توييتهاي فلاسفه
محسن آزموده
اينطور نيست كه نوشتههاي فيلسوفان صرفا كتابهايي حجيم، با مقالات و نوشتارهايي طولاني و بلند باشد. اتفاقا يكي از سبكهاي «سهل و ممتنع» نگارش فلسفي، نوشتن به شيوه گزينگويه (aphorism) يا همان كلمات قصار است. اصولا آنچه از نخستين فيلسوفان تاريخ، يا همان پيشاسقراطيان، به جا مانده، «پارهها» يا «قطعاتي» ((fragments به شكل «گزينگويه» يا «كلمات قصار» است، مثل اين جمله بسيار مشهور هراكليتوس (535–475 ق.م) كه «يك فرد نميتواند دوبار در يك رودخانه گام بگذارد»، زيرا چنان كه پلوتارك به نقل از هراكليتوس گفته، «آبهاي تازه در آن در جريانند». اينكه فيلسوفان پيشاسقراطي تعمدا به شكل گزينگويه نوشتهاند يا تنها پارههايي از آنها به صورت نقل قول يا روي نسخههاي پاپيروس باقي مانده، محل بحث است. اما در دورانهاي بعدي، برخي فيلسوفان تعمدا به شيوه گزينگويه انديشههايشان را مكتوب كردهاند. مشهورترين آنها فردريش نيچه، فيلسوف آلماني است و احتمالا پس از او بايد از لودويگ ويتگنشتاين، فيلسوف اتريشي ياد كرد. درباره اينكه اين فيلسوفان، به خصوص نيچه، چرا افكارشان را به صورت كلماتي قصار و به شكل پارههاي فكر ثبت كردهاند، بسيار بحث شده است. اما در هر حال، آنچه از اين متفكران بزرگ تاريخ بهجا مانده، صرفا از جنبه صوري، بسيار شبيه است به توييتها يا نوشتههاي مرسوم در شبكههاي مجازي. با اين تفاوت اساسي و بسيار مهم كه توييتهاي فلاسفه، در عين كوتاهي و به ظاهر ساده بودن، سالها و گاه قرنها ذهن تيزهوشترين آدمها را به خودشان مشغول ميكند، اما توييتهاي ديگران همينطور ميآيند و ميروند، بدون آنكه تاملي برانگيزند و ذهن كسي را قلقلك دهند. علت تفاوت اين دو دسته توييت در چيست؟
ترديدي نيست كه فيلسوفان بزرگي در حدواندازه نيچه و ويتگنشتاين، به اعتراف همگان نابغه بودند و مقايسه ديگران با آنها شايد چندان روا نباشد. اما اگر بخواهيم همهچيز را به نبوغ فلاسفه و تيزهوشي ذاتي آنها نسبت دهيم، خودمان را فريب دادهايم. بخش قابلتوجهي از آنچه نوشتههاي يك فيلسوف- ولو چند خط باشد- را تاملبرانگيز ميكند، ژرفانديشي آن است. تفاوت اصلي فيلسوفان با سايرين شايد در اين باشد كه حسابشده و از روي فكر حرف ميزنند و به تكتك كلماتي كه استفاده ميكنند، ميانديشند. به همين خاطر است كه آنچه از آنها صادر ميشود، چنين ژرف و عميق است و بقيه را تا مدتها به فكر واميدارد. براي فيلسوف تفاوتي نميكند كه يك جمله بنويسد يا يك صفحه يا يك كتاب. او كلمات و دقيقتر بگوييم، مفاهيم را با دقت انتخاب ميكند و به دلالتها و معناي آنها فكر ميكند. به همين دليل است كه ترجمه در كار فلسفه دشوار ميشود و ضرورت مييابد كه مترجم آثار فلسفي، غير از زبان مبدا و مقصد و آشنايي با فلسفه، آگاهيهاي گسترده ديگري نيز داشته باشد. به اين تعبير شگفتانگيز ويتگنشتاين در تراكتاتوس (5.6) دقت كنيد: «مرزهاي زبان من، نشانگر مرزهاي جهان من است» (ترجمه ميرشمسالدين اديبسلطاني). تكتك 8 كلمه اين جمله، بحثبرانگيز است و درباره آن ميتوان مقالهها و كتابها نوشت، چنان كه نوشتهاند. كوتاه سخن آنكه فيلسوفان ياوهسرايي نميكنند و به زبان ارج ميگذارند؛ اهتمامي كه ما از آن غفلت ميورزيم و نتيجهاش همين گزافهسراييهاي سرسامآور و جانفرساست.