حس تازگي و بهار را در وجودم زنده كرد
محمود فاضلي
تاريخ كشورمان سرشار از جانفشانيها و استقامت مردان و زناني است كه براي آزادي، استقلال و برقراري عدالت مبارزه كردند، به زندان افتادند و شكنجه شدند.مردان و زناني كه در طول حكومت ستمشاهي پهلوي بهترين دوران زندگي خود را گوشه زندانهاي انفرادي سپري كرده و چه بسيار نوروزهايي را كه دور از خانواده و با دژخيمان ساواك گذراندند. گرچه در زندان از «سبزه، سمنو، سير، سيب، سماق، سركه، سنبل و سكه» خبري نبود، اما ياد هر يك از سينها نشانگر«تولدي دوباره، حيات نو، عشق، زيبايي و سلامت، رنگ طلوع آفتاب، صبر و عقل، آمدن بهار و نشاندهنده زيباييها» بود.زندانيان دوران ستمشاهي با اندك امكانات خود آمدن دوباره بهار را جشن ميگرفتند تا نشان دهند زمستان به پايان رسيده است. هر يك از خاطرات اين زندانيان كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي به نگارش درآمده است يادآور ايام تلخ و شيرين دوران اسارت است:
سيد محمدمهدي جعفري نويسنده، مترجم، زنداني سياسي دوران پهلوي خاطره خود را از نوروز 1346 چنين بازگو ميكند: «با توجه به اينكه دكتر مصدق در چهاردهم اسفند 45 درگذشت، كام ما تلخ بود و از اين رو جشن نوروز در فقدان پدر ملت ايران سپري شد.علاوه بر اين سر ملاقات با برخي از اولياي زندان درگير شديم و از اين رو ما دست به اعتصاب زديم و اعلام كرديم كه امسال به ملاقات نزديكانمان نميرويم. عيد نوروز سال 1346 بود كه مقامات زندان به ما اعلام كردند بر عكس سالهاي قبل كه ملاقاتي رو در رو و در فضاي باز برگزار ميشد، اين سال ملاقاتها بايد از پشت ميله زندان صورت بگيرد.ما هم اعتصاب كرديم و به ملاقات نرفتيم. اين عمل باعث همبستگي بين ما شد.
محمد علي عمويي از باسابقهترين زندانيان سياسي در ايران خاطره خود از نوروز 1340 را چنين شرح ميدهد: « زندانبان اجازه دادهاند كودكان خردسال روزهاي جشن نوروز را با پدرانشان در زندان بگذرانند. جنب و جوش بيسابقهاي در هر چهار بند به چشم ميخورد.حضور بچهها در بند تمامي برنامههاي سنتي را درهم ميريزد. برنامه جشن را ميبايست براي بچهها و هماهنگ با ذائقه آنها تنظيم ميكرديم. زندان حال و هواي زنده و شاد يافته است. بچهها تك تك و چند نفري به داخل زندان هدايت ميشوند. پدرها به استقبالشان ميروند و پس از بوسهاي و در آغوش گرفتني، ديگران پيش ميروند و با محبتي نه كمتر از مهر پدر، بچه را كه با حيرتي آشكارا، به در و ديوار، به آهن و بتن و به ساختمان خيره شده است نوازش ميكنند.نوروز به واقع روزي نو بود و حياط زندان عرصه تجلي زيباترين و به يادماندنيترين لذت بشر، عشق و محبت بود.»
آيتالله هاشميرفسنجاني خاطره خود را از عيد چنين نوشته است: «يك بار عضدي آمد و گفت: «من ميخواهم به تو عيدي بدهم تو هم يك عيدي به ما بده.عيدياي كه من به تو ميدهم اين است كه آزادت ميكنم، عيدياي كه تو به ما ميدهي اين است كه ما را در ريشهكن كردن اين تروريستها كمك كني و اطلاعاتي را به ما بدهي.من چون شنيده بودم كه آقاي حكيم دخالت كردهاند و بناست اينها مرا آزاد كنند، تا حدودي پشتگرمي داشتم، محكم ايستادم و تندي كردم و گفتم: شما جلاديد، اين چه برخوردي است كه با من كرديد؟ برگشت و گفت: تو خيال كردي ما از آقاي حكيم يا از آقايان ديگر ميترسيم؟ دوباره برنامه شديدي در مورد من اجرا شد و مرا شكنجه سختي دادند.»
طاهره سجادي از نيروهاي مبارز مسلمان ايام نوروز را چنين به ياد ميآورد: «من در مجموع سه چهار عيد را در زندان بودم، يكي را در كميته مشترك و بقيه را در زندان اوين بودم. در ايام عيد كميته مشترك خلوتتر ميشد، كمتر صداي فرياد ناشي از شكنجه ميآمد، چون اكثر بازجوها به مرخصي ميرفتند. آنهايي هم كه بودند كمتر اذيت ميكردند. عيد ما در كميته مشترك اين بود كه در فروردين اجازه يك ملاقات داشتيم. حال و هواي عيد در هر يك از زندانهاي اوين، قصر و كميته مشترك با هم فرق داشت. كميته مشترك فضاي بستهاي داشت كه اصلا نميشد از بيرون مطلع شد، اما در اوين ميشد شاخه درخت يا پرندهاي را ديد كه نويد بهار و تازه شدن را بدهد. با كمك خمير نان و آب دهان، هواپيماهاي كوچك و گلدان درست ميكردم.يك شاخه شكوفه درست كردم كه حس تازگي و بهار را در وجودم زنده كرد.»