در آستانه چاپ سوم كتاب «روزگار من و شعر» كه به شصت و سه روايت از زندگي محمدعلي بهمني ميپردازد حرفهاي ناگفتهاي را در اين چند سطر خواهم نوشت. اينكه چرا محمدعلي بهمني را سوژه روايتنويسي قرار دادم؟ و چرا شصت و سه روايت؟ يا اصلا چرا عنوان فرعي را خاطره، شرح حال يا زندگينامه انتخاب نكردهام و تاكيد بر روايتگونه بودن اين كتاب داشتهام؟ محمدعلي بهمني شاعري است كه از 9 سالگي و به تشويق فريدون مشيري اولين شعر خود را براي مادرش مينويسد:«اي واژه بكر جاودانه/ اي شعر موشّح زمانه...»
كودكي كه در آستانه ورود به دوره نوجواني است و اولين مراحل ادراك هستي را ميپيمايد، قوه تعقل خود را با شعر در ترازوي هستيشناسي ميگذارد. اولين قدمهاي زيست خود را نه تنها با شعر برميدارد كه همين هم در نوع خود منحصر به فرد است؛ بلكه در تمام طول اين مسير تا امروز كه 76 ساله است (كه عمرش بيشها و بيشها افزون باد) لحظه به لحظه نفس كشيدن او با شعر گره ميخورد. در واقع ميتوان گفت بهمني بيشتر از اينكه زندگي شاعرانهاي داشته باشد و به شيوه شاعران زندگي كند، زيست «شعرگونهاي» داشته است؛ و بيش از ايني كه شاعر باشد، شعر است. اين حرفها در تمجيد بهمني نيست و نخواهد بود زيرا زماني كه به سير تحول زندگي بهمني از كودكي او تا به امروز نگاهي بيندازيم، خواهيم ديد بهمني نه يك فيلسوف است، نه جامعه شناس، نه روشنفكر، نه سياستمدار و نه طلبه مذهبي؛ او تنها و تنها شاعر است و جز شاعري عنواني ديگر به او نميتوان داد. او نه اعتقاد سياسي خاصي دارد و نه اعتقادات اجتماعي. تنها چيزي كه علقه و علاقه اوست و به آن اعتقاد دارد، شعر است. همه حقيقت بهمني بيهيچ كم و كاستي منتهي ميشود به شعر. اصلا بهمني چيزي جز شعر نميخواهد زيرا حقيقت زندگي او در گروي شعر است و اين حرفها به راحتي قابل اثبات است. او كه وقتي به حرم علي بن موسيالرضا(ع) ميرود و تصور ميكند امام نميخواهد به او اجازه ورود به حرم بدهد گلايه خود را با شعر به گوش امام ميرساند: «شرمندهام كه همت آهو نداشتم/ شصتوسه سال راه به اينسو نداشتم/خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم؟/ ديگر سوال ديگري از او نداشتم...
وقتي خبر درگذشت اخوان را به او ميدهند، درِ چاپخانه دنياي چاپ را به روي مشتريان ميبندد و بغض اين خبر را كلمه كلمه بر كاغذ ميبارد: «ابرهاي خبر اينبار چه باراني بود/ سخت سردم شده اين سوز، زمستاني بود/ «اخوان رفت»؛ خبر با همه كوتاهي/ مثلِ شبخواني يك زنجره، طولاني بود...»
در پاسخ به چشمهاي معصوم پسرش بهمن كه از او سيب ميخواهد و او آه در بساط ندارد تا پاسخ نگاه فرزند خويش را بدهد به شعر پناه ميبرد: «با كولهبار خستگيام بر دوش/ از رنج روز آمده بودم/ «بهمن» به شوق ميوه سلامم گفت/ دستم تهي ز مرحمت باغ!...»
با غريبهاي كه در اثر موشكباران كرج جسم بيجانش را از درختي آويزان ميبيند با شعر گفتوگو ميكند: «حرفي كه بهار با خزان گفت/ خون تو به باغ خُشكمان گفت...»
وقتي در شبي از شبهاي دزفول براي نجات از بمباران پناه ميگيرد هم به زبان شعر به شرح آن ميپردازد: «كجا را زدند؟/ صدا آنچنان زلزلهوار بود/ كه انگار دلهاي ما را زدند...»
و وقتي 10 سال در انتظار شعر ميكشيد بازهم با خود شعر برميگردد: «10 سال دور و تنها، تنها به جرم اينكه/ او سرسپرده ميخواست، من دل سپرده بودم...»
ثانيه به ثانيه زندگي بهمني را ميتوان با شعر مرور كرد و بهراحتي ميتوان تمام زندگي او را از ميان شعرهايش فهميد. در واقع اين شعر بهمني نيست كه در خدمت سياست و اجتماع است بلكه سياست و اجتماع است كه بهمني در شعرش براي كشف مضامين تازه به خدمت ميگيرد. بهمني به دنبال ايدئولوژيهاي تازه از اتفاقات پيرامونش نيست و تنها به دنبال كشفهاي تازهاي است كه چشمه جوشان شعرش را به جريان بيندازد تا بتواند لبي از زندگي با شعرتر كند. براي همين است كه در غزل بعد از نيما او را سهل و ممتنعترين شاعر اين دوره ميدانند. او كه برخلاف شاعران همقطارش سادهترين ادبيات را براي ارتباط مخاطبان خود انتخاب كرده و شعر خود را چون شيشهاي كه از شدت شفافيت آنسويش مشخص است، ميسرايد. شما در شعر بهمني تعقيد و پيچيدگي خاصي نميبينيد؛ زبان، فرم و مضامين او از زبانِ مردم حاضر در اين قرن دور نميشود و همين قدرت نفوذ كلام او در ميان مردم است. او كه برخلاف ديگر شاعران نميخواهد آيينهاي باشد روبروي مخاطب كه خودش را به خودش بشناساند، نه در پس مخاطب حركت ميكند و نه از مخاطب پيشي ميگيرد، تنها ميخواهد پنجرهاي باشد در كنار مخاطبش كه با هم به يك منظره مشترك خيره شوند. بهمني شعر را زندگي نميكند بلكه در شعر زندگي ميكند، فاصله اين دو مرز باريكي است كه تنها اهل فن متوجه آن خواهند شد. تلاش بهمني در زندگي براي شعر گفتن نيست بلكه شعر عضوي از روح اوست. بهمني هيچگاه به دنبال نوشتن شعر نميرود و اين شعر است كه از بهمني ميخواهد بنويسدش.
من ميخواستم كه كتاب را به خود بهمني تقديم كنم اما ديدم بهمني چيزي جز شعر نيست و اين كتاب همان ابتدا تقديم شد به شعر. حدود پنج سالي ميشد كه با بهمني تقريبا هر شب، شبنشينيهاي شاعرانهاي داشتيم. از هر بار نشستن با بهمني به بهانه سخن گفتن از زندگياش خاطرهاي شيرين را كه با شعري گره خورده بود به زبان تعريف ميآورد. هر چه بيشتر گذشت، ديدم بهمني در چنتهاش هيچ جز شعر ندارد و عجب چنته پرباري. هر روز و ساعت و هردقيقه و ثانيه زندگي او يا به شعر گذشته است يا به شعر گفتن. نفس به نفسش را ديدم كه با شعر گره ميزند. فكر كردم پا به ميدان نوشتن خاطراتش بگذارم اما از آنجايي كه خاطره خوبي از زندگينامهخواني و خاطرهخوانيهاي چاپ شده ديگران نداشتم هر بار دست ردي برسينه قلم براي نوشتن زدم. سه سال طول كشيد تا به اين ايده برسم كه بايد بهمني را به گونهاي بنويسم كه شبيه ديگران نباشد. قرار نبود من به شيوه ميرزا بنويسها و كاتبها به عنوان گردآورنده و به اهتمام و به كوشش پا به ميدان نوشتن خاطرات بهمني بگذارم و تنها شنوندهاي باشم كه عينا حرفها را بر كاغذ مينشاند. براي من كه طعم تاليف را چشيدهام مولف بودن در يك اثر باعث ميشد تكاني به خود بدهم تا كتابي تازه خلق كنم نه اينكه رونوشتي از خاطرات يك شاعر مو به مو به خورد مخاطب بدهم.
از بهمني خواستم خاطراتش را در شبنشينيهاي هر شبه ثبت و ضبط كنم تا بشود از سوژه داستانهايش مبتني بر واقعيت روايتي را بسازم كه بيشتر شبيه به اقتباسي هنري از يك داستان است تا كتابت و نگارش شرح حال و خاطرات. ياد جمله تي. اس. اليوت افتادم كه: «تاريخ چيزي جز راهرويي ساختگي و تصنعي نيست.» اگر قرار است تاريخ زندگي مردي را بنويسم كه لحظه به لحظهاش با شعر در اصطكاك است و لازم نيست به افراد و اتفاقات تاريخي وفادار باشم، تنها كافي بود به شعر در سطر سطر اين روايات وفادار بمانم. دوربين خود را برداشتم و آنچه از منظر شعر قاببندي زيبايي داشت به تصوير درآوردم. داستانهاي بهمني را با هويت شعري حفظ كردم، گفتوگوهايم با او را به شكل شاعرانهاش نگارش كردم و سطر سطر اين تلاش را در كتابي تحت عنوان «روزگار من و شعر» كه 63 روايت از زندگي محمدعلي بهمني است، به ترازوي قضاوت خوانندگان گذاشتهام.
چرا 63 روايت؟ اين چند سطر از توضيحات صفحه 323 و 324 كتاب را بخوانيد: « تعداد روايتهاي موجود از زندگي جناب بهمني و موضوعات مورد بحث، بدون ترديد، بيش از ايني است كه در كتاب آمده اما با توجه به اينكه ايشان اعتقاد دارند در 63 سالگي به مفهوم و معناي واقعي سرودن يا به تعبير خودشان «ذات شعر» پي بردهاند، با احترام به اين عدد، روايتها را در قالب شصتوسه موضوع و عنوان، محدود كردم تا اين گونه هم از اطنابهاي خارج از حوصله مخاطب كاسته باشم و هم اداي احترامي باشد به اين عدد كه جناب بهمني در جايجاي گفتههايشان بر آن تاكيد داشتهاند. بيشك اين عدد، انتخاب من نبوده و نيست و اطمينان دارم كه انتخاب «شعر» چنين بوده است.»
تمام سطرهاي اين كتاب تنها و تنها در خدمت «شعر» است. آنچه خواننده در خط به خط اين كتاب از روايات زندگي بهمني ميخواند شعر منثور است زيرا زندگي بهمني خط به خط شعر است.