الهه باقريسنجرئي
با من آماده شيد، بريم... حتما تا امروز خيلي از ما شاهد آماده شدن تعداد زيادي از بلاگرها و اينفلوئنسرها و مهماني رفتن، دانشگاه، تئاتر، كنسرت و پيادهروي آنها بوديم. او پشت دوربين بعد از اينكه به ما گفت: «با من آماده شيد، بريم...» آرايش ميكند، لباس انتخاب ميكند، حتي صورت ميشويد و مسواك ميزند و احتمالا مخاطب را در مورد بسياري موارد تخصصي نصيحت ميكند. مخاطب هم بيحوصله، كسل و خوابآلود، سر كار يا در خانه، در فضاي مجازي ميچرخد و با هر بلاگري آماده ميشود ولي به هيچ جايي نميرود. در اينجا يك طرف به اسكرول كردن در فضاي مجازي اعتياد پيدا كرده و ديگري هم از اين اعتياد، كسب درآمد ميكند. يك طرف، در نوجواني، روياها و هدفهاي بزرگي داشته كه هر سال، بيشتر از قبل براي رسيدن به آنها، با بنبست مواجه شده و امروز، اگر خوش شانس باشد، شغلي نه چندان مطلوب و گاهي حتي بيربط به تحصيلاتش پيدا كرده يا اگر خوش اقبال نباشد، هنوز بيكار و خانهنشين است. طرف ديگر هم، به شكل اغراقآميزي نماد موفقيت است، چراكه در فضاي مجازي بازديدكننده بالايي دارد.
جايگزين سريع موفقيت
تا چند سال پيش، از هر دانشآموزي ميپرسيديد دوست داري در آينده چهكاره شوي يا ميخواست معلم و دكتر شود يا خلبان. حالا امروز همان دانشآموز متوجه شده كه حتي فارغالتحصيلان ممتاز دانشگاهي هم اغلب سرخورده و بيكار هستند يا مهاجرت كردند. در خانوادهاش هم شاهد افرادي با تحصيلات عالي است كه حتي در تامين معيشت روزمرهشان ماندهاند، بنابراين ديگر نميتواند تحصيلات را مسير رشد و موفقيت ببيند. در واقع اينجاست كه يك مدل جديد و جايگزين به ميان ميآيد؛ جايگزيني كه به ظاهر ساده است، اما پربازده. اين جايگزين كه به سرعت جاي خود را ميان اقشار مختلف باز كرده، همان شهرت سريع، درآمد بدون تخصص و مهمتر از همه جلب توجه عمومي است. در مقالاتي، اين مسير نوعي ميانبر موفقيت نامگذاري شده است. اين ميانبر مسيري كوتاه، در دسترس و البته در ظاهر بيزحمت است. مدلي از شهرت كه از فرآيند رشد عبور كرده و صرفا به نتيجه قابل نمايش اكتفا ميكند كه در اينجا نه به عنوان ارزش كه به عنوان خود هدف نهادينه ميشود.
«سمانه كوهستاني»، پژوهشگر جامعهشناسي هم اين تغيير در تعريف موفقيت را بسيار گسترده ميداند كه حتي آرزوها و مطالبات اجتماعي را در بر ميگيرد. او بخش عمدهاي از اين تغيير نگاه، هدف و ذائقه را محصول يك انباشت تاريخي از ناكاميها، تضادها و گرههايي ميداند كه جامعه ما در سالهاي اخير تجربه كرده؛ جامعهاي كه بارها وعده آينده روشن شنيده، اما در واقعيت با تورم، بيكاري، فساد ساختاري، تبعيض آموزشي و بيعدالتي روبهرو بوده و اين عوامل باعث شده به تدريج اعتماد خود به مسيرهاي رسمي و بلندمدت موفقيت را از دست بدهد.
بازتعريف موفقيت و معناي زندگي
كوهستاني به «اعتماد» ميگويد: «وقتي بلاگري به تنها و آسانترين مدل رسيدن به ثروت و شهرت و اعتبار تبديل ميشود، متوجه ميشويم كه فقط با يك ابزار روبهرو نيستيم و در مقابل يك پديده فرهنگي مسلط و غالب قرار گرفتيم كه در حال بازتعريف موفقيت و معناي زندگي است. در اينجا بحث آسيبشناسي فردي نيست و نميتوانيم بلاگرها و اينفلوئنسرها را مقصر بدانيم؛ اتفاقا اين مساله بسيار زيربنايي است و بايد ببينيم جامعه كجا راه را اشتباه رفته يا كجا مسيرها مسدود شده كه افراد دنبال راههاي جايگزين هستند. وقتي كه بين اهداف و راههاي رسيدن به آن شكاف واضح باشد و فقط يكسري افراد بتوانند به اعتبار و درآمد برسند، افراد تلاش ميكنند كه حتي از راههاي نادرست به اهداف خود برسند.»
شايد در نگاه اول در محتواي منتشر شده در فضاي مجازي، فقط فردي را در تصوير ببينيم كه يك نوع محصول آرايشي، يك رستوران، يك فروشگاه لباس يا هر كسبوكار ديگري را معرفي ميكند. شايد چند تا هم خاطره بگويد يا توصيههايي براي سبك زندگي و در حوزه روانشناسي داشته باشد. افكار يا محصولاتي كه يا موردپسند مخاطب قرار ميگيرد يا نه و درنهايت با ديدن چند محتواي ديگر به فراموشي سپرده ميشود. در اين ميان ممكن است كمتر مخاطبي توجهش به آسيبهاي بلندمدت توصيه و راهنماييهاي اين بلاگرها و اينفلوئنسرها جلب شود؛ آسيبهايي كه به گفته كوهستاني، مهمترين آنها بازتعريف غلط از موفقيت در ذهن افراد جامعه است. هر چند كه اين افراد با نيت شخصي و به قصد تغيير شرايط مالي خودشان، بلاگري و اينفلوئنسري را آغاز ميكنند، اما ناخودآگاه تبديل به يك الگو ميشوند. در جامعهاي هم كه در آن نمايش زندگيهاي برش خورده جاي تلاش واقعي را ميگيرد و محتواي سطحي و آسيبزا به محتواي مرجع تبديل ميشود، نوعي بازتوليد فرهنگي معيوب رخ خواهد نمود و ديگر در آن جامعه به دنبال مفهوم عميق و دقيق از رويدادها نيستيم و مدام در چرخ زدنهاي بيپايان در فضاي مجازي هستيم كه ما را دچار يك چرخه باطل ميكند كه حتي فرصت فكر كردن به محتوايي كه ديديم، هم نداريم. درنهايت، اين روند افراد را از تفكر انتقادي تهي كرده و يك جامعه منفعلي ميسازد كه فقط ميخواهند محتوايي را توليد و مصرف كند.
توليد محتواي عامهپسند
ساختار ارزشي جامعه را تغيير ميدهد
اين پژوهشگر جامعهشناسي در اين باره توضيح ميدهد: «وقتي مدل رايج براي رسيدن به جايگاه اجتماعي و اقتصادي بالا بر اساس تلاش علمي يا تخصصي نباشد و مبتني بر حضور در فضاي مجازي شكل بگيرد، بنابراين توليد محتواي عامهپسند و جلب توجه فوري باعث ميشود كه يك تغيير در ساختار ارزشي جامعه اتفاق بيفتد و موفقيت ديگر معادل با معنا و اثرگذاري عميق نيست و با ديده شدن بيشتر تعريف ميشود؛ هر قدر محتواي توليدي افراد پربازديدتر باشد، يعني آن فرد، اثرگذارتر است؛ حتي اگر اين اثرگذاري كاذب و اشتباه باشد. اين نگاه در بلندمدت به فرسايش جدي سرمايه اجتماعي منجر شده و مرجعيت اصلي جامعه از بين خواهد رفت. جامعهاي هم كه بخش بزرگي از آن، اعتماد خود را به متخصصان از دست بدهد، ترجيح ميدهد به توصيههاي اينفلوئنسر و بلاگرها گوش دهد تا نظر يك كارشناس، پزشك، معلم، استاد دانشگاه و پژوهشگر. جامعهاي كه در آن اطلاعات و توصيهها و مطالب مختلف از طريق كانالهاي علمي و دقيق منتشر نميشوند، بلكه از طريق فضاي سرگرمكننده و سطحي ديده ميشوند، خيلي زود دچار فقر دانش و شايعهپراكني خواهد شد.»
به گفته كوهستاني، در يكي از مقالات، اين بحث به شهرت مكدونالديشده و فستفودي تعبير شده است؛ شهرتي كه در حال حاضر در دسترس همگان قرار دارد و سريع و براي همه قابل توليد است. يعني همه افراد ميتوانند توسط يك گوشي هوشمند خود را به يك سلبريتي تبديل كنند، اما محتواي عميق و در واقع معناداري در آن نيست و به مرور زندگي را تهي از معنا ميكند. او در مورد آسيبهاي اين نوع شهرت و موفقيت توضيح ميدهد: «افراد ممكن است به صورت لحظهاي احساس موفقيت بكنند، اما از آنجا كه اين موفقيت اصالت ندارد و مبتني بر تخصص و مهارت نيست، بسيار شكننده است و زود از بين خواهد رفت. بنابراين ما حتي شاهد فرسودگي ديجيتالي و افسردگي هم در اين فضا هستيم؛ چراكه حتي در اين فضا لازمه توليد محتواي ماندگار، آموزش و آشنايي و تسلط با فضا و الگوريتمهاي رايج آن است.»
جدا از بلاگرهايي كه سبك زندگي متفاوتي را رواج ميدهند، برخي بلاگرها و اينفلوئنسرها، نهتنها به محتواي تخصصي باور ندارند كه حتي تلاشي هم براي توليد محتوا با تعريف مشخص آن نميكنند. آنها معمولا به سادهترين شيوه، مانند اشتراك روزمرّگيهايشان در حد شستوشوي ظرف و جاروكشيدن يا نمايش اغراق شده فقر و بيماري، حتي با بياحترامي به همسر، فرزند و اطرافيانشان، با لودگيها و رفتارهايي سطحي كه به عمد با كلماتي اشتباه صحبت ميكنند، دنبالكننده و بازديدهاي ميليوني دارند. همين بازديدكنندهها هم باعث ميشوند كه نرخ تبليغات و درآمدزايي آنها، بسيار بالا باشد؛ درآمدهايي كه به تعداد مخاطبان و دنبالكنندههاي آنان بستگي دارد و آنطور كه بررسيها نشان ميدهد، درآمد مبتديترين بلاگر ماهانه ۱۵ تا ۳۰ ميليون است و افرادي كه مدتي در اين حرفه مشغول و شناخته شدهاند ماهانه تا ۸۰۰ ميليون تومان درآمد خواهند داشت. همان چيزي كه كوهستاني درباره آن ميگويد: «الگوي ديگري كه رواج يافته، اين است يك فرد، فقط بايد بلد باشد مقابل دوربين حرف بزند يا حركاتي را انجام دهد كه مخاطب را جذب كند، حتي با استفاده از روشهاي غلطي مانند تلهكليك يا همان (Clickbait) كه با تيترهاي جذاب و البته بيربط، مخاطبان را به سمت ديدن و خواندن محتوا بكشاند. اين روند باعث ميشود كه احترام به دانش و عمق و معنا، رفتهرفته از بين برود، به تدريج بنيان فرهنگي جامعه متزلزل شود و افراد ديگر وقتي براي مطالعات عميق كتابها، منابع علمي مستند و پژوهش كردن نميگذارند.» اين روزها متكديان آنلاين هم با دنبالكنندگان و بازديدهاي فراوان در ميان بلاگرها ديده و شناخته ميشوند. همانهايي كه با نمايش يك ضعف و نقص جسمي در خود يا اطرافيانشان يا با ارايه يك سناريوي ساختگي از ورشكستي يا شكست و ناكامي عاطفي، به راحتي و بدون ذرهاي احساس خجالت، شماره حساب براي دريافت كمك اعلام ميكنند.
وقتي الگوهاي نادرست رواج مييابند
خطر واقعي ديده ميشود
به گفته كوهستاني، ظاهرا اينكه فردي بدون هيچ امكانات و مهارتي آغاز به كار كرده و به موفقيت مالي و شهرت رسيده، ميتواند الهامبخش هم باشد، اما مشكل از جايي شروع ميشود كه اين موفقيت همانطور كه از هيچ شروع شده، بر پايه همان هيچ رشد و ادامه پيدا ميكند. يعني دانش، تجربه و نوآوري در آنها نيست. البته اين صحبتها مربوط به بلاگرها و اينفلوئنسرهايي كه در حوزه تخصصي توليد محتوا ميكنند، نميشود و منظور همان اينفلوئنسرهايي است كه به صورت تصادفي و با يك محتواي سطحي و ساده و به نوعي بلاگري زرد، پربازديد و مشهور ميشوند و اصول استاندارد اينفلوئنسري را رعايت نميكنند. وقتي الگوهاي نادرست رايج و به صورت نرمال درميآيند، خطر واقعي خود را نشان ميدهد. نوجواني كه دچار بحران هويت است و آيندهاي نامعلوم دارد، وقتي ميبيند كه سادهترين راه توجه، بلاگر يا اينفلوئنسر شدن است، ديگر علاقهاي به آموزش يا تلاش تخصصي نخواهد داشت. خطر ديگر اين است كه هر چند ممكن است بلاگرها از طريق فضاي مجازي به شهرت و درآمد بالا برسند، اما موقتي است و فردي كه امروز در اين فضا شناخته شده، ممكن است چند وقت ديگر، هيچ خبري از او نباشد. بنابراين شايد خودشان موقتي باشند، اما معيارهاي موفقيت را جابهجا ميكنند و آسيبي كه به فضاي فرهنگي و اجتماعي وارد ميكنند تا مدتها باقي خواهد ماند.
سلبريتيهايي فاقد استعداد و مهارت
پيش از اين، ممكن بود در يك بازار، كوچه يا پارك، يك بازيگر، فوتباليست يا مقام سياسي را در ميان مردم ميديديم؛ بدون اينكه با پوشش و چهرهاي خاص يا در ميان محافظان باشد. تازه اگر اين چهرهها در دسته نويسندگان و انديشمندان سرشناس قرار ميگرفتند كه تريبون و رسانه عمومي مانند صداوسيما و پرده سينما نداشتند، احتمال اينكه كمتر كسي آنها را بشناسد، بيشتر ميشد. اما امروز، اينفلوئنسرها به چهره محبوب و شناخته اجتماعي، به خصوص در ميان نسل جوان تبديل شدهاند.
«محمدعلي سافلي»، كارشناس رسانه و فضاي مجازي درباره تعريف محبوبيت در جامعه سنتي به «اعتماد» ميگويد: «ما بايد محبوبيت را در جامعه سنتي، به چند دسته تقسيم كنيم؛ افرادي كه در جامعه براساس فعاليتهاي فرهنگي يا علمي -خلق آثار فرهنگي و ادبي يا يك فعاليت چشمگير علمي- يا به عنوان مشاهير هنري شناخته ميشدند يا مشاهير علمي يا با توجه به فعاليتشان در جناحهاي مختلف سياسي يا حوزههاي اقتصادي و فعاليتهاي خيرخواهانه، محبوبيتهايي به دست ميآوردند. برخي هم به دليل مدل ارتباطي و گستردگي تعاملاتي كه با افراد ديگر داشتند، اعتبار و محبوبيت كسب ميكردند.» به گفته اين كارشناس رسانه، در جامعه امروز اينفلوئنسرها و بلاگرها را ميتوانيم زيرمجموعه سلبريتيها بدانيم؛ يعني اشخاصي كه تحت تاثير قدرت رسانه يا جذابيتهاي فردي به محبوبيت بسيار زيادي دست پيدا ميكنند، اما يك تفاوت عمده ميان سلبريتيها و اينفلوئنسرها وجود دارد. او درباره اين تفاوت ميگويد: «معمولا سلبريتيها را پيش از اين در حوزه تلاشهايشان در سينما، موسيقي يا ورزش قهرماني پيدا ميكرديم و محبوبيت آنها بيشتر ناشي از محبوبيتهاي هنري يا اجتماعي بود. در واقع سلبريتيها، استعداد و مهارتي داشتند كه ديگران يا از آن بيبهره بودند يا كمتر ميتوانستند آن را بروز دهند، اما درباره اينفلوئنسرها و بلاگرها بايد گفت كه در بسياري موارد با سلبريتيهايي فاقد استعداد و مهارت روبهرو هستيم و تنها چيزي كه باعث شهرت آنها شده، قدرت رسانه و شبكههاي اجتماعي و پلتفرمهاست كه توانسته براي آنها محبوبيت كاذب ايجاد كرده، البته تمركز روي يكسري جذابيتهاي فردي يا زيباييها هم در اين شناخته شدن دخيل بوده است.»
البته در اين ميان، افرادي هم هستند كه با توليد محتواي تخصصي و مطالب مفيد و ارزشمند، در فضاي مجازي فعاليت ميكنند يا استعدادهاي قابلتوجهي دارند كه پيش از گسترش شبكههاي اجتماعي، فرصت بروز و ظهور آن را نداشتند و حالا با استفاده از امكانات پلتفرمها، آنها را به نمايش ميگذارند؛ اما به باور سافلي، امروز ما با يك سوءاستفاده از اين پلتفرمها روبهرو هستيم؛ اينكه افرادي بدون هنر و استعداد، با نمايش رفتارهاي مبتذل، سعي ميكنند شهرت كسب كنند. او در اين باره ميگويد: «هر چند اين موضوع در تمام جهان ديده ميشود، اما در جامعه ايراني، به دليل كمكاري نهادهاي فرهنگي و نظارتي، به شكل افسارگسيختهاي با اين دسته بلاگرها و چهرهها روبهرو هستيم. متاسفانه گسترش اين پديده، به تعريف موفقيت و محبوبيت آسيب وارد ميكند. يعني افراد به اين نتيجه ميرسند كه بدون تحصيل، كسب مهارت و تجربه و فقط با ساختن يك اكانت در شبكههاي اجتماعي و با ساختن محتواهاي سخيف به اسم هنر ميتوانند به اندازه همان سلبريتي موفق، شناخته شوند و به ثروت برسند.»
همهچيزدانهاي بيدانش مجازي
كمتر حوزهاي است كه از دست بلاگرها و اينفلوئنسرها در امان مانده باشد؛ از پزشكي و درمان انواع بيماريهاي صعبالعلاج گرفته تا فالگيري و دعانويسي. يك بلاگر مقابل دوربين نشسته و با قطعيت به مخاطبانش ميگويد كه براي درمان فلان بيماري خاص، همين الان داروها را دور بريزند و به تجويز او گوش بدهند. ديگري، همزمان با انجام كارهاي شخصياش كه شايد پيش از اين، در خلوت افراد انجام ميشد، در حال نصيحت براي پيش بردن روابط خانوادگي و زناشويي است. يكي ديگر هم با تحصيلاتي كه شايد به زور تا پايان مقطع دبيرستان ادامه پيدا كرده باشد، از فيزيك اتم و سيارات و تخت بودن زمين ميگويد. البته متخصصان و مفسران فلسفه، دين و عرفان و دعانويسان متبحر كه بهطور تضميني بختگشايي ميكنند هم در اين ميان بسيار ديده ميشوند. سافلي هم بر اين باور است كه رشد بلاگر و اينفلوئنسرهاي بدون تخصص ميتواند در آينده بسيار نزديك، به يك اپيدمي تبديل شود و به ساير جايگاههاي شغلي معلمي، وكالت، پزشكي، روانشناسي و... آسيب وارد كند. او توضيح ميدهد: «براي مثال روانشناسي كه يك تخصص علمي بود، امروز مدل سياه آن، توسط بسياري افراد بدون تكيه بر دانش و فقط با يكسري شنيدهها و تجربههاي بياساس ارايه ميشود يا مثلا در حوزه پزشكي هم در قالب طب سنتي يا طب اسلامي، نسخههايي براي انواع بيماريها پيچيده ميشود. در واقع ما شاهد نوعي محبوبيت در تمام حوزههاي هنري، اجتماعي، فرهنگي، علمي و اقتصادي هستيم كه در بيشتر مواقع مبتذل است و باعث شده مرجعيت از صاحبنظران و متخصصان واقعي گرفته شود. اما اينكه چه مسيري جامعه را به اينجا رساند، بايد گفت كه در عصري هستيم كه گسترش فضاي مجازي و ارتباطات، به راحتي حجم قابل توجهي دادهها و اطلاعات در اختيار افراد قرار ميدهد. بنابراين به مرور زمان شاهد بوديم كه موبايل و تبلتها، جاي كتابها را گرفتند و شومنها، جاي انديشمندان. افرادي كه در گذشته به عنوان انديشمند معرفي ميشدند و مرجعيت جامعه را در دست داشتند، پس زده شدند و افرادي صاحب تريبون شدند كه به دليل داشتن اندكي فن بيان و عمدتا با تكيه بر دادههايي كه از همان فضاي مجازي استخراج كردند، براي خودشان جايگاه و هواداراني ايجاد كردهاند.» به باور سافلي، بايد يك نظارتي بر فعاليت افراد بدون تخصص و مهارت صورت بگيرد، به خصوص وقتي كه افراد در جايگاه يك انديشمند، متخصص، پزشك و صاحبنظر، مطالب غيرقابل استناد و در واقع شبهعلم به جامعه ارايه ميكنند. به هر حال بايد سطحي از نظارت را بپذيريم و در اين مساله نميتوانيم قائل به آزادي مطلق باشيم، چراكه ضربههاي جدي ايجاد ميكند و در آينده همه جامعه از آن متضرر ميشوند. او با اشاره به اينكه در تمام جهان، سن مجاز براي استفاده از پلتفرمها وجود دارد و مقرراتگذاري شده، اما در اينجا نداريم، ميگويد: «امروز شاهد حضور بلاگرهايي هستيم كه در هر سني، با تكيه بر جذابيتهاي فردي و گاهي روشهاي مبتذل، براي خودشان محبوبيت ميخرند. بايد در اين زمينه نظارت انجام شود، اما نه به معناي استفاده از روشهاي سلبي. بايد از نظرات كارشناسي شده و تجربيات جهاني در اين حوزه استفاده كرد. نكته ديگر، ورود افراد صاحب تجربه و با محبوبيتي مبتني بر هنر و ارزشهايشان، به فضاي مجازي است. اگر تا ديروز زمينه ابراز انديشهها قلم، كتابت و استفاده از سخنراني بود، امروز بايد از ابزارهاي جديد و مجازي هم استفاده كرده و با ارايه محتواي صحيح، فضاي مجازي را تا حد زيادي تلطيف كنند. وقتي چهرههاي محبوب هنري، علمي، فرهنگي از ابزارهاي جديد، دور هستند، اين خلأ را بديل مبتذل آنها پر ميكند.» امروز مشكلات اقتصادي و بحرانهاي معيشتي و انبوه دغدغههاي شخصي، بر هيچ كسي پوشيده نيست و تمامي اقشار جامعه، به نوعي با آن درگيرند. به قدر كفايت شنيديم و ميدانيم كه دنبال كردن اينها چه گستره وسيعي از خطر و نتيجه ناخوشايند به دنبال خواهد داشت؛ مشكلاتي مانند ايجاد تصويري ناخوشايند از بدن و صورت و زيباييمان، كاهش اعتمادبهنفس، مقايسه دايمي زندگي خودمان با ديگري، نارضايتي از وضع زندگي و درآمد، خريد محصولات ناكارآمد و... در واقع بخش ديگري كه به نظر نه در قالب يك گزارش كه بايد در بررسيهاي سريالي به آن پرداخته شود، آن چيزي است كه بلاگرها و اينفلوئنسرها با نمايش يك زندگي سرشار از رفاه، آسايش و شادي به خورد مخاطب ميدهند كه بيشك تخريب اعتمادبهنفس و حس خودكمبيني مخاطب را پررنگ ميكند. اينكه يك جواني بدون توضيح اينكه منبع درآمدش كجاست، با لباس برند و ماشين گرانقيمت، از مستقل بودن و خودساختن ميگويد، نميداند چه بر سر يك نوجوان محصل ميآورد كه ناچار است پس از مدرسه، سر كار برود و درآمدش شايد فقط به خريد وسايل مدرسهاش برسد يا فردي كه با لبخند تصنعي مقابل دوربين، همه را به مثبتانديشي وادار ميكند و فكر و خيال را ضعف مخاطبانش ميداند، هرگز فكر نميكند كه مخاطبش با چه شرايط و چالشهايي در حال دستوپنجه نرم كردن است.