نوشتن درباره دهكده پرملال براي من نوعي اداي دين است؛ اداي دين به كتابي كه شوق نوشتن داستان را در من برانگيخت، اما همه ميدانيم كه سالهاست از انتشار اين كتاب ميگذرد و در زمان انتشارش و حتي سالهاي بعد هم درباره آن بسيار نوشتهاند؛ چه در نقد و چه در ستايش آن. اما من براي نوشتن دنبال بهانه يا بگو فرصتي بودم كه خوشبختانه دست داد.
سالهاي نوجواني كه جان بيقرار من در جستوجوي راهي براي بيان و بازآفريني جهان درون و برونم بود؛ سالهايي كه در جستوجوي منظرگاه منحصر به خود براي تماشاي جهان پيش رو تلاش ميكردم تخيلاتم را در قالب افسانهاي بريزم از جنس افسانههاي آشنا كه مثلا با جابهجا كردن شخصيتي از شخصيتهاي آن تبديلش كنم به افسانهاي نوشته خودم يا جهان افسانهگون خودم را خلق كنم.
سال 52، پانزده ساله بودم و شاگرد دبيرستان اورنگ مرودشت. دبير ادبيات ما كه متصدي كتابخانه كوچك دبيرستان هم بود و گاهي به انشا و نوشتههاي افسانهوار من علاقه نشان ميداد، روزي صدايم زد و كتاب دهكده پرملال را به من داد و البته كلي تعريف كرد از كتاب و داستانهايش. كتاب قطع جيبي بود. چاپ نشر سپهر با طرح جلد زيبا از ضياءالدين جاويد.
طرح روستايي با پسزمينه كوههاي بلند و خانههاي سوار بر دوش هم.
حال و هواي روستايي طرح جلد حال خوشي به من داد كه هنوز گرم دل بودم از زادگاه روستايي خويش.
تمام بعدازظهر باراني يك روز زمستاني را نشستم توي خانه و بيخيال درس و مشق فردا كتاب را قصه به قصه بلعيدم. ديدم خداي من! آدمهاي اين داستانها هيچ شباهتي به آن شخصيتهاي افسانهاي كه پيش از اين درباره آنها داستانهايي خوانده بودم، ندارند.
آدمهاي داستانهاي دهكده پرملال هم محليهاي خود من بودند و هيچ شباهتي به آدمهاي دور و دستنيافتني افسانهها نداشتند. اصلا داستانها در مكانها و منطقهاي اتفاق ميافتاد كه ديوار به ديوار زادگاه من بود. همان آدمها، همان مسائل، همان آرزوهاي دور و دراز و بر باد رفته، همان غمها و شاديها! باورم نميشد كه ميشود از زندگي و گذران زندگي اين آدمها هم داستان نوشت. خشكسالي، بگومگوهاي هميشگي بر سر آب و تقسيم آب. چارهجويي جمعي آدمهاي بيپناه در هنگامه فاجعه همگاني. امين فقيري
در خلال داستاني پركشمكش درون و برون اين آدمهاي دورافتاده از دنيا را نشان ميدهد؛ داستان «آب.» شايعه درباره عشق معلم جوان روستا و زني به نام آبي. شايعهاي كه باعث نگاه تازه و دگرگونه معلم به زن ميشود و شعله عشقي پنهان زبانه ميكشد و در آن محيط كوچك و بسته و پر از سوءظن روستا درنهايت به فاجعهاي ختم ميشود و عشق از دست رفته چون زخمي گوشه دل معلم جوان ميماند. داستان «آبي و عشقش.»
تصوير زني بيپناه، در غروبي سرد با دو، سه بچه قد و نيمقد يتيم و همه دار و ندار زندگياش، بار الاغي از روستا رانده شده است. به جرم بدنامي و بيابان و برهوتي پيش رو و سرنوشتي نامعلوم. يادآور خشونت نهفته در درون آدمهايي كه خود قربانيان خشونت از نوع ديگرند. آدمهايي كه گاه در همهمهاي گنگ به دنبال قرباني ميگردند و قرباني هميشه ضعيفترين حلقه جمع است؛ داستان «شاهگل.»
هر كدام از 17 داستان مجموعه دهكده پرملال بازتاب گوشهاي از زندگي و گذران روزگار مردم روستاهاي شمال فارس و جيرفت كرمان در دهه چهل است.
دهكده پرملال اين جسارت را به من داد كه از حال و هواي افسانهها و قصههاي عاميانه برگردم به ميان آدمهاي عادي دور و برم و نوشتن را از همينها، همين آدمهاي نزديك كه ميديدم و ميشناختم، شروع كنم.
اما چرا دهكده پرملال در دهه چهل گل كرد و ماندگار شد و خودش را در خاطره جمعي ادبيات معاصر ما به ثبت رساند. تا پيش از دهه چهل نوشتن از روستا يا به تعبيري ادبيات روستايي آغشته به رمانتيسمي بود كه همه چيز را از صافي ذهني آرمانخواه ميديد. هر چيز مربوط به گذشته زيبا مينمود. بهشتي بود دستنخورده كه انگار انسان ايراني ايستاده بر آستانه مدرنيسم از آن رانده شده بود. در آن نوع از ادبيات روستا يعني چوپان و نياش، چشمه و دختران كوزه به دوش، آوازهاي جمعي زنان ميوهچين در باغهاي مصفا، جويبارها و چشمهسارهاي روان آينهگون، مردمي بيدغدغه كه انگار هنوز ميوه ممنوع را نخوردهاند تا از بهشت رانده شوند. مكاني بود آرماني كه انگار هنوز شيطان به كشفش نائل نشده بود و آدمهايش در معصوميت وصفناپذيري زندگي ميكردند. اما دهه چهل آغاز تحولاتي اقتصادي و اجتماعي در ايران بود؛ تحولاتي كه از مدتها پيش شروع شده بود و در آغاز دهه چهل شتاب گرفت و سمت و سويش زير و رو كردن باورهاي پيشين بود. سپاهيان دانش كه بخشي از طليعهداران اين تحولات بودند براي آموزش روستازادگان به نقاط دورافتاده روانه شدند و حالا زندگي روستاييان و روستازادگان راهي پيدا كرده بود براي روايت شدن از نمايي نزديك.
غلامحسين ساعدي، محمود دولتآبادي، امين فقيري، منوچهر شفياني و بهرام حيدري اولين نويسندگاني بودند كه از زاويهاي نو به زندگي مردم روستاهاي ايران نگاه كردند و ادبيات روستايي به معناي واقعي كلمه با آثار اين بزرگان شكل گرفت و البته بعدها نويسندگان ديگري هم در اين عرصه قلم زدند.
دهكده پرملال در زمان انتشارش نشاندهنده تناقضات زندگي بخش بزرگي از جامعه ما در نماي نزديك بود (در نيمه اول دهه چهل شمسي 70درصد جامعه ايران را روستاييان تشكيل ميدادند.)
به گمانم روشنفكران آن روز ايران كه عمده آنان زاده شهرهاي بزرگ بودند با اين كتاب چشمشان بر گوشههايي از واقعيتي تلخ گشوده شد كه تا آن روز كمتر درباره آن خوانده يا شنيده بودند.
زماني كه داستانهاي دهكده پرملال نوشته شدند در روستاهاي ايران وسايل ارتباط جمعي در حد صفر بود. روستاها انگار مكاني بودند متعلق به دنيايي ديگر. هر داستان و گزارشي از چنين مكانهايي ميتوانست، به عنوان گزارشي از اقليمي ناشناخته، براي روشنفكران شهري جذاب باشد، بهخصوص در قالب داستانهايي با زباني حكايتگو و ساختاري قابلقبول. شخصيتهاي داستانهاي دهكده پرملال آدمهاي معمولي و ملموس روستا بودند با همه شاديها و غمها، گرفتاريها و تناقضات، حسدها و خيرهسريها، جوانمردي و خيانت؛ جهاني كه در آستانه دگرگون شدن به ناگزير، در صداي تكتك شخصيتهاي اين داستانها و نوع زيست آنها مشهود بود. ميگويند ادبيات هر دورهاي محصول تحولات و ضرورتهاي همان دوره است. آيا آغاز تحولات اجتماعي و اقتصادي دهه چهل ايران زمينهساز ظهور و خلق داستانهاي دهكده پرملال بود؟ بيگمان همينطور است، چراكه شناخت واقعيتهاي پيرامون و تحولات زمانه و چگونگي زيست انسان در اقليمهاي متفاوت يك كشور يكي از ابزارهاي ناگزير براي تغييرات پيش رو است.
ادبيات، اين هنر برآمده از حس پنهان آدمي شايد بيش از ديگر هنرها نسبت به ثبت اين تغييرات حساس است. امين فقيري كه در زمان نوشتن دهكده پرملال 4-23، سال بيشتر نداشت، با تكيه بر حس دروني خود و با اعتماد به شامه ادبياش داستانهايي نوشت كه خود به سندي ماندگار براي شناخت بخشي از جامعه روستايي ما در دهه چهل تبديل شده است.
نوشتن من درباره دهكده پرملال مقداري به سمت ستايش رفت، بر من ببخشيد، نگاه من به اين كتاب نوعي نگاه نوستالژيك است؛ نگاه آدمي ميانسال به محل زادگاه كودكياش، به آن محلهاي كه ممكن است در معماري و نوع مصالح اشكالاتي هم داشته باشد، اما او دل خوش به همان خاطرات زيباست. ناقدان ميتوانند درباره صناعت و ساختار داستانها اشكالاتي از نويسنده كتاب بگيرند. من اما از دريچهاي ديگر به دهكده پرملال، به آن دهكده دورادور غرق در غبار نگريستهام.