طعم گيلاس
حسن لطفي
از وقتي فيلم طعم گيلاس ساخته زندهياد عباس كيارستمي را تماشا كردهام، گيلاسهاي اهدايي دوست الموتيام را با لذت بيشتري ميخورم. انگار با اين فيلم مزه گيلاسهايش برايم دلچسبتر شده است. گيلاسهايي كه برايم نشانه زندگي است. شايد به همين خاطر وقتي خبر بيرون رفتن عباس كيارستمي را از دنياي آدمهاي زنده شنيدم، در عين اندوهي كه داشتم به ياد گيلاسها و توتهايي افتادم كه در زمان حيات، روي دهانش نشسته و حالش را بهتر كردهاند (اميدوارم اين خيال درست و تعداد توتها و گيلاسهاي خوشمزه زندگيش زياد باشد.) امسال وقتي خبر كمآبي و سرمازدگي درختان باغ گيلاس دوستم را شنيدم، خيال كردم از گيلاسهاي اهدايي او خبري نميشود. گيلاسهايي كه او وقت برداشت بخشي از آنها را داخل سبد ميريخت و به عنوان تحفه به در خانه دوستان گرمابه و گلستانش، خانه سالمندان و محل نگهداري كودكان بيسرپناه ميبرد. وقتي برخلاف تصورم سر و كله او با سبد پر از گيلاسش پيدا شد با اين خيال كه هر چه داشته را براي من آورده از او خواستم تا گيلاسها را براي ديگران و خانه سالمندان ببرد. خنديد و گفت نگران نباش هيچكس فراموش نشده. تعجبم را كه ديد با شرم و حيا گفت: اول از همه بايد به انتظار شما جواب ميدادم، سهم شما تا من زندهام، كم و زياد محفوظ است. خيال كردم منظورش از شما، من و دوستان ديگرش هستيم. دل رفت پي خانه سالمندان و بچههاي بيسرپرست. انگار فكرم را خوانده باشد گفت: البته سهم اصلي را هميشه براي اهالي خانه سالمندان و بچههاي بيسرپرست ميگذارم. با خودم گفتم چه خوب. انگار رفيقم خوب فهميده كه آنها طعم گيلاس را بهتر حس ميكنند.