افسون جاندار صدا
شعري از شهراد نوين
آمد
از پشت كوه سفيد
روي خورشيد خط كشيد
ابرها را از هم جدا كرد
براي باران شرط گذاشت
آسمان را دو پاره كرد
بال كبوترها را بست
اما هنوز
تنها باد است كه نميوزد
آكاردئون
شعري از مريم سليمي فر
ديدمش
از سفري دراز
خالي حفرههاي پاي چشمهاش،
ايستاده در پيادهرو
سراپا دست و گوش و
لبخند كه ميزد
پاهاي عابران را
افسون جاندار صدا
به خود فرا ميخواند
به فاصله چند قدم
خطوط مرز اندام
از تودههاي در هم تنيده شب
عيان ميشد و رنگ،
رنگ فشرده در خود
از چاك كناره لباسها
و گوشههاي پژمرده
چكه ميكرد
شبي مجلل بود
و سهم گنجشكها ميان چراغها محفوظ
و سهم خندهها محفوظ
و پشت سرهاي نحيف
سرهاي عقبرفته
سرهاي نوسانگر با تكههاي شفاف زمان
ايستاده در حد فاصل شتابها
رطوبتي جانبخش نفس ميزد
دستم بلند شد
به صدا
از لاي انگشتهام سُر ميخورد
و انگشتهاي آشنا
بگوييد هوا را
هوا را چگونه اينطور...
ميرسد سكوت
سكوت
صداي كفزدن
- سلام
- سلام!