• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4417 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۷ تير

دانشي كه زير خاك مي‌رود اگر...

فاطمه باباخاني

از مثلث سه نفره حاج مريم و طاووس و خديجه يكي عمرش به دنيا مانده. طاووس دو سالي درگير بيماري بود و ماه‌ها جز شير هيچ چيز نمي‌توانست بخورد و در نهايت در يك روز گرم رضاآباد در همان اتاق گنبدي قلب چروكيده‌اش از كار ايستاد. حاج مريم هم همين چند ماه پيش فوت كرد، من باز هم دير خبردار شدم. به فاطمه از اهالي رضاآباد زنگ زده بودم كه احوالپرسي كرده باشم، حال مادرشوهرش كه با آنها زندگي مي‌كرد را پرسيدم و گفت مگر خبر نداري؟ خبر نداشتم كه حاج مريم هم رفته، همانجا كه طاووس رفته بود.

اهالي رضاآباد به ايل چوداري تعلق دارند، سال‌ها تجربه زندگي عشايري و گليم‌بافي به آنها آموخته بود بايد رنگ مورد نظرشان را از بيابان‌هاي خارتوران تهيه كنند. با اين حال گذر سال‌ها و ورود نخ‌هاي رنگي آنها را از رنگرزي طبيعي بي‌نياز كرده است. از اين‌رو دانش بومي رنگرزي در ذهن پيرزن‌هاي روستا به جا مانده، تنها آنها هستند كه با قدم زدن در ميان
تپه‌ماسه‌هاي روستا و ديدن هر گياه مي‌دانند هر يك به چه كار مي‌آيد و چطور مي‌توانند دردها را با آنها درمان كنند و به قالي و گليم رنگ دهند. اول سراغ خديجه خانم رفتم، پيرزن كمرش دو تا شده، از اين جهت دخترش زهرا گفت در اين زمينه به ما كمك مي‌كند. با اين حال ماه‌ها گذشت و پيگيري ما چندان ثمربخش نبود، همين شد كه فراموشش كرديم.

آن شب ماه لاغر بود، آسمان كويري رضاآباد فقط با نور كم ستاره‌ها روشن بودند و سگ‌ها طبق معمول سر هر كوچه‌اي دراز كشيده و با ديدن هر رهگذري با خستگي سرشان را بالا مي‌آوردند. گام‌هايم را به سمت خانه فاطمه تند كردم. خانه او به حسينيه چسبيده و از اين‌رو مجموعه‌اي از كارهاي حسينيه را هميشه به عهده دارد. اذان مغرب را فاطمه از راديو پخش مي‌كند و حواسش هست بلندگو از دست بچه‌ها دور بماند. با فاطمه و دخترش حرف مي‌زديم كه حاج مريم هم به ما پيوست، بحث به رنگرزي طبيعي كشيده شد. از او در اين باره پرسيدم. او مي‌دانست و مي‌خواست توضيح بدهد كه موبايلم را در حالت فيلم گرفتن گذاشتم. حاج مريم بي‌هيچ توقف و لاينقطع حرف مي‌زد، لهجه‌اش در بسياري موارد برايم مفهوم نبود، نمي‌دانستم گياه‌هايي كه از آنها صحبت مي‌كند، چه هستند. هوا تاريك بود و در ميان نيمه تاريك صفحه گوشي كه گاه فضاي سفيد ميان گل‌هاي روسري حاج مريم لكه نوري به آن مي‌داد، صداي زني در حال ضبط شدن بود. بعد از آن گفت‌وگو همت از من نبود كه بخواهم صدايش را براي ساير اهالي پخش كنم تا بتوانم پي به رمز گياهان جادويي ببرم، كسي هم از من نپرسيد كه آن فيلم چه شد. آن روز كه شنيدم حاج مريم فوت شده به ياد اين افتادم كه از آن مثلث زن‌هاي قديمي كه حافظه ايل هستند دو تن رفته‌اند و با آنها همه خاطره‌هاي ايل و كوچ هم از بين رفته است، بي‌آنكه من و ديگران در پي ثبت آنها باشيم. از حاج مريم فقط يك صدا در تاريكي مانده، صدايي كه با شوق و بدون توقف از دانش بومي ايل چوداري مي‌گويد، از آن زمان كه زن‌ها تپه ماسه‌ها را به اميد گياهاني بالا و پايين مي‌كردند كه رنگ را به زندگي بي‌رنگ كويري‌شان بدهند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون