آنروي سكه آمارهاي رسمي از اختلالات رواني جامعه
ترس از بيآبرويي هنوز هم هست
نازنين متيننيا / آمارهاي تازه ميگويند؛ 23 درصد ايرانيها دچار اختلالات رواني هستند. آمارهاي قديميتر هم نشان داده كه 12 ميليون بيمار رواني حاد داريم كه نياز به بستري شدن دارند. اوضاع و احوال روحي و رواني بخشي از جامعه با اين آمارهاي رسمي فعلا همين است؛ همين كه آن 23 درصد و 12 ميليون نفر توسط منابع رسمي در وزارت بهداشت و درمان شناخته شدند و به جامعه آماري رسيدهاند. اما واقعيت اين است كه بخش مهمي از اين آمارها زير خاكستر قبح بيماريهاي رواني در فرهنگ ما گم شدهاند و هرچند آمار رسمي موثق و كارشناسيشده باشد، نميتوانيم مطمئن باشيم كه درصدها بالاتر نيست و تعداد آدمها بيشتر. بيماريهاي رواني، هنوز برچسبهاي ناخوشايندي دارد و هنوز در جامعه در حال گذار از سنت و مدرنيته، آدمهايي را پيدا ميكنيم كه معتقدند؛ بيشتر از هر روانشناسي از خودشان خبر دارند و احتياجي به پول دادن و مراجعه به پزشكي كه به آنها «اختلال» رواني ميزند ندارند. حتي آدمهايي هستند كه از شنيدن جملههايي مثل «بهتر است به پيش مشاور بروي» و جملههايي از اين دست، عصباني ميشوند و پرخاشگري، انكار و تمام مكانيسمهاي دفاعي نادرست را استفاده ميكنند تا ثابت كنند كه حالشان خيلي هم خوب است و نيازي به مراجعه به متخصص اعصاب و روان ندارند. از اينها بدتر يك دسته ديگر است؛ دسته آدمهايي كه مينشينند پاي برنامههاي روانشناسي شبكههاي ماهوارهاي و خانم دكترهايي كه معمولا با لحني آرام و «عزيزم عزيزم» گفتن ميخواهند از آنور مرزها و خطوط ماهوارهاي بيماريهايي مثل افسردگي حاد را درمان كنند يا ميان زوجي كه اختلاف افتاده صلح برپا كنند. در چنين آشفته بازاري، اين آمارهاي بيپناه منتشر ميشوند و فقط و فقط هم به دست متخصصان و روزنامهنگارهاي اجتماعي ميرسند كه خود شرح مفصل داستان را ميدانند و به توضيح اضافه نياز ندارند. اما هيچوقت نه مخاطب عامي در متن خبرها به اين آمارها دقت ميكند و نه كسي سرخط را ميگيرد تا برسد به آنجايي كه فرهنگ ايراني، بيماري رواني را شبيه ويروسي سخت و دردناك و حتي آبروبر ميداند و مدام در حال انكار آن است؛ انكاري كه باعث شده تا در سالهاي اخير، مردم عادي كوچه و خيابان در درگيري با بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي، يادشان نباشد كه مهمترين فشار همه اين جريانها به روح و روان آدميزاد برميگردد و به همان اندازه كه سرماخوردگي ويروس فصلي و هميشگي ايرانيهاست، افسردگي و اضطراب هم اضافه شده و ميشود به اين بيماريها به سادگي همان سرماخوردگي نگاه كرد و براي درمانش آستين بالا زد. حالا اينهمه روانشناس و روانپزشك يادداشت بنويسند و گفتوگو كنند و خبر دهند؛ تا زماني كه براي شكستن قبح اين بيماريها و معرفي ساده آنها به جامعه و پذيرش آنها اقدامي نشود، نه از دست آمارهاي رسمي و نه از دست هيچ دلواپسي كاري برنميآيد. كاش ميان همه اين روزهايي كه در تقويم نامگذاري ميشود، يك روزي هم به نام «سلامت روان» رقم بخورد تا مردم به دنبال اين نام بروند و آن را بشناسند و ديگر از هيچ انگ رواني نترسند.