• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4102 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۰ خرداد

دعوت به جشن تولدي ديگر

محمود باديه

 

 

عصر چهارشنبه‌ها جلسه داستان برگزار مي‌شود. غير از من و دوستم كه سن و سال‌مان بالاست، بقيه، همگي جوان و پايه جلسات هستند. هردوي ما در مدت كوتاهي به اين جوان‌ها علاقه‌مند و حتي به آنها عادت كرده‌ايم.

داستان امروز حكايت خانم سيما جولايي است كه تصميم دارد ترتيب تهيه كيك و جشن تولد را در خانه مادر‌بزرگ برگزار كند.

واقعا در فضاي داستان موجب شادي، مسرت و البته براي دوستان سيما مايه شگفتي است كه دختري جوان بدون حضور دوستانش در چنين جشن‌هايي با سالخوردگان حشر و نشر داشته باشد.

سيما بيست ساله و دانشجوي دانشكده معماري خليج فارس است. علاقه او به خانه پدر‌بزرگ در بافت قديم وصف‌نشدني است. طوري كه ويلاي دو اشكوب مادر‌بزرگ را با هيچ آپارتمان خوش‌ساخت در مركز شهرتعويض نمي‌كند.

عكس مي‌گيرد. از پنجره‌هاي چوبي، شيشه‌هاي رنگي، اتاق‌هاي پنج دري، ميز و صندلي‌هاي چوبي، كمدهاي لباس. روبه‌روي كمد اتاق رو به حياط مي‌ايستد. دركمد را باز مي‌كند. لباس‌هاي مادر‌بزرگ از روي طبقه كمد لباس جمع شده و داخل چمدان گذاشته شده. سرش را توي كمد مي‌برد. مي‌خواهد بوي چه چيزي را از نزدك حس كند؟

روي بالكن مي‌رود، راه پله را مي‌گيرد و به پشت بام مي‌رود. هنوز جاي پاي آدم روي گل پشت بام پيداست.

سيما كيك تولد را با سليقه و شيوه‌اي منحصر‌به‌فرد تزيين كرده. گل‌هاي بنفش دور كيك هيچ شباهتي به گل‌هاي قرمز دور باغچه حياط مادر‌بزرگ ندارند. گل‌هاي بنفش، روي سطح صاف و قهوه‌اي كيك موج مي‌زند. هر كس به سليقه‌اي گل خودش را در باغچه مي‌كارد. به باور دوستم، رنگ گل‌ها و اشيا در خانه، نمي‌تواند به دور از سليقه افراد خانه باشد و اين‌طور نيست كه جدا از خواست ما چون قارچ در تاريكي خانه رشد كند. يك گل و در اصل، گل روي كيك، همان گل سرخي است، تجديد‌پذير براي سيما.

سيما شمع وسط كيك را روشن مي‌كند. نورشمع، زير نور ضعيف تك لامپ اتاق مي‌درخشد. سيما قبل از اينكه شمعش آب شود آن را فوت مي‌كند و با كارد مي‌برد.

پدربزرگ علاقه زيادي به كيك وشيريني دارد. برش كارد روي كيك، شبيه ترك‌هاي باريك و دراز ديوار خانه است. وقتي سيما تكه مثلثي كيك را در بشقاب‌ها مي‌گذارد و سطح ديواره كيك فرو‌مي‌ريزد متوجه چشم پدر‌بزرگ مي‌شود كه به ديوار روبه‌رو خيره مانده است.

پدربزرگ، سنش بالاتر از مادربزرگ است. مادر‌بزرگ سالم مانده و هيچ مرضي ندارد اما پدر‌بزرگ قند خون دارد. چشم‌هايش كم‌سوست. عينك مي‌زند. اصلا پرهيز نمي‌كند. پايش در حين راه رفتن مي‌لنگد. مدام ساليسيلات به پاهايش مي‌مالد اما به جاي دست و پا و چشم، گوش‌هاي تيزي دارد. باوجودي كه چشمش درست نمي‌بيند به سيما اشاره مي‌كند: «ترك‌ها را مي‌بيني... تا سقف رفته. معلوم نيست عمق ترك‌ها تا كجاست.»

با آنكه پدر‌بزرگ پيشنهادهايي به سيما داده اما سيما مي‌گويد: «قابل ترميمه. اين طور نيس مامان بزرگ؟»

بعد از اخبارراديو، پدر‌بزرگ هنوز نخوابيده. مادر‌بزرگ به اتاق خواب مي‌رود. دنيا هم كه ساكت و آرام بگيرد، گوش‌هاي مادر‌بزرگ صداي جير‌جيرك‌ها را لاي ترك‌هاي ديوار خانه نمي‌شنود.

رو مي‌كند به سيما: «شايد هم از بس شنيده به اون عادت كرده.»

سيما مي‌گويد: «مادر‌بزرگ، خدا نكرده كر كه نيست.»

پدر‌بزرگ نمي‌خواهد گله كند و بحث را به كوچه كه عبور و مرور ماشين را غير‌ممكن كرده، بكشاند. او مجبوراست براي حمل مصالح ساختمان، از جمله حمل گچ و گل پشت بام به جاي ماشين از كارگر استفاده كند. پدر‌بزرگ به خاطر اينكه جشن تولد سيما را خراب نكند بحث را عوض مي‌كند.

سيما نيمه كيك را در هر دو دست گرفته و با پدر‌بزرگ و مادر‌بزرگ خداحافظي مي‌كند. قراراست نيمه ديگر را با خود ببرد.

ما در خيابان منتظر ماشين بوديم. در بازگشت به خانه دست‌هاي‌مان خالي بود.

قبل از آمدن به جلسه، چند جلد كتاب توي كيسه پلاستيكي دست دوستم يعني آقاي عاطفي بود و در دست من فتوكپي چند جزوه جداگانه ازسخنراني گونتر‌گراس در مورد اقتباس به مناسبت چهار‌صدمين سال تولد شكسپير كه همگي را بين بچه‌ها تقسيم كرديم.

توي فكر بودم، اين اقتباس چيزي نيست به جز ساز‌مايه‌اي براي ساخت جهان نويسنده.

دوستم عاطفي، با اينكه از من بزرگ‌تر است اما داستان‌هايش هر نوع ساز‌مايه متعلق به گذشته را مردود و حتي مشكوك مي‌بيند. اين دلبستگي به گذشته يكي از علائق و محل مناقشه بين من و اوست. او به اين نوع سوژه‌ها نزديك نمي‌شود. در عوض من وارد مي‌شوم. پنجره‌ها را باز مي‌كنم. ازپلكان‌ها بالا مي‌روم و بين راه پله در مجاور باد مي‌ايستم. آن جا مي‌شود تغيير ماهوي باد را روي خنكي لب‌ها حس كرد. فرصت هست حضور تدريجي باد را بر روند پوسيدگي اشيا ديد. مثل يك كشتي بادباني روي دريا، مي‌توان لذت آهستگي روي عرشه را به خاطر سپرد. طول عمر را چشيد و با شتاب و بيهودگي‌هاي زندگي امروز مقايسه كرد. چرا ما با اين سرعت سرگيجه‌آور، همسان با ماشين، باز هم در آپارتمان خانه‌مان دچار ملال مي‌شويم و دركي از فضا و زمان تجديدپذير نداريم؟

غصه‌ام مي‌گيرد كه چطور او ازخانه‌هاي قديمي با آن اتاق‌هاي بزرگ و پر از طاقچه و سقف طبيعي و شيشه‌هاي رنگي كه آفتاب سبز و قرمز بعد از ظهررا عبور مي‌دهند وغروب و تاريكي ديوار‌ها را به عقب پس مي‌زنند، قابل زندگي نمي‌داند و به چشم موزه نگاه مي‌كند.

چيزي مي‌گويم. سرش را به طرفم برمي‌گرداند. دارم اقتباس مي‌كنم. سيما جولايي را ادامه مي‌دهم. راه تنگ و باريك كوچه منتهي به خانه پدر‌بزرگ را پهن و فراخ مي‌كنم تا هيچ موتور سواري به روي عابران گل نپاشد و كيك توي دست سيما پرت نشود روي زمين. تا برسم به ساخت خانه مورد نظر. قطعا ويرانش مي‌كنم، اما فراتر از آن چيزي مي‌سازم كه با طبيعت‌مان سر سازگاري داشته باشد.

مي‌بيني كه سيما جولايي را تقليد نمي‌كنم؟

اتوبوسي با سرعت و بوق ممتد رد شد. ما غير از حرف زدن، محو تماشاي چه چيزي شده بوديم در خيابان؟

به احتمال زياد اگر چيزي دست‌مان بود، حتي كيك سيما كه دارد آن را به آپارتمان كوچك خواهرش مي‌برد؛ در همين خيابان فراخ هم ممكن بود پرت بشود روي زمين.

عجله كنيم! عجله كنيم...؟

مجبوريم عجله كنيم. در غير اين صورت، اتوبوس ما را زير مي‌گيرد. سيما جولايي هم بايد عجله مي‌كرد و نقش خودش را در داستان سيما جولايي خودش بازي مي‌كرد و الا نه تنها توي كوچه، گل به رويش پاشيده مي‌شد بلكه در خانه پدر‌بزرگ و كلا در زندگي نقش برزمين مي‌شد. نه اينكه ما بسنده كنيم به چيزهايي كه داريم و ممكن است از دست بدهيم. بعضي از خوانندگان، مثلا بچه‌ها در جلسه فكر مي‌كنند سيما جولايي بيشتر وقت‌ها كه از دست اين زندگي اسفبار كلافه مي‌شد و از محل سكونتش فرار مي‌كرد و خانه پدر‌بزرگ را به آپارتمان خواهرش ترجيح مي‌داد، در حال به دست آوردن چيزي بود كه قابل ترميم نبود. خير، فقط به آن جا پناه مي‌برد كه نفس بكشد اما همين قدر كه نفس مي‌كشيد فراموش مي‌كرد كه هر لحظه ممكن است خانه روي سرش فرو بريزد. او بايد به خيابان مي‌رفت.

به آن سمت خيابان رفتيم و شروع كرديم به حرف زدن.

حالا چند دقيقه‌اي مي‌شد كه ما از جلسه داستان فارغ شده بوديم و شروع كرديم به قدم زدن.

تا مي‌توانستم به جاي پدر‌بزرگ حرف زديم و نفس تازه كرديم زيرا فكر مي‌كرديم سيما جولايي هنوز مردد است و تصميمي براي پيشنهاد پدر‌بزرگ نگرفته...

 


تجربه نو

دوستاني كه مايل به انتشار داستان و شعر اعم از ترجمه يا تاليف هستند مي‌توانند آثار خود را از طريق ايميل
rasool_abadian1346@yahoo.com يا از طريق كانال تلگرامي rasool_abadian @ ارسال كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون