ميراثي تراژيك از شاهي قدرتمند
رضا مختارياصفهاني
دوره شاهعباس در سلطنت صفوي مصداق اين ضربالمثل فارسي است: «فواره چو بالا رود، سرنگون شود». او در كودكي به تقدير زنده ماند تا از بزرگترين شاهان ايران شود. وقتي شاهاسماعيل دوم، عمويش، براي از ميان بردن رقباي بالقوه به عليقليخان شاملو دستور داد عباسميرزاي طفل را به قتل رساند، همسر عليقليخان او را به تامل خواند تا ماه رمضان به پايان رسد. پس از آن هم از شوهرش خواست اين ماموريت را به بعد از عيد فطر موكول كند. در اين زمان بود كه خبر قتل شاهاسماعيل به هرات رسيد. شاهعباس از معدود شاهزادگاني بود كه از مرگ رهيد. او در وضعيتي متزلزل به سلطنت رسيد. دوره سلطنت او شباهتهايي با دوره سلطنت داريوش هخامنشي و خسرو انوشيروان ساساني دارد. شاهعباس هم مانند اين دو شاه باستاني در ميانه بحران داخلي و تهديد خارجي بر تخت سلطنت نشست. هرات، وليعهدنشين صفوي، پس از خروج او در تسخير ازبكها قرار گرفت. خلافت عثماني بخش اعظمي از غرب ايران را در تصرف داشت. بندر گمبرون و جزيره هرمز در اشغال پرتغاليها بود. اختلافات ايلات قزلباش در حمايت از بعضي از خاندان سلطنتي، قزلباشان را از حاميان نظامي دربار به مدعيان آن تبديل كرده بود. صوفيان هم ديگر همچون اسلافشان در پيروي از صفويه استوار نبودند. اقتدار و قداست مرشد صفوي پس از شكست چالدران همچون گذشته نبود. با چنين اوضاعي چشمانداز براي شاه چهارده ساله تيره و تار بود. او با توطئه گروهي از قزلباشان عليه پدرش، سلطانمحمد خدابنده بر تخت نشست. شاهعباس با آنكه در حوزه سياست خارجي امتيازهايي داد تا بتواند امور داخلي را سروساماني بدهد، اما چندي نگذشت كه در اين حوزه هم دست بالا پيدا كرد. هرات و بلخ از اشغال ازبكان خارج شد و پرچم ايران در بغداد به اهتزاز درآمد. مناطق جنوبي ايران با همكاري بريتانيا از تصرف پرتغاليها درآمد. گمبرون به يادگار پايان اشغال پرتغاليها به «عباسي» تغيير نام يافت. شاهعباس در داخل هم به اقتدار اقتصادي و نظامي قزلباشان پايان داد. نظاميان جديدي از غلامان چركس، گرجي و ارمني فراهم آورد. املاك تحت تيول قزلباشان را به املاك خاصه سلطنتي تبديل كرد. ايلات قزلباش را به نقاطي خارج از حوزه نفوذشان تبعيد كرد. در مقابله با صوفيان هم به فقيهان بيش از پيش ميدان داد. او در عرصه اقتصاد و رفاه مردمان نيز به توفيق دست يافت. اصفهان كه جايگزين قزوين به عنوان تختگاه صفوي شده بود، نمونهاي از دولتمداري صفويان شد. ميدان شاه (نقش جهان) با نمادهايي از سياست، مذهب و اقتصاد جلوهاي از ويژگيهاي سلطنت شاهعباس بود. اين ميدان سيستم حكومتياي را جلوهگر ميكرد كه دين و دولت در اختيار سلطان بود و از رفاه اقتصادي مردمان غفلت نميشد. گردآمدن كاخ شاهي، مسجد، بازار و ديوانخانه در ميدان شاه نشان از اقتدار نظام سلطاني صفوي در اين دوره داشت و يادآور اينكه همه امور در سيطره و سلطه شاه قرار دارد. گويا نوع ساخت عاليقاپو (كاخ شاه) كه بلندمرتبه بود، ميخواست اين پيام را القا كند كه هيچ چيز از نگاه و سيطره شاه پنهان نميماند. ميدان شاه و چهارباغ همچنين اماكني براي تفرج تودههاي مردمي بود كه دوره جديدي را تجربه ميكردند. رفاه و امنيت رهاورد سلطنت شاهعباس براي مردمان بود. چنانكه اقليتهاي مذهبي از جمله ارامنه و هنديان از آزادي و امنيت تجارت و مذهب برخوردار بودند. اسكندربيگ منشي در عالمآراي عباسي در توصيفي اغراقآميز سلطنت شاهعباس را چنين تصوير ميكند: «مجملا پادشاهي بود جوهر ذاتش بيمثال و فكرهاي رقيقش آيينه خيال. از وفور عدالتپروري، عالميان در سايه رافتش آسوده بودند و از مهابت و سياستش گرگ و ميش در يك فراش ميغنودند. اوقاف و خيرات و تصدقاتش بسيار، آثارش در بلاد ايران از تخفيفات رعايا و ابنيه عمارات و انشاي بساتين و باغات و تعمير بقاع و كارهاي خير بيشمار. تيغ آبدارش هميشه آلوده خون اعادي و اشرار... و تجملات پادشاهياش در عرصه خيال خسروان اكاسره و كيان نگذشته...» بيجهت نبود كه شاهعباس در ادبيات عاميانه و افسانههاي ايرانيان جايگاه خاصي دارد؛ پادشاهي كه شبانه با لباس مبدل به سراي مردمان سرك ميكشيد و از درد و نيازشان آگاه ميشد و در روزهنگام با لباس شاهي به درمان دردشان ميپرداخت. از همينرو در ادبيات و گفتار ايرانيان لقب «كبير» يافت. با اين همه، همواره جان و ذهنش گرفتار تجربه كودكياش بود. نگران بود پسرانش مانند خودش به ابزار مخالفان عليه پدرشان تبديل شوند. كاهش قدرت قزلباشان و كشتن و كور كردن فرماندهان و شاهزادگان و فرزندانش سلطنت او را عقيم و بيعقبه كرد. فواره سلطنت صفوي پس از مرگ شاهعباس فرود آمدن را آغاز كرد. بهطوري كه پس از مرگش نه فرزندي از او كه نوهاش، سامميرزا معروف به شاهصفي، بدون شايستگي به تخت نشست؛ ميراثي تراژيك از شاهي قدرتمند.