• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4279 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۲۰ دي

ماجراي آن هجده جلد كتاب جيبي عزيز نسين با ترجمه رضا همراه

لبخند داريم تا لبخند

احسان رضايي

 

 

دوره كودكي ما، با امروز خيلي فرق داشت. توي كوچه خود ما، مغازه‌هايي بود كه امروز ديگر نمي‌شود در شهرهاي بزرگ سراغ‌شان را گرفت. چيزهايي مثل سفيدگري و حلبي‌سازي. آدم‌هاي محل هم همين‌قدر خاص و متفاوت بودند. مثلا يك حسن ديوانه داشتيم كه مادرها بچه‌هاي‌شان را با او كه «دووودووو»كنان رد مي‌شد مي‌ترساندند. ما گاهي كه توپ گل كوچيك‌مان خراب مي‌شد، شرط مي‌بستيم كه هركس كمتر از بقيه به او پس‌گردني بزند بايد دوتا توپ بخرد كه لايي بكنيم. مي‌رفتيم حسن «ديوونه» را صدا مي‌كرديم، مي‌گفتيم بيا برويم بازي و بعد يك‌جوري سرش را گرم مي‌كرديم. مثلا خرس وسطش مي‌كرديم و شوخي شوخي به او پس‌گردني مي‌زديم. سر اين كوچه پرماجراحسين‌آقايي بود كه كتابفروشي داشت. منتها نه از اين كتابفروشي‌هاي معمولي كه كتاب‌ها را قشنگ توي ويترين مي‌چينند و داخل كتابفروشي‌شان قفسه دارد و مي‌روي مي‌گويي فلان كتاب را بدهيد... نه، كتابفروشي او يك مغازه بود پر از رديف‌هاي به سقف رسيده كه توي هر رديف چند بسته كتاب را با نخ به هم بسته بود. نه ويتريني در كار بود و نه چيز ديگر. هر روز، دست مي‌كرد و دو سه تا بسته از كتاب‌ها را مي‌آورد بيرون و توي پياده‌روي جلوي مغازه‌اش بساط مي‌كرد. معمولا قيمت همه كتاب‌هايش هم يك اندازه بود، از يك تا نهايتا پنج تومان. اين كتاب‌ها اغلب‌شان دست دوم بودند. گاهي بختمان مي‌گفت و توي اين بساط عجيب، چندتا كتاب كت و كلفت را به همان قيمت پايين پيدا مي‌كرديم. اما معمولا بيشتر كتاب‌ها، كارهاي جيبي و دست دوم بودند. ما خودمان هر از چند وقت، كتاب‌هايي را كه خوانده بوديم و يا - اگر آخر سال تحصيلي بود – كتاب‌هاي درسي را توي زنبيل مي‌گذاشتيم و مي‌برديم پيش حسين‌آقا. او هم همه كتاب‌ها را، هر چي و هر چندتا كه بودند، از دم به پنج تومان مي‌خريد. با همين پنج تومن پنج تومن‌ها، ما هم از او كتاب مي‌خريديم. مي‌خوانديم و دوباره به خودش مي‌فروختيم. توي همين بردن و آوردن‌ها بود كه كشف كردم بعضي كتاب‌ها با هم شبيه هستند و تشكيل يك دوره مي‌دهند. كتاب‌هاي جيبي با نقاشي روي جلدهايي مشابه يك نمونه بودند اما تعدادشان خيلي زياد بود. براي همين رفتم سراغ يك مجموعه جمع و جورتر. چيزي كه زياد توي بساط حسين‌آقاي كتابفروش پيدا مي‌شد، كتاب‌هاي عزيز نسين بود. اين كتاب‌ها، سه جور بودند و با كمي دقت فهميدم كه محصول سه تا ناشر هستند. آنهايي كه ناشرشان كتابفروشي فروغي بود روي جلدشان، يك مرد با سبيل هيتلري داشت لبخند مي‌زد و ديگري پشتش به تصوير بود. آنهايي كه چاپ انتشارات توسن بودند روي جلدشان كله يك پسربچه خندان بود كه بالا و پايين تصوير اسم عزيز نسين به انگليسي نوشته بود. كتاب‌هاي چاپ انتشارات پيروز هم روي جلدشان يك كاريكاتور رنگي بود. بيشتر اين كتاب‌ها ترجمه رضا همراه بود و فقط كتاب‌هاي انتشارات توسن، يك مترجم ديگر هم داشت: دكتر قدير گلكاريان كه آخرش هم نفهميديم حكمت اين تاكيد بر دكتر بودن‌شان روي جلد براي چي بود؟ زدم توي كار دوره كردن ترجمه‌هاي رضا همراه. اين را هم بعدها فهميديم كه خيلي از داستان‌هايي كه به اسم ترجمه از عزيز نسين آورده بود، تاليف خودش بوده. اما به هر حال، هرچي كه بود، داستان‌هاي ساده و خوشحال‌كننده‌اي بود. دانه دانه اين كتاب‌ها را از حسين‌آقا خريده بودم، كنار هم چيده بودم، كثيف‌ها و پاره پوره‌هايش را سر حوصله با نسخه تميز عوض كرده بودم... 18 جلد كتاب جيبي عزيز نسين شده بود با ترجمه رضا همراه. يك‌جور گنج كوچك كه گاهي عصرها مي‌آوردم دم در و به بچه‌هاي محل پزشان را مي‌دادم. اما مدت تفاخر به اين مجموعه خيلي هم طول نكشيد. خيلي زود مجبور شدم ببرم و به حسين‌آقا بفروشم‌شان. ماجرا از اين قرار بود كه يك بار كه سر توپ فوتبال شرط بسته بودم، وسط پس‌گردني زدن‌ به حسن ديوونه، سر و كله مادر حسن پيدا شد كه نان سنگك به دست از پيچ كوچه آمد و دعاي‌مان كرد كه داريم پسرش را بازي مي‌دهيم. دست همه‌مان شل شد، اما انگار من بيشتر از بقيه خجالت كشيده بودم كه گفتند تو بايد توپ را بخري. هيچي ديگر، مجبور شدم براي تامين هزينه شرط باخته، تنها دارايي‌ام، يعني آن دوره كتاب نفيس را ببرم پيش حسين‌آقا. بعدا چند بار نيت كردم از نو مجموعه را جور كنم، اما ديگر نشد كه نشد. مشغوليات جديد و كتاب‌هاي ديگري كه چشمم را گرفتند. حالا خاطره عزيز نسين، يادآور دعاي مادر حسن ديوونه است: ساده و باعث خوشحالي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون