دميدن در كعبِ اعتماد به نفس
اسماعيل اميني
با اينكه زياد حرف ميزنيم، حرف زدن بلد نيستيم. با اينكه چشم و گوشمان پر است از حرفهايي كه ميخوانيم و ميشنويم، بلد نيستيم به حرف ديگران توجه كنيم. با اينكه درباره هر گفتار و انديشه و رفتاري، نظر ميدهيم، اظهارنظر بلد نيستيم. تلويزيون، چند خواننده جوان و پرطرفدار را به برنامه زنده آورده است. آنها حرف ميزنند و معلوم ميشود كه چيزي از موسيقي نميدانند، حتي در حد اطلاعات عمومي. پرت و پلا ميگويند و مجري جوان تلويزيون برايشان دست ميزند و بهبه و چهچه، ميگويد. بعد يكي از ترانههاشان را ميخوانند و معلوم ميشود كه از ترانه و شعر هم چيزي نميدانند، همان ترانه پر از غلطشان را هم ناميزان و فالش ميخوانند، يعني خوانندگي هم بلد نيستند. بنابراين بايد بپذيري كه: بيله ديگ، بيله چغندر!يك روزنامهنگار درباره اين ندانم كاري، در صفحه مجازياش چيزي مينويسد. واكنش دوستداران آن خوانندگان جوان حرفهايي است از اين دست: - چرا حسادت ميكنيد؟ - مگر همه قرار است متخصص موسيقي و ترانه باشند؟ - جوانها همين چيزها را دوست دارند. - شما چرا به اختلاسها اعتراض نميكنيد؟ يك بار ديگر واكنشها را ببينيد، هيچ كدام درباره موسيقي و شعر و خوانندگي نيست. چون طرفداران پرشور، مطلب را نميخوانند. آنها فقط آمدهاند كه مشت محكمي به دهان دشمن حسود بكوبند. آنها حتي به موسيقي و ترانه خوانندگان محبوبشان نيز توجه نميكنند، بنابراين غلطها و ضعفها را نميبينند، انگار براي آنها درست و نادرست و ضعيف و قوي بودن اثر اهميتي ندارد. آنها دنبال چيزي هستند كه از آن طرفداري كنند. يك متن سست و سطحي با نثري ضعيف و شلخته، در صفحه مجازي يكي از نشريات طنز منتشر شده است.زير مطلب درباره كاستيهاي فني متن دو سه جمله نوشتم. يك طنزنويس ديگر بلافاصله واكنش نشان داد: وقتي بودجههاي مفت دولتي نباشد، طنزها سست و بيظرافت ميشوند.ميبينيد كه در اين واكنش نيز، هيچ اشارهاي به موضوع بحث، يعني بي توجهي نويسنده به تكنيكهاي زبان و بيان طنز، نيست. نهايت اين تبادل نظر درباره آن متن شلخته هم به اينجا رسيد: تكنيكهاي فني طنز را چه كسي تعيين كرده؟ چرا نميگذاريد مردم نظرشان را بگويند؟ اين متن به زبان قابل فهم براي نسل امروز نوشته شده است.آن طنزنويس هم به خيال خودش مشت محكمي به دهانِ دشمنانِ طنزِ قابل فهم براي نسل امروز زد و دلش خنك شد كه يكي از حيف و ميل كنندگانِ بودجههاي مفت دولتي را به نفع يك طنزنويسِ جوان از ميدان به در كرده است.دهها سال است كه تعليم و تربيت، تبديل شده است به رقابت و رتبه بندي و كنار زدن رقيبان.دهها سال دميدن در كعبِ اعتماد به نفس، فضايي را فراهم آورده كه هزاران هزار (من) با اعتماد به نفس كامل، خود را از مطالعه و تأمل و شنيدنِ حرفِ ديگران بينياز ميبينند. (من) همهچيز را ميداند و اگر نداند دستِ كم بلد است كه از ناداني خود دفاع كند. (من) هرگز نميگويد: خطا كردم. به جاي آن ميگويد: اين سبك شخصي (من) است. (من) هرگز نميگويد: نميدانم. به جاي آن ميگويد: الان حضور ذهن ندارم. (من) بلد نيست استدلال كند. اما بلد است سفسطه كند تا از رويارويي با واقعيت بگريزد. (من) اگر چيزي را بخواند و سر در نياورد، به جاي آنكه بگويد: نفهميدم، ميگويد: رابطه برقرار نكردم. (من) كم حوصله است و شتابزده و حق به جانب. وقتي در جمعي نشسته دوست دارد حرفش را بزند يا دربارهاش حرف بزنند. شعرش را بخواند، يا ديگران درباره شعرش حرف بزنند. اما وقتي ديگران حرف ميزنند يا شعر ميخوانند حوصله شنيدن ندارد، گوشياش را به دست ميگيرد و مشغول بازي ميشود. (من) خيال ميكند همه چيزهاي مهم را خودش ميداند و هيچ نيازي ندارد كه به حرفهاي ديگران توجه كند، يا كتاب ديگران را بخواند. (من) حرفها و شعرها و ترانهها و داستانهايي دارد كه حتما همه بايد آنها را بشنوند و بخوانند تا بدانند كه (من) چه آدم مهمي است.