• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4417 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۷ تير

بن هور كوتوله؟

آلبرت كوچويي

براي نسلي از ما در دهه 50 خورشيدي، سينما ماندگارترين جذبه زندگي بود، شور و شيدايي غرق شدن در شخصيت‌هاي رويايي و خيال‌انگيزي كه بر پرده مي‌رفتند ولوله‌اي در جان‌مان به‌پا مي‌كرد.

نسلي كه با «جيمز دين» شورشي و دوست‌داشتني
و پيش از او «مارلون براندو»، ‌«استيو مك كوئين»، از چهره‌اي به چهره ديگر جان آدمي حالي مستانه مي‌يافت.

با آنها، تكتازي سينماي كلاسيك بود، سينماي عظمت و بازيگراني به كمال و به غايت بي‌همتا كه انگار رسيدن به جايگاه‌شان، خيالي واهي بود. در اين ميان، ويليام وايلر دست‌نيافتني‌ترين كارگردان عصر غول‌ها بود. آنكه با «بن هور» آمد و با «ده فرمان»، «شاه شاهان» و جز اينها و....

در كسوت منتقد فيلم، ناگهان خبر آمد كه «ويليام وايلر» مهمان جشنواره جهاني فيلم تهران است و چند روزي ماندگار در ايران. شال و كلاه كردن براي دستيابي به يك گفت‌وگوي اختصاصي براي روزنامه هم به نظر يك رويا مي‌آمد. آن غول سازنده عظمت‌ها بر پرده عريض سينما، آن شكوه و عظمت‌هاي ماندني در تاريخ، آن دوربين‌هاي عظيم كه لحظه به لحظه ارابه‌راني «بن هور» را
بر پرده مي‌آورد در يك صبح زود در خياباني فرعي از پهلوي سابق، در هتل كينگز بود. شاه شاهان سينما، در هتل شاهان.

در لابي هتل با تن و جاني غرق در هيجان، در انتظار بودم. خدم و حشم دوان دوان آمدند: دور شويد، كور شويد، «ويليام وايلر» مي‌آيد. تمام‌قد به‌پا ايستادم. ناگهان در حلقه‌اي از باديگاردها تني لاغر و نحيف و شكننده، با قدي كوتاه و لرزان آمد. در برابر چشمان از حدقه در آمده من كه در انتظار غولي برتر از «ويكتور ماتيور» بودم، ناگهان اين كوتوله ريزه‌ميزه مي‌گويد: منم ويليام وايلر! به نظرم لطيفه‌اي بي‌مزه آمد.

خالق آن عظمت‌ها، آن شكوه و بزرگي‌ها، كه مو بر تن آدمي سيخ مي‌كرد، اكنون اين‌جا در آغوش من است، انگار گنجشكي هراسيده از بند. اين است «ويليام وايلر.» بن هور هم در اين قد و قواره بود؟

گپ و گوي‌مان كه به درازا نشست، دريافتم كه آن همه عظمت، آن همه شكوه و بزرگي، در درون او است.

در آن سر لرزان! آنكه تن نحيفش، اگر باد يك ارابه بن هور به او مي‌خورد تا به ابرها پرتابش مي‌كرد. اما انديشه‌هايش، خيال‌بافي‌هايش و روياهايش، آرام آرام در آن تن نحيف، دميده شد و غولي برتر از «ويكتور ماتيور» افسانه‌اي در برابرم ايستاد. همچنان‌كه مبهوت ارابه‌رانان بن هور در پرده نقره‌اي، محو و نابود بودم، اكنون در برابر غولي برتر از آنها ايستاده بودم؛ نحيف و شكننده
و كوتوله....

حيف بود كه به او نگويم كه پيش از لب باز كردنش براي گفت‌وگو، چه تصوري از او داشتم و اكنون، چه تصويري در من «حك» شده است. خنديد. با اشاره به سرش و طعنه‌آميز، همچنان لرزان گفت: آن غول‌ها از اين‌جا آمده‌اند و دست‌هاي نحيفش را بالا آورد، نه از اين ميان، از اين‌جا!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون