فقر فلسفه
محسن آزموده
اين روزها سلبريتيها همه جا هستند و هر جا ميروي و به هر سوراخي سرك ميكشي، نشاني از آنها ميبيني. رستوران و كافه ميزنند و عكسهاي اينچنيني و آنچناني از خودشان منتشر ميكنند، تئاتر بازي ميكنند، به زلزلهزدهها كمك ميكنند، در انتخابات رهنمود ميدهند، با سياستمداران عكس ميگيرند، در جشن و عزا شركت ميكنند، در افتتاحيه گالريها حضور دارند، به مردم توصيه ميكنند كه فلان دارو را مصرف كنند، يا براي شام و ناهار به كدام رستوران بروند، به قول قديميها آب حوض ميكشند، پيرزن خفه ميكنند و... سلبريتي البته پديده جديدي نيست، آدمهاي مشهوري كه خواه به واسطه مهارتي كه دارند (در هنر يا ورزش يا سياست يا ...) و خواه به دليل هوشمنديشان در بهرهگيري از رسانهها، محبوبيتي عام مييابند. بعد معمولا پا را فراتر از حوزه فعاليتشان ميگذارند و از شهرتي كه دارند، براي تاثيرگذاري (مثبت يا منفي) استفاده ميكنند. آنچه سلبريتيها را اينچنين مهم و فراگير كرده، گسترش رسانههاي جديد است تا جايي كه بسياري از اين بحث ميكنند كه آيا اين ميزان از حضور سلبريتيها به لحاظ اجتماعي و فرهنگي خوب است يا بد؟ درست است يا نادرست؟ بايد آن را اشاعه داد يا لازم است كه تمهيداتي براي جلوگيري از آن انديشيد؟
نظرات و ديدگاههاي مختلفي هم در اين ميان پديد آمده است. گروهي معتقدند كه سلبريتيها ميتوانند در روزگار ما به لحاظ مدني و اجتماعي (و حتي سياسي) آثار مثبتي بگذارند. در مقابل شماري معتقدند كه سلبريتيها بيشتر به كار نمايش («شوآف») مشغولند و اثرگذاريشان سطحي و منفي است و به هيچ عنوان نميتوانند نقش گروههاي مرجع پيشين را پر كنند. عدهاي نيز با انگشت گذاشتن بر اين يا آن سلبريتي خاص، شخص او را به لحاظ اخلاقي قضاوت ميكنند و با تقبيح رفتار او، به انگيزهخواني ميپردازند. مثلا اگر فلان سلبريتي در يك خيريه حاضر شود، ميگويند هدفش خودنمايي يا جلب مخاطب بيشتر است. بعضي هم پا را فراتر ميگذارند و پس پشت فعاليت سلبريتيها، رد پاي تلاشها براي پولشويي و ايز گم كردن و لاپوشاني و اقداماتي از اين دست را ميجويند. بعضي هم ميگويند زياد نبايد اين پديده را جدي گرفت، كف روي آب است و اين نيز بگذرد. عدهاي هم كه عمدتا از سياستگذاران هستند، به روشهاي ضربتي و بگير و ببند، متوسل ميشوند و مثلا ميگويند فلان شبكه اجتماعي را ببنديم يا بيسار سلبريتي را ممنوعالتصوير كنيم يا او را وادار كنيم در رسانههاي عمومي اظهار ندامت كند و از كارهايي كه كرده، تبري بجويد!
زماني كارل ماركس، فيلسوف و متفكر مشهور آلماني در نقد كتاب «فلسفه فقر» نوشته پير ژوزف پرودن، متفكر آنارشيست همعصرش كتابي نوشت با عنوان «فقر فلسفه» (1847) . گوهر استدلال ماركس در اين كتاب، اين بود كه كوششهاي پرودن در كتابش (فلسفه فقر) در جهت توضيح علل و عوامل فقر، نابسنده، سطحي، «سانتيمانتال» و تخيلي است و علت اصلي ناكامي پرودن در توضيح ريشههاي فقر و ارايه راهحلي براي فائق آمدن بر آنها، ضعف تحليل و فقر فلسفي اوست. به بيان ديگر، ماركس معتقد بود (و اين را در آثار بزرگش مثل سرمايه نشان داد) كه براي فهم علل و عوامل پديده ناگوار فقر، بايد نگاهي كلينگر، عميق، همهجانبه و انتقادي داشت و با جزيينگري و به اصطلاح وصله و پينه نميتوان به توضيح و تبيين پديدهاي پرداخت كه علل ساختاري و بنيادي دارد.
در مواجهه با پديده سلبريتيها نيز ميتوان از همين نگاه ماركسي بهره جست. اينكه ما سلبريتيها را به لحاظ شخصيتي و فردي محكوم كنيم، همانقدر سطحينگري و سادهانديشي است كه آنها را پيشروان عرصه اجتماعي و راهحل غلبه بر مشكلات اجتماعي و جايگزين گروههاي مرجع واقعا متخصص بر شماريم. همچنين مواجهه ضربتي و به اصطلاح گازانبري با گروهي كه به هر دليل از رسانههاي جديد براي شهرتطلبي (و احتمالا مزاياي مثبت و منفي آن) استفاده ميكنند، مشكلي را حل نميكند. فهم دقيق مساله سلبريتيها، در نظر آوردن آن در يك ساختار كلان سياسي، اقتصادي و اجتماعي است. سلبريتيها علت و بنيانگذار اين ساختار نيستند، معلول و پيامد آن هستند و براي درك اينكه از كجا آمدهاند و چه مشكلي را ميتوانند حل كنند يا مصيبتي را بيفزايند، بايد به ريشهها رفت و به كندوكاو در مناسبات نيروهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي پرداخت. ضمن آنكه انتظار داشتن از سلبريتيها براي تاثيرگذاريهاي كلان سادهانديشي و نديدن اصل و اساس سازوكاري است كه سلبريتيها خود بر اساس آن امكان ظهور يافتهاند و لاجرم نميتوانند بساطي را كه خود ريزهخوار آن هستند، برچينند. عجالتا و به بيان آقاي ماركس تحليلهاي آبكي از فقر فلسفه بر ميآيند.