هستي و نيستي سارتر
روژين مازوجي
مساله اصلي روكانتن در رمان «تهوع» ژان پل سارتر اين است كه آيا آدم ميتواند وجودش را توجيه كند؟ روكانتن ارتباط خود را با محيط پيرامونش به شكل تهوعآوري پوچ ميبيند، تنها وقتي كه صفحه «اين روزها» از سوفي تاكر در دستگاه پخش كافهاي كه پاتوق روكانتن است، اجرا ميشود حس تهوعآورش از بين ميرود، چراكه موسيقي او را به دنياي تخيل ميبرد؛ جايي كه در آن چيزها ناواقعي است. دست آخر روكانتن نيز خودش را با نوشتن و آفرينش هنري از شر مهوع بودن خلاص ميكند. در بخشهاي آغازين كتاب «هستي و نيستي» نيز سارتر به دنبال فهمِ چيستي انسان و نحوه ارتباطش با مقوله آزادي است. در نظر سارتر انسان عليرغم واقعبودگياش يعني ويژگيهايي جبرانگارانهاي چون جغرافياي تولد، نژاد، طبقه اجتماعي و... توانايي تعالي جستن از اين ويژگيها را دارد، چراكه ميتواند با انتخابهايش هر لحظه گذشته خود را نفي كند. با اين همه آزادي بنيادين انسان توام با دلهره و اضطراب است و فهم اين آزادي براي انسان پوچي و بيزاري ميآورد. از نظر سارتر انسان داراي آزادي مطلق آفرينش خويش است اما او از اين كار سر باز ميزند و چنين آزادي را نه به عنوان موهبت كه چونان محكوميتي ميداند. سارتر از تقابل ميان روزمرّگي و زندگي آگاهانه سخن به ميان ميآورد، انسان در روزمرّگي براساس ارزشهاي داده شده عمل ميكند اما در زيست آگاهانه انسان اصل آزادي را به عنوان يگانه ارزش بنيادين پذيرفته است؛ اصلي كه نشاندهنده اين است كه هر ارزشگذاري در اين جهان خاستگاهي جز انتخاب خود انسان براي تبعيت از آن ارزش نداشته است. دلهره و اضطراب ناشي از زيست آگاهانه به اين خاطر است كه انسان ارزشهاي
از پيش داده شدهاش را كه معنابخش زندگي او بودند، از دست داده و حال خودش بايد با انتخابهاي آزادانهاش ارزشآفريني كند. از نظر سارتر بشر هيچ چيزي نيست جز عملش و فهم اين نكته به انسان كمك ميكند تا بتواند وجودش را با درنظر گرفتن اصل بنيادين آزادي توجيه كند، چنانكه ميگويد: «بشر نخست هيچ نيست، سپس چيزي ميشود و چنان ميشود كه خويشتن را آن چنان ميسازد.» اگزيستانسياليسم سارتر فراخواني است براي بازپسگيري آزادي بنيادينِ انسان، «سستي نيازي به انديشه ندارد» اما با پذيرش آزادي، انديشيدن آغاز ميشود.