اخبار...
سروش صحت
راننده تاكسي راديو را خاموش كرد. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «ببخشيد ميشه راديو رو روشن كنيد؟» راننده گفت: «نخير، نميشه.» مرد گفت: «داشتم اخبار را گوش ميكردم.» راننده گفت: «چقدر اخبار؟ همهاش خبر، خبر، خبر، خبر، خبر... تو همين يك هفته چقدر خبر شنيديد؟... چه خبرهايي شنيديد؟» مرد چيزي نگفت. راننده گفت: «گاهي دلم ميخواد به ابرها نگاه كنم، به آسمان، به خورشيد. خورشيد همه جا همين شكله، همه جا، براي همه. ابرها همه جا همين شكل هستند، براي همه...
همه ما وقتي گرمه، گرممون ميشه، همه ما وقتي سرده سردمون ميشه، همه ما عين هم هستيم، خيلي خبري نيست.»
مدتي سكوت شد. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «ولي همه مثل هم نيستيم.» راننده گفت: «باشه، ولي خبر مهمي هم نيست.»