بانوي راويان جهان
علي مسعودينيا
اگر قرار باشد داوراني اهل و كاربلد، زماني برترين راويان تاريخ داستاننويسي دنيا را انتخاب كنند، اصلا يكدرصد هم امكانش نيست نام ويرجينيا وولف از قلم بيفتد. او بدون شك از برترين راويان و بهطور حتم بانوي راويان ادبيات داستاني جهان خواهد بود. آن خلاقيت و رويكرد بيواهمه به روايت، آن درك درست از پرداخت فضا و شخصيت و آن بينش عميق نسبت به زيست انسان و دغدغههاي جاودانش چنين مقام بلندي را برايش تدارك ديده است. در آثار هيچ نويسندهاي نميتوان معناي اصيل نثر مدرن، نظرگاه سيال ذهن و بافت منسجم داستاني را چنين لذيذ و خوشايند و كامل يافت. تا پيش از وولف بيشتر جدال منتقدان و مولفان بر سر اين بود كه فرم رمان چه بضاعتهاي ديگري دارد كه از چشم دور مانده است؛ دعواي كهني استوار بر اين اصل كه رمان فرمي ايجادي است و داستان كوتاه فرمي تجربي. يعني رمان قطعات پيشساخته مختص به خود دارد و بايد براساس همان بوطيقاي معهودش نوشته شود. ويرجينيا وولف كم و بيش يك تنه اين تفكر را در هم شكست و ثابت كرد فرم رمان هم ميتواند تجربي باشد و پس از او بود كه نويسندگان جسارت و مهارت تجربهگرايي و حركتهاي نو را در آثار خود به دست آوردند.
از اينها گذشته معناي ناب رويكرد و تفكر فمينيستي و تلاش براي رسيدن به نوشتاري زنانه در بطن زبان مردسالار را هم بايد در آثار وولف جست. خاصه در «اتاقي از آن خود»، «به سوي فانوس دريايي» و «خانم دالووي» با آن مكاشفات درخشان و هوشمندانه و آن شيوه بيبديل روايتشان. شايد ويرجينيا وولف هم از آن دست نويسندگاني بود كه مناسبات اين دنياي بيمار براي خلاقيت شريفشان تنگنايي بيگريز بود و سرنوشت تلخش انگار شاهدي بر اين مدعا باشد.
از منظر او فمينيسم نوعي عدالتخواهي بود، نه نبردي براي جابهجايي قدرت بين دو جنسيت. او كه به استيلا و انحصار قدرت توسط جنس مذكر اعتراض داشت در جملهاي شاهكار در ابتداي اتاقي از آن خود مينويسد: «كافي است روزنامههاي صبح لندن را ورق بزني تا بفهمي در كشوري مردسالار زندگي ميكني.» اينها را هم رها كنيم همچنان وولف يكي از خواندنيترين نويسندگان تاريخ ادبيات است؛ نويسندهاي كه با كلمه معجزه ميكند؛ بانوي راويان جهان...