ميلاد مسيح
فريدون مجلسي
شب پايان پاييز را شب يلدا يعني ميلاد ميناميم. درباره دليل آن اسطورههايي وجود دارد، از ولادت مهر كه از بامداد آن شب بر رشد و درازاي حضور روزانهاش افزوده ميشود، تا ولادت سياوش و تا ميلاد مسيح كه از قضا پيروانش شبي را در همين محدوده زماني به ميلاد او تخصيص دادهاند. درباره كساني كه ميآيند و ميروند و در جهان ردي از خود برجاي نميگذارند، از تاريخ دقيق ولادت و روز مرگشان نيز ردي برجاي نميماند اما آنهايي كه گمنام ميآيند و نامدار ميروند و ردشان برجاي ميماند و به قول امروزيها در شمار سلبريتيهاي تاريخ جاي ميگيرند، ميلادشان هم ماركدار و ماندگار ميشود. اگر به گمنامي هنگام ولادتشان بينديشيم ممكن است در صحت تاريخ ولادت اينگونه بزرگان ترديد كنيم. درباره ميلاد مسيح نيز ميتوان به اختلاف 10 روزه ميان 25 دسامبر كه كريسمس اكثريت مسيحيان جهان است با 6 ژانويه كه كريسمس ارمنيهاي خودمان است، 10 روز اختلاف وجود دارد.
در تاريخ ولادت پيامبر اسلام نيز ميان روايات شيعه و اهل سنت يك هفته اختلاف است كه آن را هفته وحدت ناميدهاند. اما با توجه به اينكه گستردگي آيين مسيح در غياب او رخ داد، سرانجام او نيز در هالهاي از ابهام
قرار دارد.
در مقدمه ترجمه «عيساي پادشاه» اثر رابرت گريوز نوشتم: «اين حقيقت كه يك چهارم جمعيت جهان را مسيحيان تشكيل ميدهند به خودي خود كافي است اين كنجكاوي را برانگيزد كه مباني اعتقادي آنان، سر برآورده از آيين يهود و مبتني بر تعليمات عيسي مسيح چيست؟ و چگونه انتشار آن در دنياي رومي و يوناني و آرامي و مصري و ايراني و حبشي موجب آميختگي آن با اساطير و مناسك رايج در هر يك از آن فرهنگها در آن اعصار و تفاوتهاي مذاهب
مسيحي شد.»
جالب است كه نخستين پادشاه مسيحي جهان تيرداد اشكاني، پادشاه ارمنستان در آغاز قرن چهارم ميلادي بود و كنستانتين امپراتور روم شرقي 13 سال پس از او يعني در 313 ميلادي مسيحي شد كه قدم مهمي در قدرتيابي و گسترش مسيحيت به شمار ميرود. كاهنان آيين چندخدايي هلني تبديل به كشيشان مسيحي شدند و بسياري از مناسك و تعصبات رفتاري آيين هلني را به كليسا
منتقل كردند.
كنستانتين براي نخستينبار محدوديتهايي براي آكادمي يعني باغ افلاطون پديد آورد كه هنوز مركز بحثهاي فلسفي بود. فلسفه علم نيست، پرسش است؛ پرسشهايي كه پاسخ به آنها در قالبهاي منطقي و استدلالي علمآفرين است. به همين دليل ايجاد محدوديت براي فلسفه را كه در قرن چهارم ميلادي جاني تازه گرفته بود، ضربهاي در توسعه علوم در دنياي يوناني ميدانند كه طي چند قرن پيش از آن توانسته بود با پروراندن دانشمنداني مانند فيثاغورث و ارشميدس راهي دراز در تاريخ علوم بپيمايد.
جالب اينكه سه قرن بعد يوستينيان، امپراتور ديگر بيزانس كه هم دوره انوشيروان ساساني بود طبق فرماني در 529 ميلادي اعلام كرد: «از امروز آكادمي تعطيل است!» آن فرمان موجب گريز و پناهندگي استادان اصلي آكادمي از آتن به تيسفون شد و انوشيروان آنان را به گندي شاپور گسيل داشت تا به تعالي آن كمك كنند. تعطيل آكادمي را اروپاييان عصر تاريكي و انجماد فكري مينامند؛ عصري كه از نيمه قرن ششم آغاز شد و در سال 1453 ميلادي كه قسطنطنيه توسط سلطان محمد دوم عثماني گشوده شد در همان شهري كه از آنجا آغاز شده بود، پايان يافت.
بدينترتيب آييني كه مبناي آن بر صلح و سازگاري و آشتي بود، ابزاري در دست بدانديشان شد كه به جاي توسعه علم و حرمت خرد كه بزرگترين وديعه الهي است با كشتار و سوزاندن و خشونت و انگيزيسيون و خرد ستيزي تا هزارسال مانعي بزرگ در راه توسعه علمي و دانش بشري
پديد آوردند.
داوري بهتر درباره عيسي برگرفته از «عيساي پادشاه» در باب منش و كردار و گفتار عيسي در اين روايت چنين ثبت شده است كه «چگونه عيسي با ترفندي ساده زندگي زني را نجات ميدهد كه فريسيها به خاطر زنا آماده سنگسار او هستند و ميگويد «بگذاريد نخستين سنگ را كسي از ميان شما پرتاب كند كه خود گناه نكرده باشد!»
ميلاد چنين عيسايي مبارك باد.