• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4465 -
  • ۱۳۹۸ سه شنبه ۲۶ شهريور

رندي در غزل‌هاي استاد شهريار

اسمعيل اميني

به اشك من گل و گلزار شعر فارسي خندان

منِ‌شوريده بخت از چشم گريان ابر نيسانم

سيد محمدحسين شهريار، شاعر نامدار هم‌روزگار ما، با آنكه در گونه‌هاي مختلف شعر، به زبان فارسي و تركي، سروده‌هاي خواندني و به ياد ماندني دارد، بيش از همه به غزل‌سرايي شهره است. غزل و تغزل و سخن گفتن از عشق و عواطف انساني، قلمرو اصلي سخن‌سرايي شهريار است. گزافه نيست اگر بگوييم كه شعر شهريار، صداي سخن عشق است.

با اين همه در شعرهاي اين شاعر عاشق، بازتاب رخداد‌هاي اجتماعي و نيز تجربه‌هاي خاص فردي نمايان است. همچنان كه در كنار تغزل و زمزمه‌هاي عاشقانه، روايت‌ حماسي، كشف و شهود عرفاني، حكمت و تعليم و اندرز نيز به تبعيت از سنت هزار ساله شعر ايران، در شعر شهريار ديده مي‌شود.

از ميان غزل‌هاي استاد شهريار، چند بيت طنزآميز را برگزيدم كه به نظرم مي‌رسد براي دوستداران شعر او خواندني است. اين ابيات طنزآميز از نظر تنوع موضوعي و ظرافت بلاغي، قابل تامل است:

حديث قصه سهراب و نوشداروي او/ فسانه نيست كز اجداد مي‌رسد ما را/ اگر كه دجله پر از قايق نجات شود/پس از خرابي بغداد مي‌رسد ما را

در اين دو بيت، اندوه حاصل از ناكامي و حسرت همراه نگاه رندانه شاعر به دو تمثيل، وضعيت طنزآميز ما را به خوبي ترسيم كرده است.

درباره ميرزاده عشقي و قتل ناجوانمردانه او به دست سياهكاران مستبد با طنزي تلخ و گزنده مي‌گويد:

از جان گذشت عشقي و اُجرت چه يافت؟ مرگ

اين كارمزد كشور و آن كاركرد او/ آن را كه دل به سيم خيانت نشد سياه/ با خون سرخ، رنگ شود روي زرد او

اين بيت ناب و رندانه را هم درباره مشروطه و تبعات آن مي‌گويد: بر سر در عمارت مشروطه يادگار/نقش به خون نشسته عدل مظفر است

اين توضيح را براي نسل جديد مي‌نويسم كه مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان، سر دري داشت با مجسمه دو تا شير شمشير در دست و در ميان آن دو شير، دايره‌اي بود كه در آن نوشته بود «عدل مظفر» و اين عبارت، ماده تاريخ امضاي فرمان مشروطه بود. حالا البته از ميدان بهارستان، سلطنت‌زدايي شده است و شير و شمشير و عدل مظفر را كنده‌اند و ملتي را از نگراني رهانيده‌اند، رهانيدني!

اين دو بيت را هم كه درباره حضور قمر در شب شعر و شاعري است نقل مي‌كنم و البته حواسم هست كه توضيحش ندهم به كوري چشم فلك كه چشم ديدن شادماني شاعر را ندارد:

از كوري چشم فلك امشب قمر اينجاست/آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست/آهسته به گوش فلك از بنده بگوييد/چشمت ندود اين همه يك شب قمر اينجاست

اين هم طعنه سرزنش‌آميز استاد شهريار با متشاعران و مقلدان بي‌هنر:

رقيبت‌ گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد/ به گلخن ‌گرچه گل هم بشكفد گلشن نخواهد شد/تو كز گنجينه بيرون تاختي ترسم خزف باشي/ كه گوهر شاهد بازار يا برزن نخواهد شد

براي پايان سخن اين بيت‌ها را بخوانيد كه اشاراتي طنزآميز دارد به كج‌رفتاري فلك با تهيدستان بي‌‌برگ و نوا:

زمستان پوستين پوشاند بر تن كدخدايان را/ وليكن پوست خواهد كند ما يك لا قبايان را/ ره ماتمسراي ما ندانم از كه مي‌پرسد/ زمستاني كه نشناسد درِ دولتسرايان را/ به دوش از برف بالاپوشِ خز ارباب مي‌آيد/ كه لرزاند تنِ عريانِ بي‌برگ و نوايان را/ به كاخ ظلم باران هم كه آيد سر فروآرد/ وليكن خانه بر سركوفتن داند گدايان را

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون