• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4457 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۴ شهريور

روايتي در حاشيه كتاب «خواب‌نوشته‌ها» اثر تئودور آدورنو

همه‌چيز با هم از دست مي‌رود

سعيد حسين‌نشتارودي

 

 

«از ميان همه‌چيزهايي كه آدمي مي‌تواند آنها را از آن خود بخواند، مقدس‌ترين چيز - هرچند خدايان از آن مقدس‌ترند – نفس است. نفس خويشمندترين متعلق وجود ماست.» خوندن همين چندتا كلمه بس تا چند ساعت بيخوابي به وجود بياد. تمام شب بيدار بودم و روي متن نمايشي كار مي‌كردم و امروز مجبورم سر كار باشم، با اين حجم و ميزان از بيخوابي، چشمم همه‌چيز رو دو تا يا بيشتر مي‌بينه. به خاطر ضعف معماري، مغازه يك جاي خالي پشت قفسه‌ فلسفه داره و من گاهي اونجا دراز مي‌كشم. صداي پا و حرف زدن‌ها، به گوشم ميرسه. با خودم فكر مي‌كنم، اگر خواب بيداري باشه و بيداري خواب، تمام زندگي ‌رو وارونه رفتم جلو. بيخوابي شب گذشته‌ من، تقصير «تئودور آدورنو» لعنتيه. وقتي «خواب نوشته‌ها»ش رو خوندم، به خواب‌هاي خودم فكر كردم، به بيداري، به آدم‌هايي كه تو خواب به يك شكل ديگه رفتار مي‌كنند. مثلا آدمي چقدر راحت تبديل به ديگري ميشه؛ «به فرمان من تعداد زيادي از نازي‌ها بايد در ميداني اعدام مي‌شدند. قرار بود گردن زده شوند. بنا به دلايلي اين كار مشكلاتي داشت. به بيان ساده، حكم اين بود كه جمجمه هريك از خلافكاران با كلنگ خرد شود. بعد به من اطلاع دادند كه آنها با تصور اين شيوه جان‌فرسا و نامعلوم، ترس وصف ناپذيري بر جان‌شان افتاده است. من خودم از اين بيرحمي چنان حالم به هم خورد كه با تني بيمار از خواب بيدار شدم.» آدورنو نيمه‌هاي شب يا هر موقعي كه از خواب بيدار مي‌شد، تمام خواب‌هايش را مي‌نوشت. من چشمام‌ رو محكم باز و بسته كردم، هنوز صداي پا مي‌اومد و خنده‌هايي كه كلافه‌ام مي‌كرد. چشمام بسته شد، اما انگشت‌هاي دستم ‌رو باز و بسته مي‌كردم تا بيدار بمونم. «خواب ديدم كه احساس مي‌كنم سياهرگم باد كرده و چنان سفت شد كه نزديك بود بتركد. جانوران ‌ريزي را ديدم كه همه‌جا را ويران مي‌كنند. تريستواپتوس اسباب‌بازي شكلي را ديدم كه فرمان صادر مي‌كرد. اما هيچ اتفاقي نيفتاد و آخر هم از جانورهاي كوچك جدا شد.» كف دستم مي‌سوزه، ناخون‌هاي خودم، كف دستم‌ رو زخم كرده بود. به پهلو چرخيدم و به جلد كتاب «خواب‌نوشته‌ها» خيره شدم، توانايي تشخيص اينكه مرزهاي خواب و بيداري كجا به هم مي‌رسند هم توي اين طرح جلد مشخص نيست. صداي بسته شدن در مغازه، يا شايد باز شدن بود، نفهميدم. صداي پاها قطع شده بود و صداي حرف زدن‌ها. هرچي بيشتر دقت كردم، صداي كمتري شنيدم تنها صدا، صداي پنكه‌ سقفي بود. برگشتم به كتاب؛ كتابي كه از ديشب نذاشته بخوابم. «مهماني بزرگي با حضور تروتسكي برگزار بود. او در ميان گروهي از حاميانش سرحال و تا حدودي مقتدرانه سخنراني مي‌كرد. مساله اين بود كه آيا كسي مي‌توانست با او صحبت كند. من پيش خودم فكركردم كه كسي نبايد بتواند در محضر او از سياست صحبت كند. اما خوب نبود آدم وسط حرف چنين مهمان مشهوري بپرد. در شهر ديگر آلمان كاملا تخريب شده بود، ساختمان بزرگ و كليسايي را ديدم كه سياه شده بود. با ذوق‌زدگي گفتم: پس اين كليسا هنوز هم پابرجاست. اما يك‌باره به من الهام شد كه اشتباه مي‌كنم.» اين ديگه چه خوابيه كه يك آدم مي‌بينه، رفتم سراغ خواب بعدي «آدورنو»، دوست دارم توي خواب‌هاي اون قدم بزنم. «در جلسه‌اي بودم كه قرار بود بررسي كنيم آيا متون بيشتر گروهاي كر باروك آن‌قدر از ياد رفته‌اند كه كه امروز ديگر كساني آنها را نمي‌خواند. من و جي به كليسايي رفتيم كه در آنجا موسيقي مي‌نواختند، من به متن شعر دقت كردم و فهميدم كه متن شعر به عيسي مسيح اشاره دارد و مي‌گفت: «اي سر مقدس كه زخمي دردناك برداشتي.» با اين فكر بيدار شدم: همه‌چيز با هم از دست ميرود.» و من هم با اين فكر كتاب‌رو بستم و بلند بلند گفتم: همه‌چيز با هم از دست مي‌رود و دوباره تكرار كردم؛ همه‌چيز با هم از دست مي‌رود... «داشتم با ‌اي راجع به نقشه‌اي صحبت مي‌كردم و مي‌گفتم كه ما بايد باهم خودكشي كنيم. اگر درست يادم بيايد به نظرم اين موضوع اولين‌بار به فكر او خطور كرد. به هر حال با جسارت و شور و شوق فراوان اين موضوع را دنبال مي‌كرد. ما اين مساله را در نظر گرفتيم كه آيا بهتر است از يك برج مانند «آر.پي» خودمان را پايين بيندازيم يا نه، كه جواب منفي بود. در نهايت او گفت: «سعي مي‌كنم با تو بميرم». گفتن: «سعي مي‌كنم» احساسي به من القا كرد كه منظور واقعي او نبود.» و من هنوز جمله‌ قبل ‌رو با خودم و اين جاي تنگ تكرار مي‌كنم؛ «همه‌چيز با هم از دست ميرود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون