مرگ منصور
مرتضي ميرحسيني
كاپيتولاسيون و ترور منصور : صبح نخستين روز بهمن ماه سال 1343 جواني به نام محمد بخارايي، جلوي ساختمان مجلس شوراي ملي به حسنعلي منصور شليك و او را زخمي كرد. همراهان نخستوزير مجروح، فوري او را به بيمارستان رساندند، اما تلاش پزشكان فايدهاي نداشت و منصور چند روز بعد از دنيا رفت. انگيزه قتل به اعتراض و مخالفت نيروهاي مذهبي جامعه به تصميمهاي دولت در آن سال و سال پيش از آن برميگشت. حسنعلي منصور اواخر سال 42 به جاي علم به نخستوزيري رسيد و با كمي ظاهرسازي بيشتر و استفاده از لبخند به جاي مشت، همان برنامههاي دولت پيش از خود را پي گرفت. او مهرماه سال 43 لايحه مشهور به كاپيتولاسيون را به مجلس شوراي ملي برد و با تصويب نمايندگان آن را به قانون تبديل كرد. مخالفتها و اعتراضها را شنيد، اما تغييري در برنامههاي خود نداد. منصور ـ مانند علم و خود شاه و خيليهاي ديگر ـ معتقد بود كه ايران براي نوسازي به وام خارجي نياز دارد و ميگفت كه امريكاييها به شرط پذيرش كاپيتولاسيون از طرف ما، اين وام را ميپردازند. اما بخش بزرگي از جامعه آن روز ايران به ويژه جريانهاي موثر آن با دريافت چنين وامي، آن هم به شرط پذيرش كاپيتولاسيون مخالف بودند و حسنعلي منصور را متهم رديف اول و جادهصافكن اجنبي براي تسلط بر ايران ميشناختند. از اينرو شليك به نخستوزير، مسالهاي فراتر از حذف يك سياستمدار و نوعي از اعتراض اجتماعي بود.
درگذشت جورج اوروِل: سال 1950 در اين روز، جورج اورول انگليسي، نويسنده داستانهاي مشهوري مثل «1984» و «مزرعه حيوانات» از دنيا رفت. اورول عمر كوتاهي داشت و فقط 46 سال زندگي كرد، اما زندگي او غني و پرفراز و نشيب بود. حتي در جنگ داخلي اسپانيا حضور يافت و مدتي با آنارشيستهاي جبهه جمهوريخواهان همراه شد. تجربيات كوچك و بزرگش او را به آزادمنشي و مخالفت سرسختانه با حكومتهاي تكحزبي و ديكتاتوريهاي توتاليتر سوق داد؛ چيزي كه بهوضوح در مهمترين نوشتههاي او ديده ميشود. مثلاً شخصيت اصلي و بدعاقبت رمان 1984 او «مرتكب جرم اصلي شده بود، جرمي كه حاوي جرمهاي ديگر هم بود... نام آن جرم انديشه بود». اورول در همين رمان اشارههاي جالب و دقيقي هم به روشهاي تداوم سيطره حزب حاكم بر جامعه و راز بقاي آن در قدرت دارد؛ «اسامي چهار وزارتخانهاي كه بر ما حكومت ميكنند، ارايهدهنده نوعي بيشرمي در وارونه كردن عمدي آنها از واقعيات است. وزارت صلح با جنگ سر و كار دارد، وزارت حقيقت با دروغ، وزارت عشق با شكنجه و وزارت فراواني با قحطي. اين تناقضات تصادفي نيستند؛ از رياكاري هم منتج نميشوند كه تمرينات عمدي در دوگانهباورياند. زيرا تنها با آشتي دادن تناقضات است كه ميتوان قدرت را ابدالاباد حفظ كرد». خيليها حتي در خود غرب تا مدتي داستانهاي اورول را تخيلي و افراطي توصيف ميكردند و حتي بر برخي از آنها برچسب پروپاگاندا زدند؛ اما گذشت زمان و آشكار شدن آنچه در شوروي و چند كشور اروپاي شرقي ميگذشت، نشان داد كه آثار وي نه تخيلي به آن معني مصطلح كه فقط حاوي كمي اغراق براي ارايه تصوير بهتري از واقعيت بوده است.