براي مردن وقت نداريم
سيدعبدالجواد موسوي
زماني سميح القاسم، شاعر نامآور عرب در رثاي دوستش معين بسيسو شعري درخشان سرود كه از آن شعر سطر درخشان ما براي مردن وقت نداريم سالهاست كه در ذهن و ضميرم پا سفت كرده است؛ سطري كه اين روزها بيشتر از هر وقت ديگري مدام به خاطرم ميآيد. علتش كاملا روشن است. اين ميزان از نااميدي را تا به امروز به ياد ندارم. البته خود من به دليل نسبتي كه با شعر و به ويژه شاعران خسته جان و نوميد دارم هيچوقت آدم اميدواري نبودهام. گل مرا با خاك آرمان باختگي و آب مصيبت سرشتهاند. اما نااميد بودن از وضعيت بشر با اين چيزي كه اين روزها در اطرافم ميبينم دو مقوله جدا از هم است. اين نااميدي محصول رسانههاي بيماري است كه از تيره روزي ديگران سود ميبرند و نان غفلت من و شما را ميخورند. البته من هم تافته جدا بافتهاي از هموطنانم نيستم اما به دليل تنبلي مفرطي كه به آن دچارم مدتهاست در خانه جديد از داشتن ماهواره محرومم و به اجبار گوش و هوشم در اختيار رسانههاي ملي و فراملي قرار نميگيرد. در گوشي موبايل هم سعي ميكنم خودم را كمتر در معرض كانالهاي بيمار سياسي قرار دهم. همين دو اتفاق ساده باعث شده كمتر از اطرافيانم احساس ترس و نااميدي كنم. باور بفرماييد اگر مجبور به نوشتن نبودم همين مقدار هم به اخبار توجه نميكردم. آنكه گفت:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هركه را افزون خبر جانش فزون
منظور و مرادش اخبار روزمره و بيمارگونهاي كه مدام بر سر ما آوار ميشود، نبود. اين اخبار بود و نبودش هيچ نسبتي با آگاهي ندارد. به قول حضرت بيدل:
آگاهيام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود
قصد فضلفروشي ندارم. مختصر و مفيدش اينكه به قول سميح القاسم:
ما براي مردن وقت نداريم
اگر كم شويم
دشمنان ما افزون ميشوند