صنعت سرگرميسازي
سيد علي ميرفتاح
از فرهنگهاي ديگر مردم دنيا بيخبرم اما در مورد خودمان به تجربه دريافتهام كه بحثهاي سياسياي كه مردم باهم ميكنند، «بحث سياسي» نيست و حرفهاي بوداري كه به هم ميزنند، معنا و مفهومي سياسي را منتقل نميكنند. ظاهر حرفم كمي تند و چهبسا توهينآميز است ميترسم خوانندگان كرگدننامه را نيز برنجاند اما اگر دو، سه دقيقه دل به حرفم بدهيد ميبينيد كه منظور بدي ندارم و اتفاقا دارم از يك سوءتفاهم مقدر جلوگيري ميكنم. اوايل انقلاب كه شيريني بحث سياسي زير دندان عوامالناس مزه كرده بود و بحث سياست به كوچه و بازار آمده بود، امكان نداشت وارد محفلي شويد و صحبتهايي از بنيصدر و هاشمي و بهشتي و مدني نشنويد. داخل تاكسي، اتاق انتظار پزشك و توي صف ارزاق كه سهل است، مردم حتي در پنهانيترين مراودههاي خود نيز بحث نيك و بد سياستمداران نامدار را سر ميانداختند، غالبا هم كارشان به دلخوري و كدورت و قهر و دعوا ميكشيد. احتمالا فيلمسازان و قصهنويسان بتوانند صحنههايي از آن دوره را براي نسلهاي بعد گزارش كنند، اما اگر خوب نگاه كنيد ميبينيد كه همين الآن هم تكههاي سفت و محكمي از آن عادت پيشين به زندگي و كار و بارمان چسبيده و همراه دايميمان شده. آن نُقل سياسي كه چاشني محافل ايراني شد، هنوز هم بعد از دههها كاممان را شيرين ميكند و حالمان را جا ميآورد، هر چند گذشت ايام پختهترمان كرده و بار احساسي و عاطفي، حتي عقيدتي چنين گفتوگوهايي را به حداقل رسانده. مهم نيست همديگر را ميشناسيم يا نه، توجهي به اين نداريم كه از يك طبقهايم يا نيستيم، چندان محل اعتنا نيست كه تا كجا و كي قرار است كنار هم بمانيم، چيزي كه اهميت دارد اين است كه حالا كه دور هم نشستهايم فرصت را بايد غنيمت بشمريم و سياست را دانسته و ندانسته، قاطي اخبار راست و دروغ روي دايره بريزيم و از هم زدنش لذت ببريم. در اينباريكه مجال استدلال و مطولگويي ندارم اما حقيقت اين است كه جوهر بحثهاي سياسي در ايران بهشدت شبيه غيبت است. مال الآن هم نيست. از زمان مشروطه چنين غيبتهاي باكلاسي به فرهنگ عاميانه راه يافت پس از افت و خيزهاي فراوان تبديل به رويه شد. غيبت به لحاظ اخلاقي نكوهيده است، متدينين نيز آن را در عداد ذنوب لايغفر شمردهاند، اما جداي از آن غيبت، بيشتر يكنوع سرگرمي كمهزينه است و ميتواند به جذابترين شكل ممكن وقت را بكشد. ميتوانيم كله و پاچه رفيقي، قوم و خويشي، همكاري، همسايهاي را بار بگذاريم و با ديگران وقت بگذرانيم؛ يقينا قلبمان مكدر ميشود، تصوير شخص غايب نيز در ذهنمان مخدوش ميشود، اما در عين حالي وقتي با غايب روبرو ميشويم خودمان را به كوچه عليچپ ميزنيم، شروع به خوش و بش ميكنيم انگار نه انگار كه حرفي زده شده و خباثتي در ميان بوده. يادتان هست تا يكي دو دهه قبل در ميتينگ سبزيپاككني چه اتفاقي ميافتاد؟ زنها دور هم مينشستند و بياعتنا به بار مفهومي كلمات جملاتي را با هم رد و بدل ميكردند. مردها هم موقع گعده همين كار را ميكردند. اينجا اگر بخواهيم سختگيري كنيم و وزن دقيق كلمات را محاسبه كنيم و مو از ماست گفتوگوكنندهها بكشيم به بيراهه ميرويم و چيزي دستگيرمان نميشود. اگر از اين فرهنگ خبر نداشته باشيم فكر ميكنيم بين اهالي يك محل جنگ است و فاميل به زودي با بيل و كلنگ به جان هم ميافتند. اما نهتنها به جان هم نميافتند بلكه شبها به ديدن هم ميروند و در معيت هم تخمه ميشكنند و مشتركا اسم و رسم ديگري را به غيبت مينشينند. در بعضي محافل و مجالس، كلمات از مقام اصلي خود نزول ميكنند و تبديل به آجيل و شبچره ميشوند و ملت از دنداندندان كردنشان لذت ميبرند. دهه شصت يكي كه از خارج آمده بود گفته بود من با هر كس مينشينم دلش پر است، همه را از دم بد ميگويد، حرفهاي ضدانقلابي ميزند و معتقد است همه سرتا پا يك كرباسند و... اما روز راهپيمايي و انتخابات و مشاركت سياسي كه ميشود ميبينم همه اينها در صف اول ايستادهاند و شعار ميدهند و حمايت ميكنند و... سر مسائل اعتقادي هم همين است. تحت تاثير ماهواره و اينترنت گاهي ميشنويدم كه بعضي از عوامالناس حرفهايي خطرناك ميزنند و اشاره به نگفتنيها ميكنند. كسي از ماهيت «غيبت» خبر نداشته باشد حكم كلي صادر ميكند و داد ميزند كه ايمان و امان به سرعت برق رفته و سيل ماهواره همه را با خود برده، غافل از اينكه اينها همه جزو صنعت سرگرميسازي است، اعتباري هم ندارد. كافي است قدري صبر كنيم و مثلا موقع اربعين مسابقه مردم را در زيارت با پاي پياده به تماشا بنشينم... اتفاقي كه امروز افتاده اين است كه آن سبزي پاك كردن همسايهها، آپگريد شده و به كانالهاي تلگرامي راه پيدا كرده و آن غيبتهاي بيهزينه تبديل به پست و كامنت شده و عليالعجاله سرملت را به خود گرم كرده است.
ماهواره و اينترنت هم البته موثرند و راه رسم غيبت مدرن را ياد ميدهند ليكن كسي كه خلقيات اين مردم را نشناسد از اين كامنتها و پستها و توييتها نگران ميشود، يا مثل بعضيها كه در خارج نشستهاند به طمع خام ميافتند، غافل از اينكه اينجا كلمات نه تنها آن بار معناي سياسي ندارند بلكه مثل تنقلاتند. نميگويم صددرصد بيضررند. چهبسا در اين روزگار بهتر اين است كه از آن پرهيز كنيم، اما عرضم اين است كه جدي نگيريم. جدي گرفتن اين حرفها دقيقا مثل اين ميماند كه در تاكسي بين هفتم تير تا وليعصر بحثي را نصف و نيمه بشنويم و بعد نگران شويم كه اي داد، اي هوار، اي... قدري صبر كنيم، از وليعصر تا توحيد مسير تازهاي در بحث گشوده ميشود.