عقلانيت اخلاقي يعني چه؟
محسن آزموده
چندي پيش در يادداشتي
تحت عنوان «بحث اخلاقي، نصيحت كردن نيست»، در اين باره بحث كرديم كه اخلاق، در كنار آداب و رسوم و دين و عرف و مصلحتانديشي و قانون و زيباييشناسي، يكي از منابع هنجارگذار در زندگي انسانهاست و تفاوت آن با آنها اين است كه در هر يك از اين منابع ديگر، مرجع بايد و نبايد، جايي بيرون از انسان است، اما در اخلاق، مرجع اينكه اين كنم يا آن، از درون انسان يعني عقل و خرد او نشأت ميگيرد. آنجا نوشتيم: «بحث «اخلاقي» به معناي دقيق لفظ، بحث عقلاني و استدلالي از قاعدههاي عمل در زندگي روزمره در عرصههاي مختلف است.» پرسش مهمي كه از پس اين ادعا مطرح ميشود، اين است كه عقل چيست و بحث عقلاني و استدلالي كدام است؟ بهخصوص كه مدافعان هر يك از بايدها و نبايدها در ساير عرصهها مثل عرف و آداب و رسوم نيز معتقدند كه براي اين هنجارگذاري استدلال دارند و اتفاقا استدلالشان «عقلاني» است.
در پاسخ به اين سوال، اولا بايد منظور از عقل را روشن كرد. تعريف عقل و نحوه عملكرد آن به لحاظ متافيزيكي و هستيشناختي، بسيار دشوار است و از ابتداي تاريخ فلسفه، بحث راجع به آن ميان فلاسفه در جريان بوده است. براي پرهيز از در افتادن به اين بحث زنده اما پيچيده، عليالحساب آن را يك نيرو يا قوه يا توان در انسان درنظر ميگيريم كه ميتواند كليات را درك كند و مورد استفاده قرار بدهد؛ نيرويي كه به تعبير دكارت فيلسوف فرانسوي در ابتداي رساله مشهور «گفتار در روش به كار بردن عقل»، همه آدميان از آن بهرهمند هستند. توان انتزاع كردن و بسط دادن امور جزيي از ويژگيهاي عقل است، اما اينكه عقل آدمي چگونه چنين ميكند، بحثي بسيار مفصل و پيچيده است.
وقتي از امر «كلي» در نسبت با عقل سخن ميگوييم، مرادمان چيزي است كه همه آدميان در شرايط عادي آگاهي، آن را ميپذيرند، فارغ از اينكه در مكان يا زمان خاصي باشند. همينجاست كه نخستين مشكل پديد ميآيد و آن چالشي است كه نسبيگرايان مطرح ميكنند. آنها ميگويند هيچ امر كلياي وجود ندارد و بنابراين هيچگاه نميتوان از عقل به عنوان نيرويي تعميمدهنده براي اموري كه مورد پذيرش همگان است، سخن گفت. برخي ادعايي ضعيفتر را عنوان ميكنند و به جاي عقل در همه زمانها و مكانها، از عقل تاريخي، دفاع ميكنند. نكته مهم در طرح هر سه موضع فوق يعني 1. باور به عقل كلي، 2. باور به نسبيگرايي و 3. باور به عقل تاريخي، اين است كه هر كدام بايد براي اثبات ديدگاه خود استدلال ارايه كنند و استدلال چيزي است كه باز از دل خود عقل بر ميآيد و به خصلت خودبنياد و درونماندگار (immanent) آن اشاره دارد. منظور از خودبنيادي و درونماندگاري عقل، آن است كه عقل در اثبات مدعياتش، بايد بر اصول خودش استوار باشد و براي آنها استدلال ارايه كند. استدلال (طلب دليل) يا دليلآوري،
به معناي ارايه دليل يا گواه يا شاهد يا قرينهاي همهپسند براي ادعاست. گفتيم كه نسبيگرا منكر وجود چنين بينهاي (يعني بينه همهپسند) براي ادعاهاي عقل است، اما تاكيد كرديم كه او بايد براي همين مدعا نيز دليلي كلي ارايه كند. در اينجا به نظر ميرسد كه موضع نسبيگرا دچار يك نوع تناقض ميشود، زيرا او ميخواهد به نحو كلي اثبات كند كه هيچ كلي و جهانشمولي وجود ندارد، اما قطعا مدافعان نسبيگرايي اين اندازه سادهانديش نيستند و براي رهايي از اين تناقض چارههايي انديشيدهاند كه بحث درباره آنها در اين مختصر نميگنجد.اما خود استدلال هم انواعي دارد: 1. استدلال قياسي، 2. استدلال استقرايي و 3. استدلال برمبناي بهترين تبيين. در استدلال قياسي، ما از حكم كلي، براي امر جزيي نتيجهگيري ميكنيم، در استدلال استقرايي، از بررسي جزييات، به حكم كلي ميرسيم و در استدلال برمبناي بهترين تبيين، براي توضيح يك پديده، به كاملترين و دقيقترين توضيح آن بسنده ميكنيم تا زماني كه توضيح كاملتر و دقيقتري براي آن پديده عرضه شود. استدلال در هر يك از سه شيوه فوق، تنها يكي از منابع معرفت و شناخت انسان است، انسانها به معرفت، يعني باور صادق موجه، از طرق ديگري چون ادراك حسي، حافظه، شهود، گواهي و دروننگري نيز دست مييابند. نكته مهم اما آن است كه توجيه نهايي و عقلاني معرفتبخش بودن هر يك از اين منابع، بايد با قوه استدلال و عقل آشكار شود.حالا باتوجه به آنچه درباره عقل و استدلال و منابع شناخت گفتيم، ميتوانيم ادعاي خودمان درباره عقلاني بودن اخلاق را روشن كنيم. اولا آنكه مدعيان اخلاق، معتقدند كه بايد درباره امكان اصول كلي در هنجارگذاري بحث كرد، نسبيگرايان اخلاقي، با استدلال ميكوشند نشان بدهند كه چنين اصولي وجود ندارد و اصولگرايان اخلاقي، برعكس معتقدند كه ميتوان اين اصول را نشان داد، خواه بر مكتب فضيلتگرايي استوار باشد يا وظيفهگرايي يا پيامدگرايي. نكته مهم آن است كه هر يك از اين مواضع تا جايي كه در حيطه اخلاق قرار ميگيرد، بايد براي اثبات مدعاي خود استدلال (اعم از استدلال قياسي يا استقرايي يا برمبناي بهترين توجيه) ارايه كند و نشان بدهد كه چرا و برمبناي كدام دليل عقلپسندي (يعني كلي) اين بايد و نبايد خاص، به لحاظ اخلاقي درست است يا درست نيست.