همكاري از جنس رفاقت و قدمت
كاوه ميرعباسي
مديا كاشيگر را از دوران دبيرستان ميشناسم. دوازده، سيزده ساله بوديم كه باهم آشنا شديم و از همان سالها يك علاقه مشترك ما را به يكديگر نزديك كرد؛ سينما. در 16 و 17 سالگي تصميم گرفتيم فيلم كوتاه 8 ميليمتري بسازيم. پابهپاي هم فيلم ساختيم و اينكار ما را به يكديگر نزديكتر كرد. همين علايق و سليقههاي مشترك در حوزه تئاتر و سينما باعث شد وقتي به كلاس يازدهم رسيديم، پنج يا شش روز در هفته و بعد از مدرسه با يكديگر به سينما برويم و فيلمهاي آن روزگار را باهم ببينيم. اما شبيه همه دوستهاي دوره دبيرستان، از يكجايي دست سرنوشت ما را از هم جدا كرد. سال 56 و بعد از گرفتن ديپلم از ايران رفتم و تابستان آن سال، آخرينباري بود كه مديا را ميديدم و نميدانستم اين فاصله تا سالها بعد، اوايل دهه هفتاد ادامه دارد. ديگر از مديا خبر نداشتم تا سال 1370 كه به ايران برگشتم و دوستي قديمي ما، بعد از اين فاصله زماني و جغرافيايي دوباره از سر گرفته شد. آخرينبار هم ارديبهشت سال 96 مديا را ديدم. آنروزها يكي از هم كلاسيهاي سابق بعد از سالها ديدار به ايران آمده بود و برنامهاي براي ديدار او داشتيم. مديا آن روزها بيمار بود، راه رفتن برايش سخت شده بود و حتي قرار را در منزل او گذاشتيم تا كمتر اذيت شود و جمع ماهم جمع. دو ماه بعد از اين ديدار، مديا از دنيا رفت. كمي بعد از اين ديدار، ماني پسر مديا به من خبر داد كه حال پدرش خوب نيست و در بيمارستان بستري شده. باور نميكردم، در ديدار آخر، همكلاسي قديميام سخت راه ميرفت و حال جسمانياش خوب نبود، اما برخلاف تمام اين دشواريها اميدوار بود و از برنامهها و نقشههايش براي آينده ميگفت. خبر را ماني به من داد؛ خبري كه برايم ناگوار و اندوهبار بود و تا مدتها در غم و اندوهش بهسر بردم.
مديا كاشيگر براي من تنها يك دوست قديمي و رفيق دوران مدرسه نبود. من با او همكار بودم، مديا دبير بسياري از جايزههاي ادبي بود، در اين جايزهها عموما من عضو هيات داوران بودم، جدا از روابط كاري، با مديا به واسطه دوستي تقريبا 50سالهمان نشست و برخاست خانوادگي داشتم و هرگاه نويسنده جديدي را كشف ميكرديم به هم اطلاع ميداديم.
او تسلط فوقالعادهاي به زبان فرانسه داشت، چه از فارسي به فرانسه و چه از فرانسه به فارسي كارش عالي بود. علاوه بر ترجمه كتاب، ترجمههاي شفاهي او نيز بينظير بودند. در برنامههايي كه او اين ترجمههاي شفاهي را انجام ميداد و من حضور داشتم، ميديدم با چه آمادگي ذهني خارقالعادهاي سخنرانيها را استادانه ترجمه ميكند. وقتي او به حوزه داستان نويسي هم وارد شد، اثر او «وقتي مينا خواب بود» جايزه شوراي كتاب كودك را دريافت كرد. مديا شعر هم ميگفت و همه جور دغدغه فرهنگي و هنري داشت. در كنار اين فعاليتها او آدم دست به خيري هم بود و به ديگران كمك ميكرد. او هيچگاه از كسي آزرده نميشد، ويژگي برجستهاش اين بود كه از ديگران توقع نداشت و از آنها دلگير نميشد. تمام اين خصوصيات باعث ميشد كه مديا فقط يك رفيق صميمي سالها دور نباشد، نقش مهم و پررنگش در حوزه ادبيات، بر كسي پوشيده نيست و براي من كه اين همكاري جنس و رنگي از رفاقت و قدمت داشت، از دست دادن مديا كاشيگر سخت و همچنان تاسفآور است.