يك مرگ، يك كتاب، يك تولد
مرتضي ميرحسيني
پايان زندگي كوتاه نيكلاي گوگول: سال 1852 در چنين روزي، نيكلاي گوگول در بيمارستاني در مسكو از دنيا رفت. زمان مرگ، چهل و سه سال از عمرش ميگذشت و از چند سال پيش نشانههاي جنون و پريشاني را از خود بروز داده بود. روزهاي آخر لب به غذا و دارو نميزد، نميخوابيد و با كسي هم سخن نميگفت. ضعيف و نزار شده بود و به آنچه در اطرافش ميگذشت، اعتنايي نداشت. باژنف در كتاب «سيري در نقد ادبيات روس» در تشريح آن ماجرايي كه آشفتگي روحي گوگول را بيشتر كرد، مينويسد: «در سال 1852 پس از دوراني از روشني ذهن، ترس از مرگ را احساس كرد. درست در همين دوره، روحاني و زاهد معروف، ماتوي كشيش به مسكو رسيد. گوگول نزد او شتافت، اما آنچه پدر ماتوي گفت به اندازهاي سخت و لرزاننده بود كه گوگول سخنش را بريد و گفت: كافي است! مرا به خود بگذار! ديگر حاضر به شنيدن نيستم! وحشتناك است! و متعاقب آن ـ و اين از ويژگيهاي بيماران مبتلا به ماليخولياست ـ از خوردن غذا امتناع كرد». چند روز بعد، زماني كه هنوز كمي رمق برايش مانده بود، دستنوشتههاي خودش را سوزاند. دو هفته پاياني عمرش را در بيمارستان گذراند. آنچه پزشكان براي نجات او كردند، فايدهاي نداشت و نيكلاي واسيليويچ گوگول حوالي ساعت هشت صبح روز چهارم مارس درگذشت. گوگول در آغاز جواني در جستوجوي شهرت و اعتبار زادگاه خود در اوكراين را ترك كرد و راهي سنپترزبورگ، مركز فرهنگي روسيه آن دوران شد. با داستانهايي مثل «شنل» و «دماغ» و رمان «نفوس مرده» به فراتر از آنچه ميخواست رسيد، اما موفقيت براي او به آرامش منتهي نشد. خودش ميگفت كه مطمئنم خوشبختي نام من از خودم بيشتر خواهد بود. دومينيك ژنس او را «پدر رمان روسيه» ميداند، زيرا معتقد است «با گوگول رمان روسي خصوصيات و قالبهاي اصلياش را پيدا ميكند». اين جمله منسوب به داستايوسكي كه «همه ما زير شنل گوگول بار آمدهايم» نيز نشاندهنده اهميت گوگول در تاريخ ادبيات روسيه است.
همچنين ارنست همينگوي كار نوشتن «پيرمرد و دريا» را به پايان برد. او همان روز نامهاي به ناشرش فرستاد و او را از اتمام داستان مطلع كرد و افزود: «اين بهترين چيزي است كه من تاكنون نوشتهام». «پيرمرد و دريا» داستاني ساده و سرراست است درباره پيرمردي ماهيگير كه بعد از چندين و چند هفته بداقبالي به دل دريا ميزند و ماهي بزرگي را صيد ميكند و آن را با تلاش و تقلا به ساحل ميآورد، آن هم در شرايطي كه كوسهها گوشت ماهي را خوردهاند و فقط اسكلت ماهي باقي مانده است. اين پرسش در ذهن خواننده شكل ميگيرد كه پيرمرد پيروز شده يا شكست خورده است؟ منتقدان معاني بسياري براي اين داستان برشمردند و حتي به قول ويل دورانت آن را «تمثيلي از مبارزه انسان با دشواريهاي زندگي تعبير كردند» اما خود همينگوي «هرگونه منظور سمبليك را انكار ميكرد» و ميگفت: «در نوشتن اين داستان جز به خلق يك پيرمرد ماهيگير حقيقي، يك درياي حقيقي و يك ماهي حقيقي به چيز ديگري فكر نميكردم.» (1952)؛ تولد خالد حسيني، نويسنده متولد افغانستان و ساكن ايالات متحده امريكا؛ «بادبادك باز» مشهورترين اثر حسيني محسوب ميشود و تاكنون به 50 زبان مختلف ترجمه شده است. (1965)