به مناسبت روزهاي پاياني ارديبهشت كه با نام خيام همراه است
اين كوزه چو من عاشق زاري بوده است
احسان رضايي
من استاد لايق شيرعلي، شاعر تاجيك را در يكي از آخرين ماههاي عمرش در يك كنگره ديده بودم. راستش را بخواهيد، اول از اينكه ديگران اين همه احترامش ميكردند و «استاد، استاد» از دهانشان نميافتاد در تعجب بودم. خب آن موقع هنوز «استاد استاد» بستن به ناف همديگر مد نشده بود و خيال ميكردم بايد استفاده از اين لغت، دليل خاصي داشته باشد. تا اينكه نوبت شعرخواني او رسيد. پشت تريبون رفت و با اين رباعي شروع كرد:« خيام، دلت از دل ما آگاه است/ هر يك سخنت سرود درد و آه است/ بيت تو دري است باز بر كعبه دل» تا اينجا كه شعر خيلي معمولي بود. «... شعر تو چو عمر آدمي كوتاه است». بوووم. چيزي در درونم منفجر شد يا شكست يا اتفاق افتاد. فعلش مهم نيست. مهم اين بود كه فهميدم چرا به او ميگويند «استاد». در سنت ادب فارسي، رباعي كوتاهترين قالب شعري است. همين كوتاهي براي رباعي يك جور تشخص و ويژگي آورده است. توي ادبيات كلاسيك ما كارهاي فوقالعاده و حيرتانگيز كم نيست اما رباعي چيز ديگري است. غزلهاي حافظ و سعدي(به قول صائب) آنقدر «بلند افتادهاند» كه همه متفقالقول شدهايم اوج شعر فارسي، غزل است. اما وقتي شاعري بتواند توي دو بيت و با تعداد بسيار محدودي كلمه، يك اثر عالي بسازد، تازه معلوم ميشود عيارش چند است. خيام يكي از همين دست شاعران است. او فقط تعدادي رباعي اصيل دارد و يك قطعه عربي هفت، هشت بيتي. او ما را با همان چند رباعي ساده جادو كرده است. ادوارد فيتزجرالد، مترجم انگليسي خيام اشعار او را به اين شكل پشت سر هم چيده بود كه از يك روز صبح زود شروع ميشد و وقايع يك روز كامل تا غروب را تصوير ميكرد. يك روز، فقط يك روز، درست مثل عمر آدمي كوتاه. خيام در شعرش تا توانسته تردستي و شيرينكاري كرده اما هنرش اين است كه اين كار را به شكلي طبيعي انجام داده، انگار خودش خبر نداشته باشد كه چقدر كارش عجيب است. انگار همين طوري دارد حرف يوميهاش را مي زند و بعد يكهو وسط همين حرفهاي معمولي و «من خوبم، تو چطوري؟»ها يكهو يك رباعي ميدهد بيرون، انگار خبر ندارد كه آدمي از شنيدن همان رباعي معمولي براي خودش ممكن است، قبض روح بشود. فقط همين يك نمونه را نگاه كنيد. ميگويد: « اي پير خردمند پگهتر برخيز / وآن كودك خاكبيز را بنگر تيز/ پندش ده و گو كه نرم نرمك ميبيز / مغز سر كيقباد و چشم پرويز» .
خب طبق تقسيمبندي فيتزجرالد، اين رباعي را بايد در اول رباعيات خيام گذاشت و به عنوان افتتاحيه خواندش. صحنه اين طوري است كه پيرمردي خوابيده. نميدانيم كه استاد كارگاه سفالگري است يا نه. اما در نزديكي او يك پسربچه دارد با ذوق و شوق تازهكارها، خاك را سرند ميكند تا بقيه بيايند و كار روزانه را شروع كنند. عجيبترين قسمت هنر آقاي خيام اينجاست كه راوي و گوينده، روحي است كه به خواب پير آمده و براي او پيغامي از رفتگان دارد. عالم ماورا طوري با زندگي روزمره قاطي شده است كه انگار نه انگار چيز عجيبي اتفاق افتاده. آن وقت شعر علاوه بر اين خاصي شگفت و جز صنايع ادبي متعدد پر از تصويرهاي با كنتراست بالاست: تقابل شور و شوق كودكي با ضعف و سستي پيري؛ سرخوشي و بيخبري زندگان نسبت به عالم مردگان؛ شكوه پادشاهان گذشته و سر و وضع دكان سفالگري؛ ... مجموع همه اينها يك قصه مينيمال ميسازد: فشردهاي از يك دور زندگي، از كودكي تا پيري و مرگ، از خوشي و غم تا خواب و آسودگي، از اوج قدرت تا تبديل به خاك و... ديگر نيازي به باقي رباعيها و رفتن تا صحنه غروب نيست. همين يك رباعي، كار باقي اشعار را هم ميكند. شعر خيام حتي از عمر آدمي هم كوتاهتر است. «استاد» واقعي، اوست.