پرديس با تاخير
فاطمه باباخاني
قطار به يك قوطي فلزي با پنجرههاي شيشهاي زير آفتاب تبديل شده بود. زني كه كنارم نشسته بود كتابش را بست. بالاخره توانستم ببينم «عشق سالهاي وبا» ميخواند. به صندلي تكيه داد و گفت: «نه هيچوقت هيچچيز درست نيست». رو به عقب و سالن كه برگرداندم چند نفري كاغذهاي بليت را به عنوان بادبزن به كار گرفته بودند. هواي دم كرده و گرم، قطار ايستاد و من مدام دكمه گوشي را فشار ميدادم، عقربهها ميرفت و نشان ميداد كه چقدر براي رسيدن سر كار تاخير كردهام.
20 سالي ميشود در مسير تهران به شاهرود شناورم، از همان زمان كه روزنامه نتايج كنكور آمد، اين سفر آغاز شد و همچنان ادامه دارد. آن وقتها قطارهاي محلي شاهرود- تهران هنوز وجود داشتند و هر بليت به 10 هزار تومان هم نميرسيد، چند سال بعد كه قطارهاي دوطبقه با سيستم تهويه مناسب از راه رسيدند؛ گويي براي ما انقلابي در سيستم حمل و نقل اتفاق افتاد، به ويژه اينكه شهر ما هنوز با افتخار قطارهاي محلياش را هم داشت. پرديسها كه آمدند ما به مسافران بين راهي خط تهران - مشهد تبديل شديم و قطارهاي محليمان از دست رفت. آنها تغييرات جديتري هم براي ما مسافران دايمي حمل و نقل ريلي داشتند، اين قطارها مسافت سفر را بسيار كوتاه كردند؛ بهطوري كه يك سفر 6ساعته گاه به سه و نيم ساعت تقليل پيدا ميكرد. پذيرايي مفصل از ديگر مزيتهاي پرديسها بود و قيمتشان نسبت به قطارهاي «صبا» اتوبوسي دو طبقه تفاوتي 12 هزار توماني بين 18 و 30 هزار تومان بودند. با اين حال براي ما كه هزينه سفر برايمان اهميت داشت، پرديسها مهاجماني بودند كه ميترسيديم به وضعيت اتوبوسهاي خصوصي درونشهري تهران تبديل شوند كه ابتدا با سيستم تهويه و پرده آمدند و جاي اتوبوسهاي دولتي را گرفتند و پس از چند سال ما مانديم و سيستم خصوصي فرسوده حمل و نقل. پرديسها در اندك زماني بهترين ساعتهاي تردد را گرفتند و ما ناچار شديم نسبت به قطارهاي صبا، ارزان آنها را انتخاب كنيم. دلمان خوش بود كه آنها زودتر از موعد مقرر ذكر شده به مقصد ميرسند، بنابراين كارهاي اداري شهرستان را ميشد به وقت آنها تنظيم كرد.
قيمت اصلي بليت روي آن 54 هزار تومان براي يك مسير 4 ساعته ذكر شده بود كه با 13 هزار تومان تخفيف كه در روزهاي كاري سفر ميكنم 41 هزار تومان توانستم آن را بخرم. روي بليت ساعت 20: 10 زمان حركت و 30: 14 زمان رسيدن به مقصد بود. با اطمينان به همكارم گفته بودم ساعت 3 سر كار حاضرم. حالا ساعت 3 شده و ما در حوالي مقصد درون يك قوطي فلزي با پنجرههاي شيشهاي گرفتار شده بوديم. يادم آمد سال قبل با بيش از دو ساعت تاخير با قطارهاي «صبا» به مقصد رسيديم، زماني كه با شركت رجا تماس گرفتم، كارمندي از آن طرف خط طلبكارانه گفت: «پرداخت جريمه تاخير تنها به كساني تعلق ميگيرد كه قطارهاي درجه يك و پرديس را انتخاب كرده باشند» و ما كه با «صبا» و ارزان سفر ميكنيم، بايد جور اين تاخيرها را به جان بخريم. حال پرديس پرافتخار هم يك ساعتي تاخير داشت، مسوول فني سيستم تهويه را خاموش كرده بود و هيچ مهمانداري هم گذرش به سالنها نميخورد. هر كسي با چيزي خود را مشغول ميكرد، من با كتاب «مجاهدان مشروطه» نوشته سهراب يزداني در بين مجاهدان گيلاني و بختياري در انتظار فتح تهران بودم تا بالاخره سردار اسعد به سمت قم حركت كرد، راننده قطار هم گويا به اين نقطه رسيد كه به ناگاه قطار تكاني خورد و با سرعت خود را از شهر ري بيرون كشيد و در ايستگاه تهران ايستاد تا مسافران خسته و كلافه خود را از اين محفظه گرم بيرون بكشند.