مژده دقيقي مترجمي سختكوش و با دقت است كه دست به انتخابهايي بديع در عالم ترجمه ميزند. آن گونه كه مترجمان جدي دوران ما ميگويند، در ميان كارهاي ترجمه دقيقي نميتوان كارهاي سطح پايين پيدا كرد. نگاه فني و شيوه برخورد اين مترجم با آثاري كه ترجمه ميكند نشان ميدهد كه با مترجمي مسلط به هر دو زبان مبدا و مقصد روبهروييم؛ مترجمي كه در ساختار متن تغيير ايجاد نميكند اما به سبك و سياقي منحصر به فرد در كارش دست يافته است. انتخاب وسواسگونه كتابها و دقت نظر در ارايه جهانهاي گوناگون و ايجاد نگاه نو در هر ترجمه، از مشخصات كارهاي دقيقي به حساب ميآيند. از ميان ترجمههاي اين مترجم ميتوان به آثاري چون «عدالت در پرانتز نوشته ايزاك بابل، ببر سفيد نوشته آروايند آديگا، ظلمت در نيمروز به قلم آرتور كستلر، زندگي عزيز نوشته آليس مونرو، وقتي يتيم بوديم اثري از كازوئو ايشيگورو و ترجمان دردها نوشته جومپالاهيري» اشاره كرد. گفتوگوي حاضر به مناسبت انتشار ترجمه كتاب «بازگشت» نوشته هشام مطر انجام شده است.
خانم دقيقي! به عنوان اولين پرسش ميخواهم از چگونگي نوآوريهاي شما در لحن و زبان ترجمهها سخن بگويم. شما اعتقاد داريد كه همه كتابها را نميتوان به يك شكل تحويل مخاطب داد. براي خود من بسيار جالب است كه بدانم مترجمي مانند شما چگونه در ساختار ترجمهها تغيير ايجاد ميكند و اين تغيير هيچلطمهاي به كليت كار نميزند. نوآوري و تغييرات از ديد شما چگونه اتفاق ميافتد؟
اتفاقي اگر در ترجمه بيفتد، در سطح زبان است وگرنه مترجم قاعدتا نميتواند دخل و تصرفي در ساختار متن بكند. هر متني در ترجمه زبان خاص خودش را ميطلبد و عوامل مختلفي به مترجم كمك ميكند تا اين زبان را از كار دربياورد؛ از انتخاب سبك و لحن گرفته تا واژگان و نحو جملات و مرتبه زباني. من هم، مثل هر مترجمي، سعي ميكنم در ويژگيهاي متن اصلي دقيق شوم و تمايزها و ظرايف و فراز و فرودهاي زبانش را تشخيص بدهم. جالب اين است كه اين ظرايف در روند ترجمه ملموستر ميشوند؛ به عبارت ديگر، هرچه هنگام ترجمه به انتهاي متن نزديكتر ميشويد، ويژگيهاي آن بيشتر دستتان ميآيد. شايد بشود گفت كه حين ترجمه خوانشي عميق و دقيق از متن اتفاق ميافتد. در مقام مترجم ابتدا بايد اين ويژگيها را بفهميم تا بعد بتوانيم در ترجمه به ويژگيهايي مشابه در همان سطح از زبان دست پيدا كنيم. به عنوان مثال، نويسنده از طريق زبان ديالوگها خيلي از ويژگيهاي شخصيتهايش را آشكار ميكند كه گاهي نميتواند مستقيما در توصيف آن شخصيتها بيان كند. كلماتي كه بر زبان شخصيتها جاري ميشود، حتي نحو جملات و شيوه سخن گفتنشان نكاتي درباره مرتبه اجتماعي، سطح سواد، سن و سال، جنسيت و خيلي چيزهاي ديگر را به خواننده منتقل ميكند. كاري كه مترجم تلاش ميكند انجام بدهد اين است كه در زبان ترجمهاش همه اين مفاهيم ضمني و ويژگيهاي فردي و فرهنگي را بازآفريني كند. اگر در سبك نويسنده در متن اصلي نوآوري وجود دارد، مترجم هم بايد در جهت انتقال اين نوآوري تلاش كند؛ نميتواند آن را ناديده بگيرد. اين نوآوري فقط در سطح واژگان نيست؛ شايد ساخت جملات نويسنده بديع و خاص باشد و حاكي از سبكي متفاوت. براي مترجم آسان نيست كه از زبان و جهان خودش فاصله بگيرد و هنگام ترجمه در جهان نويسنده سير كند و از نگاه او و با زباني مشابه با زبان او روايت كند. من به عنوان مترجم تلاش ميكنم تا حد امكان اين ويژگيها را از كار دربياورم، يعني تا آنجايي كه در بضاعتم است و احساس ميكنم با ساخت زبان فارسي تناسب دارد.
برخلاف بسياري ازكشورهاي ديگر، تخصصي به نام ويراستاري اغلب از سوي ناشران جدي گرفته نميشود و به همين دليل مترجمهاي جدي سعي ميكنند اين نقيصه را در نوع ترجمهها بر طرف كنند. خود شما از مترجماني هستيد كه سعي ميكنيد كاري تر و تميز به خواننده ارايه دهيد. برايمان بگوييد كه بار ندانمكاري ناشران را چگونه بر دوش ميكشيد؟
در اين وضعيت بيرونق نشر، انصاف نيست كه همه بار را روي دوش ناشر بگذاريم. در دورههايي كه شرايط نشر بسامانتر بود، نشر هم به سمت تخصصيتر شدن حركت ميكرد و نيروهاي متخصص كمكم داشتند تربيت ميشدند. ولي متاسفانه اقتصاد نشر ما به قدري ضعيف است كه با پديدار شدن اولين نشانههاي بحران اقتصادي در ركود فرو ميرود. معنياش اين است كه نيروهاي متخصص نشر، از جمله ويراستارها، فرصت ماندگار شدن در اين حرفه را پيدا نميكنند. به جاي آنكه كارشان تداوم پيدا كند و تجربهشان به نسلهاي بعد منتقل شود، خودشان هم اغلب از اين گردونه پياده ميشوند و ميروند تا زندگيشان را از راه معقولتري بگذرانند. از چند ناشر انگشتشمار كه بگذريم، اين دور باطل آنقدر تكرار شده تا به وضعيت امروز رسيدهايم كه ناشرها ديگر چندان روي نيروهاي متخصص خود، از جمله ويراستاران، سرمايهگذاري نميكنند. اين مشكل فقط به ويرايش محدود نميشود؛ نمونهخوان حرفهاي هم كم داريم. روي ديگر اين سكه اين است كه نويسندهها و مترجمها غالبا از اين خدمات تخصصي محروماند يا به دليل نازل بودن كيفيت كار اين نيروها، نميتوانند چندان روي آنها حساب كنند و بايد بيشتر بار را خودشان به دوش بكشند. ولي نبايد فراموش كرد كه نشر يك كار گروهي است و نتيجه كار يك گروه حرفهاي تقريبا هميشه از نتيجه كار يك نفر به تنهايي باكيفيتتر است. گذشته از اينكه ويرايش و نمونهخواني و نسخهپردازي كارهايي تخصصي است كه لزوما از نويسنده يا مترجم ساخته نيست، گذاشتن همه بار آمادهسازي كتاب روي دوش مترجم يا نويسنده او را خسته و فرسوده ميكند و كيفيت كارش را پايين ميآورد. من هم، مثل همه، از خدمات اين نيروهاي متخصص بينياز نيستم. وجود همكاران زبده و حرفهاي كه چشم خطابين دارند و ميتوان به آنها اتكا كرد، كيفيت كار را بالا ميبرد و خيال نويسنده و مترجم را تا حدي راحت ميكند.
به تازگي كتاب روايت بازگشت از هشام مطر با ترجمه شما به بازار آمده. هشام مطر كيست و خواننده ايراني براي شناخت بيشتر او بايد به چه مواردي در اين كتاب توجه بيشتري نشان دهد؟
هشام مطر يك نويسنده ليبييايي است كه به انگليسي مينويسد. دو رمان و يك زندگينامه در كارنامه خود دارد و كارش از ابتدا با استقبال كتابخوانها و منتقدان روبهرو شده و به فهرست جوايز معتبر راه يافته است. رمانهايش عبارتند از: در كشور مردان و آناتومي يك ناپديد شدن، كه اولي به فارسي هم ترجمه شده است. زندگينامه خودنوشت او با عنوان روايت بازگشت كه در سال 2017 منتشر شده، چند جايزه به دست آورده است؛ از جمله جايزه پوليتزر در بخش زندگينامه. مطر هم در اين كتاب و هم در رمانهايش تحتتاثير فاجعهاي است كه در زندگي خودش اتفاق افتاده. فقدان پدر و معماي ناپديد شدن او، كه از مخالفان سرسخت حكومت قذافي بود، بر همه آثار هشام مطر سايه انداخته و جستوجو براي يافتن او محور روايت بازگشت است. مطر در اين كتاب، در كنار مرور تاريخ معاصر ليبي، سرنوشت نامعلوم پدرش را دنبال ميكند؛ در پي آن است كه براي اين پرسش هميشگي زندگي خود و خانوادهاش پاسخي بيابد تا شايد بتواند به وضعيت بلاتكليف خود پايان دهد. روايت بازگشت ميتواند روايت زندگي در همه كشورهاي زير سلطه ديكتاتوري باشد، روايت همه حكومتهاي خودكامهاي كه خود را مالك جان و مال مردم ميدانند.
چطور شد سراغ ترجمه زندگينامه رفتيد؟
زندگينامه از فرمهاي جذاب ادبي است، بهخصوص كه نويسندهاش داستاننويس هم باشد. هشام مطر داستاننويس چيرهدستي است. روايت بازگشت صرفا گزارشي از رويدادهاي زندگي او نيست، يك اثر ادبي مبتني بر واقعيت است كه به نظر من كاملا ساختار داستاني دارد. اين كتاب سرشار از تصاوير بديع و روابط انساني قابل لمسي است كه با زباني غني و درخشان روايت شدهاند. از همه مهمتر، به برههاي تعيينكننده از تاريخ معاصر و سرنوشت يك ملت در منطقهاي بحرانزده و مورد توجه جهانيان ميپردازد. تركيب اين عوامل به خلق كتاب جذابي منتهي شده كه ارزش ادبي بالايي دارد.
وقتي به پروندهكاري شما نگاه ميكنيم، با تنوعي گسترده از سبك نويسندگي و جهانبيني نويسندگان بزرگي از سراسر جهان مواجه ميشويم. اين مساله نشان ميدهد كه شما در كار ترجمه بهشدت سختگير هستيد و به اين راحتيها به سراغ هركتابي نميرويد. طبقهبندي مواجهه با عوالم گوناگون را چگونه در ذهنتان مديريت ميكنيد؟
شايد اين موضوع حاكي از يكجور پراكندهكاري باشد يا بشود آن را به تنوعطلبي تعبير كرد. دوست دارم فضاها و سبكهاي متفاوت را در كارم تجربه و به خواننده فارسيزبان معرفي كنم. من از آن دسته مترجمها نيستم كه معتقدند بهتر است مترجم همه آثار يك نويسنده را ترجمه كند. ترجيح ميدهم گزيده كار كنم. اين همت را در خودم نميبينم كه عمري را صرف ترجمه همه آثار يك نويسنده كنم. همه آثار نويسندهها در يك سطح نيستند و مترجم الزاما همه آنها را به يك ميزان نميپسندد. ترجمه ادبي براي من و فكر ميكنم اكثر مترجمهاي اين حوزه كار دل است. شخصا تا كتابي را واقعا نپسندم دست به ترجمهاش نميزنم. اين روش البته دشواريهاي خودش را دارد و مستلزم تلاش بيشتري است، چون وقتي با جهان يك نويسنده و زبان او آشنا ميشويد و چم و خم آن دستتان ميآيد، ترجمه تا حد زيادي برايتان آسان ميشود. هر نويسنده جديد به معني تفكر و زبان جديدي است كه بايد شناخت تا بتوان ترجمهاش كرد. مديريت اين كار البته آسان نيست؛ وقت و انرژي خيلي بيشتري لازم دارد و گاهي حتي كلافهكننده است. به هر حال، هر كسي در كارش رويكردي دارد كه با همه بالا و پايينها، براساس آن پيش ميرود. به نظر من هر اثري ارزش ترجمه كردن ندارد. عمر و مجال ما هم آنقدر نيست كه بهتنهايي بتوانيم كار يك گروه را پيش ببريم.
از ميان آثاري كه تاكنون ترجمه كردهايد، كداميك را بيشتر از ديگر كارها دوست داريد و چرا؟
من براي اين سوال شما پاسخ روشني ندارم. از زماني كه ترجمه ادبي را بهطور حرفهاي شروع كردم، هيچ اثري را بدون علاقه و صرفا از روي اجبار ترجمه نكردهام. هنگام ترجمه هر اثري يك جور احساس علاقه و ضرورتِ توامان داشتم. شايد حالا، با گذشت سالها، آن علاقه و اشتياق نسبت به ترجمههاي گذشته در من باقي نباشد ولي خاطرهاش با من است. ميتوانم بگويم كه از ترجمه هيچ اثري پشيمان نيستم، يا فكر نميكنم كه وقتم را تلف كردهام. ولي، شايد به خاطر همان تنوعطلبي يا پراكندهكاري، كمتر پيش آمده كه دوباره سراغ نويسندهاي بروم؛ البته بعضي نويسندهها برايم استثنا هستند، مثل آيزاك باشويس سينگر كه از نويسندههاي محبوبم است. هميشه داستان كوتاهي از او پيدا ميكنم كه از خواندنش شگفتزده ميشوم و شوق ترجمه را در من زنده ميكند. ترجمه داستانهاي سينگر برايم يكجور كشف و شناخت سرشت انساني است و از خوشايندترين تجربههايم در كار ترجمه. داستانهاي آليس مونرو هم تا حدي همينطور است. اينها نويسندههايي هستند كه بارها به سراغ ترجمه داستانهايشان رفتهام. با اين حال، اين حرف به اين معني نيست كه مثلا لذت ترجمه رمانهاي ببر سفيد يا ظلمت در نيمروز يا داستانهاي برگزيده از نويسندگان معاصر را فراموش كردهام. تكتك اين كتابها و داستانها را با شور و شوق ترجمه كردم و هنوز هم با يادآوري اين تجربهها دلخوش ميشوم.
اين روزها درحوزه ترجمه با مشكلي به نام مترجمهاي مجهول مواجهيم. مترجمهايي كه ظاهرا وجود خارجي ندارند و با تورق ساده كتاب متوجه ميشويم كسي يا گروهي نشستهاند و ترجمههاي ديگران را قلعو قمع كردهاند و صرفا يك كتابسازي اتفاق افتاده. به عنوان يك مترجم پيشكسوت فكر ميكنيد اين نوع كارها ممكن است چه ضربههايي به ترجمههاي جدي بزند؟
كاش قضيه به همين جا ختم ميشد. ما در حوزه انتشار كتابهاي ترجمهشده با انواع و اقسام بياخلاقيها روبهرو هستيم. از ترجمه كامپيوتري و ترجمه هولهولكي و دستوپاشكسته شاهكارهاي ادبي گرفته تا رونويسي از ترجمه ديگران. اين گروه آخر در واقع دزداني هستند كه با چراغ آمدهاند. اينها در كار ترجمه سره را از ناسره تشخيص ميدهند ولي تن به رسم رايج روزگار دادهاند و به جاي آنكه زحمت ترجمه را بر خود هموار كنند، ترجيح دادهاند حاصل كار ديگران را به نام خود جا بزنند و بهنوعي پختهخواري كنند. همه اين كارها در نوع خود تقلب و خلاف است ولي متاسفانه فضاي حاكم بر نشر چنان بيدروپيكر و مسموم است كه دست اين افراد را باز ميگذارد. آنقدر كه اين قبيل خلافها كمكم عادي شده و چنين كتابهايي براي خود جايي در بازار پيدا كردهاند، بهخصوص كه چون از دسترنج مترجم و ناشر ديگري استفاده ميكنند، ارزان هم درميآيند. يك پديده انگلي هستند كه از پيكر نحيف نشر تغذيه ميكنند. خواننده ناآشنا اغلب تشخيص نميدهد چه اتفاقي افتاده. اميد ما به كتابخوانهاي حرفهاي است كه كار مترجم و ناشر واقعي را ميشناسند. من در جريان نيستم كه نهادهاي فرهنگي متولي نشر در اين زمينه چه كردهاند. اميدوارم اقدامي بكنند، چون اين خلافها دارد به رويه تبديل ميشود و در نهايت مترجم و ناشر حرفهاي را از ميدان به در ميكند و به نابودي فرهنگ ترجمه ميانجامد. حكايت آن كسي است كه بر سر شاخ نشسته و بن ميبُرد.
خانم دقيقي! چرا از ميان فعاليتهاي فرهنگي ديگر، مترجمي را به عنوان حرفه اصلي انتخاب كرديد؟
من كارم را با مطبوعات شروع كردم و بعد به سمت ويرايش و ترجمه رفتم. سالها در مطبوعات مسووليت اجرايي داشتم و مدت زيادي بطور حرفهاي ويرايش ميكردم. هنوز هم، بنا به ضرورت، هم با مطبوعات همكاري ميكنم و هم ويرايش ميكنم. پراكندهكاريام هم تا حدي به همين دليل است. ولي واقعيت اين است كه همه كار را نميشود با هم انجام داد. توان و فرصت آدم محدود است. از يك جايي احساس كردم كه مسووليت اجرايي در مطبوعات بيش از حد وقت و انرژي از من ميگيرد و آن بازدهي را كه ميخواهم ندارد. ويرايش هم كمكم داشت موجب تخريب ذهن و زبانم ميشد. در حال حاضر، ترجيح ميدهم تا آنجا كه ممكن است روي ترجمه متمركز باشم. ترجمه كاري است كه بيشتر از همه از آن احساس رضايت ميكنم و دلم ميخواهد ادامه بدهم. احساس ميكنم اگر خلاقيتي داشته باشم، در ترجمه ادبي امكان بروز بيشتري دارد.
اين روزها مشغول چه كارهايي هستيد و كي منتظر كتابي تازه از شما باشيم؟
الان در فاصله ترجمه دو كتاب هستم. هنوز دارم ميگردم و كتابي براي ترجمه انتخاب نكردهام. اين گشتن در مورد من معمولا مدتي طول ميكشد. تا آن موقع، چند داستان كوتاه را كه قبلا انتخاب كردهام ترجمه ميكنم. اگر اين وقفه خيلي طول بكشد، شايد بتوانم در اين فاصله يك مجموعه داستان برگزيده ديگر را آماده و منتشر كنم.
زندگينامه از فرمهاي جذاب ادبي است، بهخصوص كه نويسندهاش داستاننويس هم باشد. هشام مطر داستاننويس چيرهدستي است. روايت بازگشت صرفا گزارشي از رويدادهاي زندگي او نيست، يك اثر ادبي مبتني بر واقعيت است كه به نظر من كاملا ساختار داستاني دارد. اين كتاب سرشار از تصاوير بديع و روابط انساني قابل لمسي است كه با زباني غني و درخشان روايت شدهاند. از همه مهمتر، به برههاي تعيينكننده از تاريخ معاصر و سرنوشت يك ملت در منطقهاي بحرانزده و مورد توجه جهانيان ميپردازد. تركيب اين عوامل به خلق كتاب جذابي منتهي شده كه ارزش ادبي بالايي دارد.