• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 2312 -
  • ۱۳۹۴ يکشنبه ۱۸ مرداد

با لب خندان، نه با اندوه و آه

سيد علي ميرفتاح

بدبخت‌ترين آدم‌ها، همان‌هايي هستند كه از كار و بارشان راضي نيستند و از صبح تا شب، از زمين و زمان شكوه مي‌كنند كه «اين چه زندگي است؟» بدبختي شاخ و دم كه ندارد. كسي كه زندگي‌اش را، شغلش را، خانه‌اش را، خانواده‌اش را، همسايه و قوم و خويشش را دوست نداشته باشد و صرفا خود را ناگزير از تحمل‌شان بداند، حتي اگر در زمره اغنيا باشد، بدبخت است. بدبختي اما فقط به همين ميزان نارضايتي متوقف نمي‌‌ماند و كم‌كم پاي محله وشهر و كشور و قاره هم به ميان مي‌آيد. همين چند روز پيش به تور مسافركشي خوردم كه از همه كس و همه چيز ناراضي و شاكي بود و از اينكه جبر جغرافيا در آسيا چشمش را به جهان گشوده، بغض در گلو داشت. مي‌گفت «چه مي‌شد اگر من در اروپا به دنيا مي‌آمدم و در آنجا زندگي مي‌كردم و در آنجا مي‌مردم.» ياد شعر ايرج افتادم كه «ميان موسيو و آقا چه فرق است/كه اين در ساحل آن در دجله غرق است» روم نشد، بلكه دلم نيامد بگويم اگر در آلباني به دنيا مي‌آمدي يا در بلغارستان يا در يونان از اينجا هم كه هستي، مي‌توانستي شاكي‌تر و طلبكارتر باشي. يك قدري نارضايتي البته بد نيست. به اندازه‌اي كه آدم خودپسند و از خودمتشكر نشود بد نيست كه از وضع موجودش ناراضي باشد و وضع موعود را طلب كند، اما اين چيزي كه رسم شده بين مردم كه مدام غر مي‌زنند و سگرمه درهم مي‌كنند، جز بدبختي و نحوست نام ديگري ندارد. طرف چهاردانگه زندگي مي‌كند. به سختي و مشقت هم زندگي مي‌كند. بايد چهار صبح بيدار شود تا اتوبوس، اتوبوس خودش را به تهران برساند. خيلي از نيروهاي خدماتي چاره‌اي جز تحمل مشقت رفت و آمد ندارند. اين مشقت را جمع كنيد با مشكلات اقتصادي و گراني وبيكاري و خرج زندگي وتحصيل بچه‌ها و اُرد ناشتاي رييس و... اين آدم شايد حق داشته باشد كه از دست تقدير دلخور باشد وزبان شكايتش دراز باشد. اما بازاري پولدار ساكن فرشته و صاحب پنت هاوس هم كه ويلاي شمال دارد و معمولا تا لنگ ظهر خواب است چه؟ او هم كه از وضع زندگي‌اش راضي نيست و همين كه خبط كني و از او بپرسي «اوضاع و احوال چطور است؟» چهار تاي رفيق چهار دانگه‌اي‌مان از خدا و آسمان و زمين مي‌نالد و به تقديرش بد و بيراه مي‌گويد. انگار كه تخم نارضايتي در شهر پراكنده‌اند و همه از دم ناراضي‌اند. مسافركش‌ها از هر ده تا، 9 تاي‌شان عنق منكسره‌اند و چشم ديدن موتوري و زنان راننده را ندارند. موتوري‌ها اكثرا در كار جواهر بوده‌اند و رفيقي نارفيق سرشان كلاه گذاشته و به اين روزشان انداخته. معلم‌ها هم صدي، نودشان از شغل و دخل و خرج‌شان گره در ابرو دارند و البته حق هم دارند. كارگران، كارمندان، طلافروشان، پزشكان، متكديان، وكيلان، ‌وزيران، شوفرها، لبويي‌ها و بدتر از همه روزنامه‌نگاران و خبرنگاران از چيزي كه هستند بدشان مي‌آيد و در تمناي كار و باري بهترند. در صدر حِرَف، اين شاعران گوشت تلخ و عصباني مزاجند كه نارضايتي‌شان را به هنر تبديل مي‌كنند. من خودم اين مرض نارضايتي را از شاعران به خصوص شاعران از مشروطه به اين طرف، بالاخص از استادم ايرج گرفته‌ام. زكام چطور پخش مي‌شود و شهر را دربر مي‌گيرد؟ ويروس نارضايتي هم همين‌طور است. من از ايرج مي‌گيرم و بعد آن را در تيراژ روزنامه به شماها سرايت مي‌دهم. چند سال پيش يادتان هست شايعه كرده بودند كه يك سري از مديران آنچناني صبح به صبح دعاي زبان‌بند توي آب پشت سد كرج مي‌ريزند تا روي آحاد جامعه تاثير بگذارد و زبان‌شان را بند بياورد؟ فكر كنم سوراخ دعا را گم كرده بودند و به جاي زبان‌بند، «زبان به نارضايتي بگشا» توي آب شرب ريخته بودند. اين خوب نيست و حالا كه روز خبرنگار است به صراحت بگويم كه وظيفه اهل رسانه است كه اميد وخنده و خوشي و رضايت را ترويج كنند. مصنوعي و الكي نه. توي يك فيلم هندي مي‌گفت: «مي‌دهم من مالياتم را به شاه/ با لب خندان نه با اندوه و آه.» مختصري باهم آشنا باشيد مي‌دانيد كه منظورم اين نيست. اما اين ميزان از نارضايتي هم براي جامعه بد و زشت و خطرناك است. پيشينيان ما فرمولي بلد بودند كه با دل خونين لب خندان مي‌آورند. البته لب خندان مي‌تواند آن دل خونين را هم التيام بخشد. روزنامه‌نگاري با اين حالت كرختي و افسردگي و يأس و غم خوب نيست و يك دليل كم شدن تيراژ شك نكنيد همين است. هر دكتر روانشناسي برويد اولين توصيه‌اش اين است كه «روزنامه نخوانيد چرا كه حال‌تان را بد مي‌كند.» روزنامه‌ها هم مي‌گويند تقصير از ما نيست ما آينه‌ايم و آينه شكستن خطاست. مسلما اما آينه افسرده عصباني پرخاشگر چطور مي‌تواند روي جامعه‌اش تاثير بگذارد و در بهبود حال و روز جامعه‌اش بكوشد؟ صدايم از جاي گرم در نمي‌آيد روزنامه‌نگاران اوضاع خوبي ندارند، من هم. من آزموده‌ام اين رنج و ديدم اين محنت با اين همه وظيفه اصلي ماست كه اميد و عقل و سواد و انصاف و رفاقت و گذشت و خنده و شادي را در جامعه ترويج دهيم. الكي و مصنوعي نه، بلكه خيرخواهانه و مصلحانه، بخند تا دنيا به رويت بخندد. نارضايتي را كم كن، دنيا نيز چهره راضي‌اش را نشان مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون