غمگين، اما اميدوار به گذشتن از اين پيچ سخت
زمزمهاش مدتهاست كه به گوش ميرسد؛ زمزمه تعطيلي نشريات وابسته به سازمان «همشهري». صبح شنبه اما اتفاقي جديتر رخ داد؛ مجله هفتگي «همشهري جوان» پس از 656 شماره، روي كيوسك نيامد و احتمال تعطيلي ضميمههاي همشهري جديت بيشتري پيدا كرد. هرچند مسوولان همشهري اعلام كردند كه اين مجله اين هفته منتشر نميشود تا تصميمات جديدي گرفته شود، اما اهالي توييتر كه روزگار نوجواني و جواني خود را با «همشهريجوان» سپري كرده بودند با شنيدن اين خبر دست به كار شدند و درباره اين مجله نوشتند. آنچه ميخوانيد مجموعهاي از توييتهاي مرتبط با هشتگ «همشهريجوان» است:
«يه آرشيو از همشهريجوان دارم واسه چند سال پيش. الان كه خبرش رو ديدم، يادم افتاد. چيه آدميزاد؟ خاطرههاش هي كمرنگ و كمرنگ ميشه؟!»، «بدترين خبري كه ميتونستم امروز بشنوم همين تعطيلي همشهريجوان بود»، «چقدر حيف، اگر بنا به بستن و جمع كردن بود كه زحمت رو نميانداختيم گردن دوستان اصلاحطلب. آباد كردن و از بنبست خارج كردن هنر ميخواد، نه بستن و متوقف كردن»، «امروز و اين خبر اول صبح غمگينم كرد. مجلهاي كه براي ما فقط يه مجله نبود، عشق، احترام و لذت محض نوشتن بود»،«چقدر ناراحت و غمگين شدم از شنيدن اين خبر. بخش زيادي از زندگيم رو با همشهري جوان گذرونده بودم و حالا ناباورانه ميبينم كه ديگه نيست»، «همشهري جوان اون روزگاري كه[ ...] سردبيرش شد، مرد. چه خوب شد كه اين حجم مطلب بهدردنخور كه فقط يه مجله عالي رو حروم كرده بود، ديگه چاپ نميشه»، «مراكز فرهنگي بسيار بزرگتر از همشهري جوان مدتهاست كه تعطيل شدند و به دليل بيمديريتي و مشكلات مالي ديگه نيستند، آب هم از آب تكان نخورده»، «همشهري جوان رو سالها ميگرفتم و ميخوندم. اين اواخر افت كرده بود، اما حداقل در اين بيابان مطبوعات لنگهكفشي بود. واقعا بين اينهمه بريز و بپاش، فقط يه مجله با مخاطب جوان بايد متوقف بشه؟»، «غمگينم، اما اميدوار به گذشتن از اين پيچ سخت»، «بعد از حذف ايران و آلمان، حذف همشهريجوان بدترين خبري بود كه شنيدم. حيف بودن؛ هرسهتاشون»، «دلم كنده شد از اين خبر، اميدوارم بازهم برگرده»، «حيف اونهمه انرژي و جووني و تجربه»، «قبل از تلگرام و توييتر و اينستاگرام همشهريجوان بود. كاش دوباره منتشر بشه»، خيلي هنر ميخواد كه يه موسسه مطبوعاتي رو به مرز نابودي برسونيم»، «فرصتي از كف رفت؟ قصهاي كه تمام شد؟»، «شوراي شهر و شهرداري تهران چشونه؟»، «افسوس از اين روزگار»، «بيچاره بچههايي كه اينجا كار ميكردن، حالا چي ميشن؟ كار دارن يا نه».