ما و ميرنوروزي
سيد علي ميرفتاح
نه تنها مشكلي با طلبكاري مدام مردم از حكومت ندارم بلكه آن را در مناسبات سياسي امروز لازم و ضروري ميدانم. بيش از دوهزار و پانصد سال همواره بدهكار حاكمان بودهايم و به غير از «بلهقربان» و «چشم» و «اطاعت» و «به ديده منت» و «امر، امر شماست» چيز ديگري به زبانمان نيامده. از پاسبان سر كوچه تا مديران رده بالا، هركس را مقابل خود ديدهايم، در برابرش گردن كج كردهايم و اوامر و نواهياش را فرمان بردهايم. در تك و توك مواردي هم كه اطاعت نكردهايم ياغي شدهايم و سر به كوه و بيابان نهادهايم و صبر كردهايم كه بعدا سر فرصت يكي از مركز بيايد و به سزاي عمل ننگينمان برساند. مهمترين اتفاق انقلاب اسلامي به نظرم همين بود كه مردم خواستند نسبت تاريخيشان را با حكمرانان تغيير دهند. تغيير هم دادند. به وضوح جاي خادم و مخدوم عوض شد و مردم _خصوصا مردمان ناداشت_ ولينعمتان اصلي مملكت معرفي شدند و حق تعيين سرنوشت و انتخاب حاكم و حكومت را به دست آوردند. زهي سعادت اما تغيير سخت است، ترك عادتهاي كهنه از آن سختتر. درست است كه رعاياي مكلف به شهروندان صاحب حق ارتقاي مقام پيدا كردند و درست است كه طعم دموكراسي زير دندانمان آمد، اما كماكان موقع طلبكاري صدايمان ميلرزد، ابر نگراني بر سرمان باريدن ميگيرد و ترس از ياغي شدن به جانمان ميافتد. از اينها بدتر و سنگينتر بار مسووليتي است كه ميترسيم شانههايمان طاقتش را نياورند. حق، با خودش مسووليت ميآورد، طلبكاري نيز نياز به صبر و مقاومت و اصرار دارد و ما كه در اين وادي هنوز طفل دبستانيم، گاهي دلمان براي آن رعيت مكلف تنگ ميشود. بيشتر وقتي كه مسووليت انتخاب و طلبكاري و تداوم دموكراسي بر گردهمان سنگيني ميكند دلمان براي رعيت مطيع تنگتر ميشود. رعايا زندگي خوبي ندارند. عموما با خفت و خواري به دنيا ميآيند، كار ميكنند و زجر ميكشند، باسرافكندگي هم ميميرند. نيافتند و بمردند در طلبكاري. اما در عين حال خيالشان از هفت دولت آسوده است كه كسي چيزي به پاي آنها نمينويسد. مملكت را گند بردارد اينها مسوولش نيستند و كسي فرداروز استنطاقشان نخواهد كرد. اسكندر بيايد و پدر صاحببچه همه را دربياورد و از غرب تا شرق را شخم بزند و ويران كند و بكشد، علتش بيكفايتي امراست نه بيكفايتي رعيت. اين بيمسووليتي شيرين است و زبان رعيت را در خفا نسبت به امرا و زعما باز ميدارد. درست است كه در حضور، زبان رعيت بند ميآيد اما در غياب او چنان گستاخ ميشود كه سر به آسمان ميسايد و همه ديوارها را بر سر وزير و وكيل فروميريزد و همه تقصيرها را به گردن حاكمان مياندازد. حق هم دارد. رعيت مكلف چه مسووليتي ميتواند داشته باشد؟ اما از آن طرف شهروند صاحبحق، بخواهد يا نخواهد، دوست داشته باشد يا نداشته باشد مسوول است و همواره بار مسووليت بر شانههايش سنگيني ميكند. ما در يك وضعيت پارادوكسيكال قرار گرفتهايم. از يك طرف ميخواهيم قيافه طلبكاران از حكومت را به خود بگيريم و مسوولان كشور را سينجيم كنيم كه چرا مطالبات مردم را اهميت نميدهند؛ از آن طرف دنبال احمدينژاد يا روحاني ميگرديم تا سريعالسير بار مسووليت خود را روي دوششان بيندازيم و الفرار. دموكراسي آداب دارد؛ با عادتهاي پادشاهي و ملوكيت هم جمع نميشود معذلك ما از دو طرف گرفتار عادتهاي ديرپايي هستيم كه حالا حالاها به همين راحتي دست از سرمان برنميدارند. سال قبل بنا به دلايلي در يك فعاليت دموكراتيك شركت كرديم و به حسن روحاني راي داديم. مشاركت سياسي ما قابل تقدير است و به خصوص در مقايسه با كشورهاي منطقه باعث ميشود سربالا بگيريم و به خود نمره قبولي بدهيم اما آيا براي استقرار دموكراسي همين اندازه از مشاركت و همين يك راي كفايت ميكند؟ چه پارسال و چه در سال نود و دو خيليها حسن روحاني را با ميرنوروزي يكي گرفتند و روز رايگيري از پس ضميرشان چنين گذشت كه با يك راي او را بلاگردان كشور ميكنند و از فردا توفيقات روزافزون او را در عبور از برجام و دور كردن گراني و آوردن ارزاني و عمارت خرابكاريهاي قبلي به تماشا مينشينند. خوب كه نگاه كنيد ميبينيد كه ما راي نداديم بلكه از خود رفع مسووليت كرديم به اين اميد كه يكي از خويش برون آيد و كاري بكند. اين منتهاي سنگيني كه بابت راي بر سر روحاني ميگذاريم معنياش همين است كه ما هيچ مسووليتي در گران شدن ارز و تعطيل شدن كارخانهها و كساد شدن بازار توليد داخل و بيكاري كارگران نداريم و هر حاكمي كه خراب كرده، چشمش كور، خودش هم بيايد و درست كند. نميخواهم حرفم را به قشر بازيگر تقليل دهم و آنها را بابت پرتوقعيشان از رييسجمهور ملامت كنم. از آن طرف هم نميخواهم بگويم كه رييسجمهور هيچ تقصيري ندارد. بلكه ميخواهم بگويم با اين روندي كه در پيش گرفتهايم و با اين حرفهايي كه گاهي نخبه و عامي بر زبان ميآورند، بعيد است در پيشرفت و دموكراسي راه به جايي ببريم. بر فرض كه در اين يك سال ميرنوروزي كاري نكرد و به توفيقي نرسيد، من و شما چه كرديم؟ به غير از آن راي قابلداري كه در صندوق انداختيم براي آزادي و پيشرفت و عدالت چه كردهايم؟ طلبكاري از حاكمان فينفسه خوب است اما نه وقتي كه خودمان از سرتا پا بدهكار صغير و كبير عالميم.