دنياي ايدئولوژيك بهآذين
جمال ميرصادقي
محمود اعتمادزاده (م.ا. بهآذين) شخصيتي مقاوم، صادق، درست، قابل اعتماد در كنار انساني خشك و ايدئولوژيزده بود. او در ايدئولوژياي كه قبول داشت فردي صادق بود و تا آخر نيز به آن وفادار ماند؛ هر چند كه همهچيز را از همين زاويه ميديد. اگر فردي با ديدگاه او همخواني داشت به او نزديك ميشد اما در غير آن، مراوده با آنها برايش چندان خوشايند نبود.
بهآذين جزو نويسندگان نسل اول بود؛ گرچه من به نسل دوم تعلق داشتم اما خوشبختانه اين فرصت برايم مهيا شد با او در مجله صدف برخورد داشته باشم. در آن دوره بهآذين مجله صدف را منتشر ميكرد، يك بار به دفتر مجله براي انتشار داستان «ديوار» رفتم، او از اين داستان بسيار تعريف و آن را در صدف چاپ كرد. با اين حال به واسطه ويژگيهاي ايدئولوژيكش هيچگاه به او نزديك نشدم. من نه عضو حزب توده بودم و نه در ساير حزبها عضويت داشتم؛ البته بعدها برخي به من انگ تودهاي بودن زدند و تعلق خاطر مرا به ذهنيت چپ به واسطه نزديكي به توده مردم به اين معنا گرفتند. من ايدئولوژيزده نبوده و نيستم و از آنجا كه حزب توده به شوروي گرايش داشت، از آن پرهيز ميكردم، هرچند بهترين دوستان من مانند محمد زهري، ركنالدين خسرويي كه سال پيش فوت كرد و هر دو از درستترين افراد بودند، در اين حزب عضويت داشتند.
در آن دوره بين كانون نويسندگان و افراد تودهاي آن اختلاف افتاده بود و كانون، اين افراد يعني تنكابني، بهآذين، سايه، سياوش كسرايي و برومند را بيرون كرد. پس از اين اخراج، روزي «سايه» سراغ من آمد و از من خواست به ليست چهلنفرهاي كه به اين اخراج اعتراض داشتند بپيوندم اما من قبول نكردم و گفتم به واسطه بيطرفي عضو كانون هم نخواهم بود، آنها هم در مقابل كانون، شوراي نويسندگان را شكل دادند. يك سال بعد ركنالدين خسروي از اعضاي شورا از من دعوت كرد كلاسهاي داستاننويسي را به عهده بگيرم، پاسخم اين بود كه بهآذين در اين شورا است و چه نيازي به من دارند؟ از آنجا كه خسروي اين پيشنهاد را داشت در نهايت مسووليت دورههاي داستاننويسي را به عهده گرفتم.
در داستان ما دو نوع بيان داريم؛ «بازگويي» كه در آن همهچيز توضيح داده ميشود و «بازنمايي» كه لحظهها را به تصوير ميكشد. پيش از نويسندههاي امريكايي در ادبيات، بيشتر بازگويي را داشتيم كه در آثار نويسندگاني مانند داستايوسكي، چخوف و حتي جيمز جويس آن را ميبينيم. اما نويسندگان امريكايي نثر بازنمايي را مطرح كردند تا آن را به زندگي نزديكتر كنند؛ همينگوي، فاكنر و سلينجر به جاي توضيح، خصوصيات شخصيتها را نشان ميدادند. مثلا به جاي اينكه كلافگي شخصيت داستان را توضيح دهند، آن را در كلمات تصوير كردند مانند «بيزحمت، بيزحمت، بيزحمت، بيزحمت خفه شو...».
همچنين ما سه نوع نثر داريم؛ گفتاري، نوشتاري و ژورناليستي. نثر نوشتاري برخلاف نثر گفتاري حالتي آهنگين دارد كه در گلستان به اوج خود ميرسد و حالتي شاعرانه مييابد. اما نثر «بهآذين» با وجود نوشتاري بودن، به لحاظ ساختاري كهنه بود. بيان تشريحي همانند نويسندگاني كه به آنها اشاره شد، داستانهاي بهآذين را از ديگران جدا كرد. در داستانهاي او مثل اغلب قصههاي قديمي كه در متنهاي ادبي آمده و از بيان نقالگونه كمك گرفته شده، توجه اندكي به تجسم و تصور حوادث دارد و با اصول متداول داستان امروزي در تناقض است.