فراموشي...
سروش صحت
تعطيلات عيد تمام شد. ديروز؛ كمي يادم رفته بود كه چهارشنبه است و سوار تاكسي نشدم. حوالي غروب مسوول صفحه زنگ زد و سراغ مطلب ستون را گرفت.
گفتم كه فراموش كردهام و اين هفته نميتوانم مطلب بدهم. مسوول صفحه عصباني شد و گفت: «چهار هفته تعطيل بوديم، همه چي يادت رفت؟»
ديدم راست ميگويد. چه زود با يك تغيير، با يك وقفه، با يك چرخش چيزهايي كه فكر ميكنيم، خيلي برايمان مهم است، يادمان ميرود. چه زود همه چيز را فراموش ميكنيم، غمها را، شاديها را، شكستها را، پيروزيها را، آدمها را، حرفها را... حتما اگر راننده تاكسي اينجا بود، ميگفت: «اينكه زود فراموش ميكنيم هم خوب است و هم بد.» اگر مسافري جلو تاكسي نشسته بود، ميگفت: «اما بيشتر خوب است» و اگر زني روي صندلي عقب نشسته بود، ميگفت: «اتفاقا، بيشتر بد است.» و راننده دوباره ميگفت: «گفتم كه هم خوب است و هم بد... ولي يادمان باشد كه همه چيز را فراموش ميكنيم...»
سعي ميكنم از هفته آينده، چهارشنبهها تاكسيسواري را فراموش نكنم و پنجشنبهها ستون به موقع در جايش باشد.