لزوم ريشهيابي شخصيتي ناهيد را درك كرده و ميداند پيچيدگيهاي اين شخصيت بدون فلاشبك و تحليل كودكي ناهيد قابل پذيرش نيست. اما در توجيه برخي قسمتها، شخصيت «مادر» گويي به اثر سنجاق شده است. به طور كلي ميتوان گفت بيش از هر چيز، نويسنده اين اثر «نوشتن» و «چگونه نوشتن» را بلد است. تغيير راويها براي نشان دادن يك روايت از نقطهنظرهاي مختلف، توانايي نوشتن ديالوگهاي به موقع و متناسب با شخصيتها و جرات نهفته در ايجاد يك روند جديد، به خودي خود دلايلي كافي است براي خواندن رمان «آب، آسمان».