• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4261 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۹ آذر

قصه ركن‌الدين و بنفشه و جابر و مهكامه و كافه ‌تريا و موسيقي موسم گل

شيك فندق

رامبد خانلري

همين‌حالا فهميده‌ام كه همه‌چيز به همين‌جا مربوط است؛ به اين ترياي تنگ و تاريك با موزيك حالايي كه دود سيگار جوان‌ترها هوايش را شبيه پرهيب كوه‌هاي جاده‌ شمال كرده است. وقتي ‌كه ركن‌الدين سياهه تريا را بالا و پايين كرد و گره به پيشاني انداخت و گفت قندش افتاده و شيك شكلات سفارش داد، با خودم گفتم از همين‌جا بايد جنازه‌اش را ببرم براي مهكامه. گارسون به «شيك» گفتن ركن‌الدين خنديد و تكرار كرد «شِيك شكلات» كه ركن‌الدين اسم درست چيزي را كه قرار است بخورد، بفهمد.

شكلات را كه از توي ني هورت مي‌كشيد همه‌اش به مهكامه فكر مي‌كردم كه با چشم‌هاي سرخ از گريه‌اي كه هنوز نيامده بود. بريده، بريده مي‌گفت: «آقا جابر تو رو روح سكينه خانوم هر وقت با بابام رفتين كافي‌شاپ، اجازه ندين چيزاي شيرين بخوره، امروز ناشتا قندش نزديك چهارصد بود». صد دفعه دستم رفت كه آن ليوان كوفتي را كه شبيه شيشه سس بود از جلوي ركن‌الدين پس بزنم و بگويم پيرمرد به فكر دخترت باش اما او خودش را زده بود به حال نداري كه قندش افتاده و بنفشه خانم نمي‌دانم از كجا دستگاه قند خونش را رو كرد و سوزن زد به دست ركن‌الدين و خونش را چكاند روي كاغذ و گفت: «قندت روي هشتاد و يكه آقا ركني». پيش خودم گفتم پيرمرد براي پيرزن خودش را لوس مي‌كند كه قندش افتاده، پيرزن هم از روي زبلي اطوار مرد را روي هوا زده اصلا از خانه فكرش را مي‌كرده كه سوزن قندش را با خودش آورده است. خواستم زرنگي كنم كه به بنفشه خانم گفتم اجازه بدهد خودم نمره‌ دستگاه قند خون را بخوانم كه با دروغ نخواسته باشد شيك شكلات را گوشت كند به تن ركن‌الدين. راست مي‌گفت، نوشته بود هشتاد و يك. همان‌موقع بود كه ياسي خانم رو به من و ركن‌الدين و بنفشه خانم و كريم گفت: «توي تريا حس مي‌كنم جوان‌ترم، حس مي‌كنم دردي به استخوان‌هايم نيست» با خودم حس كردم كه بي‌راه نمي‌گويد. آن‌هم وقتي ديدم شبيه آهو از صندلي‌اش تا مستراح تريا رفت، آن‌ هم ياسي خانمي كه هر موزاييك كف پارك را يكي دو دقيقه‌اي رد مي‌كند. خود من كه هميشه خدا به خاطر فشار خون بالا گوش‌هايم گلوله آتش است و از داخل جهنمم داخل اين چارديواري تنگ و تاريك سردم مي‌شود و لرز به نوك انگشت‌هاي پايم مي‌افتد انگار كه در اين كافه فشار خونم دو يا كه سه نمره‌اي مي‌افتد. وقتي يك نفر همان‌ حرفي را مي‌زند كه در حال فكر كردن به آن هستم، به خودم مي‌گويد فلاني چقدر مي‌فهمد مثل همين حالا كه به نظرم مي‌آيد ياسي خانم چقدر فهيم است. حيف كه فهم و شمايل با هم سر ناسازگاري دارند. به گمانم پيشنهاد خود ياسي خانم بود. يك‌روزي كه به گمانم دوشنبه بود، چون بنفشه خانم با نوه‌اش آمده بود، ياسي خانم گفت جاي اينكه در پارك بنشينيم به ترياي سر كوچه شقايق برويم كه تازه باز شده است. به گمانم آن موقع اين پيشنهاد را به هواي نوه بنفشه خانم داد كه شبيه ما پيرها با پارك تا مي‌كرد. نشسته بود روي صندلي و به درخت‌ها نگاه مي‌كرد. حتي پاهاي كوتاهش را كه به زمين نمي‌رسيد در هوا تكان‌تكان نمي‌داد. شايد به همين‌خاطر هيچ‌كس نگفت كه براي بچه پارك از تريا جاي بهتري است، نگفت بچه را چه به تريا؟ اين شد كه بي‌هيچ حرفي از روي صندلي سرد و سبز فلزي پارك بلند شديم و آمديم اينجا. همين كه پاي‌مان به اينجا باز شد، براي بنفشه خانم ركن‌الدين شد ركني و براي من ‌هم ياسمن خانم شد ياسي خانم. اصلا توي همين كافه بود كه فهميدم بر و روي زن در مقابل فهمش هيچ است. ديگر كريم از درد پروستاتش نمي‌ناليد اما هيچ‌كس اين‌ را نفهميد، چون كريم هيچ‌وقت حرف نمي‌زند فقط نك و ناله درد پروستات است كه آن را هم در حضور زن‌ها انجام نمي‌دهد. فقط شبيه بچه‌اي كه سر كلاس درس يك معلم سگ‌اخلاق مثانه‌اش پر شده و جرات اجازه گرفتن ندارد دست در جيب‌هايش مي‌كرد و به خودش مي‌پيچيد اما به ياد ندارم كه داخل اين تريا هيچ‌وقت كريم دست‌هايش را در جيبش كرده باشد.

نمي‌دانم كدام شير پاك‌خورده‌اي به گوش مهكامه رساند كه قرار و مدار پير و پاتال‌هاي محله از پارك ارامنه به ترياي سر كوچه شقايق منتقل شده است. نمي‌دانم چرا مهكامه با خودش خيال كرد در اين جمع پنج نفره من از بقيه عاقل‌ترم كه آمد و يقه من را گرفت كه آقا جابر قند بابام زيادي بالاست و در تريا هم كه خوردني غير‌شيرين نيست اگر هم هست پر از پنير است. توي همين تريا بود كه ياسي خانم گفت چاره‌اي جز نيامدن نداريم چون ما زيادي از بچه‌هاي‌مان حساب مي‌بريم بيشتر از آني كه آنها از ما مي‌بردند و من درست در همان لحظه به همين فكر مي‌كردم. اصلا بهترين خوبي اين تريا اين است كه ياسي خانم همه‌ فكرهاي توي سرم را بهتر از خودم بلند بلند مي‌گويد.

عين بچه‌ها دوباره قرار و مدارهاي ما برگشت به همان پارك، به همان نيمكت‌هاي سرد فلزي سبز كه رد خطوط ميله‌اي آن روي نشيمنگاه آدم مي‌ماند به همان آبخوري كم‌تواني كه آبش در هوا كمان مي‌شد و هيچ‌وقت زور سيرآب كردن‌مان را نداشت. به آدم‌هاي حيراني كه معلوم بود اين اولين و آخرين بار است كه گذرشان به اين پارك مي‌افتد. يكي دو روزي كه در پارك نشستيم دوباره كريم بيخ گوش من و ركن‌الدين از درد پروستاتش ناليد. مستراح رفتن ياسي خانم يك ساعت طول مي‌كشيد. وقتي از مستراح برمي‌گشت از عمد به چيزي فكر مي‌كردم و منتظر مي‌ماندم كه ياسي خانم فكرم را بلند بلند بگويد اما مثل بز خيره مي‌شد به گربه‌اي كه خودش را مي‌ليسيد يا كه خودش را روي ميله‌هاي نيمكت جابه‌جا مي‌كرد. قند بالاي ركن‌الدين او را بي‌حال مي‌كرد، بنفشه خانم غصه دختر طلاق گرفته‌اش را مي‌خورد و من از داخل مي‌سوختم و ‌گر مي‌گرفتم، پس كله‌ام خواب مي‌رفت و قلبم در سينه مي‌كوبيد. دوباره ياسي خانم را ياسمن خانم صدا مي‌زدم و ركن‌الدين براي همه ما شد ركن‌الدين حتي براي بنفشه خانم. هيچ‌كدام‌مان به عقل‌مان نرسيد كه همه اينها به ترياي سر كوچه شقايق مربوط است.

امروز دوباره نوه‌ بنفشه خانم بي‌جا و مكان شده و همراه او به پارك آمده و با ياسي خانم زل زده‌اند به چند جوان كه ولو شده‌اند توي چمن‌هاي آن طرف پارك و سيگارشان را دست ‌به دست مي‌كنند. دوباره فكرمان كشيد به ترياي سر كوچه شقايق و به‌خاطر نوه‌ بنفشه خانم آمده‌ايم اينجا و هيچ‌كدام‌مان نفهميديم كه اين‌جا حال‌مان بهتر است. اين را از وقتي فهميدم كه ركن‌الدين گفت به نظر قندش به خاطر اين همه قرص قندي كه مهكامه به نافش مي‌بندد، افتاده است. آن ‌وقت بنفشه خانم دستگاه سنجش قند خون را از كيفش درآورد و گفت: «بيا قند خونت رو اندازه بگيرم ركني...» اين ركني گفتنش بعد از اين همه وقت شستم را خبردار كرد كه اينجا در ترياي سر كوچه شقايق اتفاق‌هايي براي ما مي‌افتد كه روح‌مان هم از افتادن آنها بي‌خبر است. بعدترش هم كه با دستكاري يا بدون دستكاري دستگاه نشان داد نمره قند ركن‌الدين هشتاد و يك است و دوباره لرز به سر انگشتانم افتاد و ياسي خانم تا مستراح رفت و برگشت اطمينانم بيشتر شد؛ بيشتر از سرعت ياسي خانم به جراتم در ياسي خانم صدا كردن او شك كردم. كاش مي‌شد باقي‌مانده عمرمان را در اينجا بمانيم و تكان نخوريم. ياسي خانم مي‌گويد دلش مي‌خواهد از همين حالا تا لحظه مرگش در همين تريا بماند. كاش مي‌شد نوه بنفشه خانم را هم پيش خودمان نگه داريم. طفل بي‌نوا انگار كنار ما حالش بهتر است و اوضاع و احوالش رو به راه‌تر است.

توي تريا براي خودش شعر مي‌خواند و پاهاي كوتاهش را كه در فاصله ميان نشيمنگاه صندلي تا زمين بلاتكليف مي‌ماند در هوا تاب مي‌دهد. اولش دلم مثل سير و سركه براي مهكامه مي‌جوشيد. به خودم مي‌گفتم كه شب يقه من را مي‌چسبد كه من به شما گفتم كه حال و روز پدرم اين است باز هم دستش را گرفتيد و با خودتان برديد تريا و اجازه داديد شيك شكلات بخورد؟ پيرمرد را چه به شيك و شكلات؟ تا قبل از تريا مهكامه بايد از پولكي و پشمك خوردن ركن‌الدين حساب مي‌برد. ركن‌الدين را با شيك شكلات چه‌كار بود؟ مدام مراقبم و دلهره اين ‌را دارم كه مبادا لباس سفيد ركن‌الدين شكلاتي شود. همين امروز بايد لباس سفيد برفي مي‌پوشيدي؟ ياسي خانم آرام در گوشم مي‌گويد كاش ركني سفيد نمي‌پوشيد. آرام مي‌گويم از مهكامه، سپرده پدرش را نياوريم تريا چون اينجا چيزي جز شيريني پيدا نمي‌شود. ياسي خانم آرام در گوشم مي‌گويد به مهكامه بگو: «آره، اينجا جز شيريني پيدا نمي‌شه، اما نه از او شيريني‌ها كه تو فكر مي‌كني.» مي‌خواهم بپرسم اين‌جا از كدام شيريني‌ها پيدا مي‌شود اما قبل از اينكه حرفي بزنم ياسي خانم مي‌گويد همه‌چيز را كه نبايد گفت جابر.

يك لحظه به سرم مي‌زند از گارسون تريا بپرسم مي‌شود براي هميشه اينجا بمانيم كه همان لحظه ياسي خانم با دست به گارسن‌ اشاره مي‌كند كه بيايد. اما هم من هم او نگاه‌مان خيره مي‌ماند به پنجره تريا كه مهكامه صورتش را چسبانده به آن و ما را داخل تريا سك مي‌زند. بعد انگار كه در لحظه تصميمش را گرفته باشد از شيشه مي‌كند و وارد تريا مي‌شود و سر ميز ما مي‌نشيند. به همه‌ ما لبخند مي‌زند و كنارمان آرام مي‌گيرد. به ركن‌الدين مي‌گويد خوبي بابا؟ ركن‌الدين مي‌گويد خوب‌تر از هميشه. مهكامه نگاهي به پيراهن سفيد پدرش مي‌كند و مي‌گويد كه اگر يك شيك شكلات سفارش بدهد پدرش او را همراهي مي‌كند؟ ركن‌الدين جسارت مي‌كند و مي‌گويد همين‌ حالا يك شيك شكلات خورده پس بهتر است مهكامه شيك كارامل سفارش بدهد. مهكامه مي‌گويد طعم كارامل را دوست ندارد و يك شيك فندق سفارش مي‌دهد. ركن‌الدين هم لبخند مي‌زند كه يعني فندق هم خوب است. ياسي خانم آرام در گوش گارسن مي‌گويد كه مي‌شود ما براي هميشه در تريا بمانيم. گارسون مي‌گويد كه از مديريت مي‌پرسد و وقتي براي آوردن شيك فندق آمد جواب را بهمان مي‌گويد.

توي تريا «موسم گل» پخش مي‌شود و بدون هماهنگي قبلي همه شروع مي‌كنيم به خواندن با آن. حتي نوه بنفشه خانم هم با ما مي‌خواند كه فكر نمي‌كردم تا به‌ حال اين آهنگ را شنيده باشد. بنفشه خانم دستي به سر مهكامه مي‌كشد و مهكامه سرش را مي‌گذارد روي شانه بنفشه خانم و هر دو با هم موسم گل مي‌خوانند. كريم بلند مي‌شود و با صدايي بلندتر از همه ما مي‌خواند. گارسون برمي‌گردد. شيك فندق را مي‌گذارد جلوي مهكامه و رو به ياسي خانم مي‌گويد: «مديريت گفت ايرادي نداره». مهكامه شيك فندق را روي ميز سر مي‌دهد سمت ركن‌الدين.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون