روزگار سپري شده آدمهاي يك قاب عكس
ليلا رستگار
فيلم را در شرايط دشواري ميبينم؛ چسبيده به ديوار ته سالن سينما كه نه؛ چسبيده به آخرين رديف صندليها و در حقيقت من و دوستان همراهم، آواريم بر سر ساكنان آخرين رديف و پشت سر ما دوستان ديگري هستند كه تكيه دادهاند به ديوارته سالن و.... چرا من با اين توصيف نوشتهام را شروع ميكنم؟ آيا اين مهمترين حرفي است كه ميتوانم درباره فيلم «ميدان جوانان سابق»- فيلم مستند مينا اكبري درباره يكي از تاثيرگذارترين روزنامههاي دوران اصلاحات- بگويم؟ حتما نه.
وقتي مينا اكبري ميآيد و فيلمش را تقديم ميكند به احمدرضا دالوند (گرافيست) كه در زمان نمايش فيلم در جشنواره سينما حقيقت، دو روزي از سفر دايمياش گذشته است و زماني كه فيلم با گفتار خود مينا شروع ميشود كه به 20سالگياش برميگردد و از عكس ويژهنامه روزنامه جامعه ميگويد؛ يادم ميرود كجا و در چه شرايطي ايستادهام. بيوزن ميشوم و همراه مينا ميروم به سفري 67 دقيقهاي كه دردناكياش قلبم را به درد ميآورد و گاه لبخندي غم از دلم ميروبد.
فيلم، روايت زندگي پروانهوار روزنامه جامعه در عصر اصلاحات است و قصه آدمهايي كه به بهانه نوروز و گفتن شادباشي به مخاطبان در يك عكس جمعي قاب شدهاند تا فيلمساز بعد از 20 سال عكس را بهانه كند و بخواهد آدمهاي داخل اين قاب را كه از بد يا خوش روزگار، روزنامهنگارند، دوباره به ميدان بياورد و در همان قاب جايشان دهد و افسوس كه 20 سالي كه بر روزنامهنگاران داخل اين قاب گذشته، مثل بسياري ديگر از همكارانشان، سرودن مرثيهاي دردناك ميخواهد و مطول. خيليها پيشتر نوشتهاند و نيازي به بازگفتن آنها نيست ولي اجازه دهيد چند اسم را با خودم تكرار كنم كه ديگر فرصتي براي ديدارشان در اين دنيا نخواهم داشت: حسين قندي، احمدرضا دالوند و مهين گرجي. فيلم مينا اكبري خارج از لحظههاي نوستالژيكي كه براي من روزنامهنگار دارد، ميتواند مخاطب عادي را با خود همراه كند در روزهاي اوايل دوره اصلاحات و او را با ميل و اشتياق بكشاند به گوشه و كنار جامعه آن روزها و حال و هواي سياسي و اجتماعي مسلط را با تيترهاي روزنامهها جار بزند. شخصيتهاي فيلم، هر يك با حس و حالي متفاوت نور ميتابانند بر گوشهاي و سايهاي. ليلي فرهادپور كه ميگويد: «ما تو تحريريه بوديم. اومدن، ريختن و گفتن به هيچ چي دست نزنين.» كمتر روزنامهنگاري است كه آه از نهادش برنيايد براي حس تجربههاي مشتركي كه در دل آنها زيسته. نيوشا از خودسانسوري ميگويد و ديگري از سانسور و آن ديگري از حفظ حداقلهاي موجود. وقتي حرفهاي ليلا را ميشنوم: «من خودمو همچنان يه روزنامهنگار ميدونم ولو اينكه ...»؛ حساش ميكنم اين بيماري درمانناپذير روزنامهنگار بودن را كه هيچ وقت دست از سرت برنميدارد. تير خلاص را هم ماشاءالله شمسالواعظين (سردبير جامعه) شليك ميكند: «وضعيت بسيار غمانگيزي است و اين مطبوعات ايران است.»
و اين «مطبوعات ايران» است كه فيلم را ديدني ميكند براي روزنامهنگاران و مخاطباني كه اميد بستهاند به روزنامهنگاري براي نجات جان و جهانشان و مگر نه اينكه روزنامهنگاري ميتواند در پيوند با واقعيتهاي جامعه، نقاد، جسور و جستوجوگر باشد و در تلاشي هميشگي براي بهتر زيستن و انسانيتر زيستن مردمان. كارگردان ميگويد كه از روزنامهنگاري بريده، ولي فيلم مستند او عين روزنامهنگاري است. مينا اكبري هم مثل بسياري از مستندسازاني كه از دنياي روزنامهنگاري به جهان تازهاي وارد شدهاند-اگر نگويم همه روزنامهنگاري را- مهمترين عناصر اين حرفه را با خود به دنياي تازه برده است: جستوجوگري تحقيقي، مشاهدهگري ريزبينانه و خلاقانه، پيوند زنده و پويا با واقعيتها و...
اما فيلم ميدان جوانان در قالبي از روزنامهنگاري قرار ميگيرد كه ميتوان ديدگاه شخصي را هم در آن دخالت داد. فيلم مينا در عين تلاش براي بازگويي واقعيتهاي موجود روزنامهنگاري اين دوره، «گزارش يك واقعه» نيست؛ تفسير شخصي او را هم دارد كه الزاما با تحليل تكتك ما همخوان نيست. دايره شخصيتهاي حاضر ميتوانست وسيعتر باشد و نگاهها متفاوتتر؛ ميشد... فيلم مينا اكبري- كه گفتوگوهاي جذاب و عمقياش را به عنوان يك روزنامهنگار فراموش نميكنم- فيلم شخصي اوست از يك واقعه تاثيرگذار در حيات مطبوعات ايران. فيلم او برشي است از يك ماجراي دامنهدار و به زبان روزنامهنگاري شايد بتوانم بگويم فيلم ميدان جوانان، «پاره گزارش»ي است تصويري، جذاب، محكم و دلنشين از يك روزنامهنگار حرفهاي كه سينما را هم خوب ميشناسد.