ناداني، به مثابه آرامش و رستگاري
احمد پورنجاتي
گاهي كه به همزيستي حيرتانگيز ميليونها انسان آس و پاس اما خرسند و آرام و راضي به قضا در كنار اقليتي بسيار برخوردار در كشوري به بزرگي هندوستان فكر ميكنم ياد دو تيپ شخصيتي خاله پدرم و مادربزرگم ميافتم. مادربزرگم خواهري داشت خوشبرخورد و بذلهگو. همواره شادمان و خندان. بيخيال پايين و بالا و سياه و سپيد اوضاع و احوال زمان. عالم و آدم را آب ميبرد و او را خواب. با غرش توپ شربنل روسي هم از جا نميپريد. خونسردي و آرامش، واژههايي نابسنده است براي وصف احوال الكي سرخوشانه آن حضرت. اهل پاي منبر موعظه نشستن و سخنراني و ذكر مصيبت شنيدن نبود. روانش شاد. درست برخلاف او، خواهرش، مادربزرگ من. كه اگر خبر ميشد فلاني به منبر ميرود، در فلان مسجد -دور يا نزديك- كه به باور او بهرهاي داشت از سواد و حرف حساب، بهويژه با چاشني گوشه كنايهاي به اوضاع جماعت و سياست، خودش را ميرساند به هر زحمت و همين سرك كشيدن به چند و چون اخبار و احوال بود كه همواره آشوب داشت در درون و كلام. منطق آن خواهر خجسته فال در پاسخ اين يكي خواهر -مادربزرگ من- اين بود: «آدم وقتي اين حرفها رو ميشنوه، بار مسووليتش زياد ميشه، كاري كه از دستش برنمياد، اعصابش بههم ميريزه. حرص ميخوره فقط. مثل خود شما» و اضافه ميكرد: « ندوني، راحتتري.»
منطق وجاهت يا مقبوليت ناداني به خيال مصونيت از دغدغه و آشوب درون يا احساس آرامش و رضايت به وضع موجود، ريشه در هر نهاد يا هنجار مسلكي و مناسكي و مذهبي و تربيتي و خرده فرهنگي داشته باشد، پديدهاي است ترحمانگيز و تاسفآور و خود تحقيركننده انسانيت انسان. به ظاهر متكي به اراده خودآگاه اما به واقع، برآمده از پيشنويسهاي ناخودآگاه فريب خورده و معتاد!
آرامش و رضايتخاطر برخاسته از ناداني و بيخبري و خلسه بلاهت فرد يا جماعت، بيش از آنكه براي اهالي غوطهور در اين «رود گنگ» سكرآور و روانبخش باشد، غنيمت بيرنج و هزينهاي براي حاكمان و متوليان اداره چنين كشورهايي است. تصورش را بكنيد: ششصد ميليون انسان در پستترين وضعيت يك زندگي فروكاسته به نيازهاي بسيار دمدستي و اوليه، چه برداشتي از زندگي و آرامش و رستگاري دارند كه اينگونه راحت و راهوار، با همه نداشتههاشان چنين در صلح و صفا و رضايت خاطر، رفيق و همدل و همراهند! خاله پدرم را ياد كردم تا يك تيپ فردي از اين «جادوي ناداني براي آرامش» را نمونه بياورم. از هندوستان نوشتم تا در مقياس چند صد ميليوني تاريخ همچنان مسلط، چنين جادوي ريشه دواندهاي را در يك كشور بزرگ، نشانه رفته باشم. اما لانه گزيني و ريزهكاري موريانهوار اين هيولاي تردست -ناداني آرامشبخش- زير پوست هر ملت و جامعهاي، در كمين است. گرچه هرجا و هر برهه به شكلي چون بت عيار. جامعه ما نيز به گواهي آنچه از گذشته تاكنون ديده و خواندهايم، نه تنها مصون از اين «سرخوشي زهرآلود ناداني» نبوده و نيست. چه فرقي ميكند كه اسم و رسم آن چه باشد؟ خرافه، سنت قومي، مراسم و مناسك بي پر و پايه و من درآوردي طريقت فرقهاي يا آداب و شعائر مذهبي، يا بزن بكوب سكرآور موزيك و رقص و شادخواري فراموشخانهاي. مهم اين است كه اينها و جز اينها، در خدمت پروژه «احساس آرامش و رضايتخاطر برخاسته از ناداني»اند. اين هيولاي جادوگر، البته يك موجود «جهانشهري» و
هر جايي است. شكل و شمايل و ابزار و آرايه و پيرايهاش نيز البته سازگار با حال و هواي هر جا. از معبدي در هند و شرق آسيا تا قبيلهاي در آفريقا تا حلقهاي در گوشهاي تا مسجدي و كليسا و كنيسهاي و تا سينما و تلويزيوني در اينجا و آنجا. اما به گواهي واقعيتهاي پيشرو، متاسفانه و دريغاگويانه، شرق انگاري گرفتارتر است و سخن پاياني اينكه جامعه ايران پس از انقلاب با وجود همه كوششها در عرصه عمومي از سوي روشنگران چراغ خردمندي براي فراختر شدن قلمروي دانايي و پالودگي ذهن و زبان و جان و روان جامعه از جادوي «احساس آرامش بلاهت ريشه»، همچنان و گاه به گونهاي خزنده و پيش رونده و هدايت شده، دست به گريبان اين هيولاي نازنين است. هيچ چيز به اندازه تاباندن نور دانايي و خردورزي به پيچ در پيچ حفرههاي لانه گزيني همه انواع و اطوار اين هيولاي جادوگر براي رسوايي آرامش دروغين برخاسته از ناداني و خرافه تاثيرگذار نيست. هيولايي كه هر چه خرقهپوشتر و قدسيمآبتر، سختجانتر و تهاجميتر است. پس ميدانم كه خورشيد دانايي چه بسا آماج تهمت و طرد و تكفير كمانداران اين هيولاي هفت سر قرار گرفته و خواهد گرفت. اما آرامش و رستگاري را در بلنداي دانايي جستوجو بايد كرد.