• 1404 پنج‌شنبه 8 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6054 -
  • 1404 سه‌شنبه 6 خرداد

تابستان داغ و تفريحات مادر و پسري

غزل حضرتي

چهارشنبه گذشته آخرين روز مدرسه بود. مراسمي هم براي فارغ‌التحصيلي پسر كلاس اولي‌مان در مدرسه گرفتند. روزهاي قبل از آن دايم به پسرم مي‌گفتم: بيا شعرت را تمرين كن، اجرا داري. بيا نمايش را باهم تمرين كنيم، نقشت را يادت نرود. او هم مي‌گفت: «ول كن، من همه‌شو حفظم. اصلا تمرين نمي‌خواد.» تا روز مراسم استرس داشتم نكند برود روي سن و يادش برود شعر را، نكند وسط نمايش، ديالوگش را فراموش كند، نكند نتواند اجراي خوبي داشته باشد. اما وقتي ديدم قبل از مراسم درگير شيطنت با دوستانش شده و اصلا مثل من اسپند روي آتش نيست، كمي از نگراني‌ام كم شد. وقتي رفت روي سن هم با اعتمادبه‌نفس شعرش را تند خواند و به دوستش كه پايين نشسته بود، چشمك زد. از اين حجم رهايي و بي‌استرسي‌اش تعجب كردم. يادم هست كلاس اول هيچ‌ وقت هيچ اجرايي نداشتم، هيچ‌ كدام‌مان نداشتيم. آن سال‌ها به ما به چشم بچه‌هايي كه تازه از مادرشان جدا شده بودند، نگاه مي‌كردند و خيلي ما را داخل آدم حساب نمي‌كردند. اصلا اعتقادي هم نداشتند كه ترس و خجالت بچه از جلوي جمع ظاهر شدن بريزد و بتواند براي يك جمع 50، 60 نفره كه همه هم پدر و مادر هستند، اجرا داشته باشد. يادم هست چند ماه پيش به معلم زبان مدرسه گفتم: پسرم از جلوي دوربين رفتن فرار مي‌كند، اما او اصلا خجالتي نيست، فقط دوست ندارد جلوي دوربين باشد. اين از استرسش نيست، از عدم تمايلش است. بارها با او در اين رابطه حرف زده بودم. اما ناگهان دو هفته پيش حاضر شد براي ضبط ويديويي كه از همه بچه‌ها مي‌گرفتند، لباس سفيد بپوشد، پاپيونش را ببندد و برود جلوي دوربين، بدون تپق، بدون استرس، مونولوگش را بگويد و بعد هم بگويد تمام، بريم.  ما مادرها در طول مراسم فارغ‌التحصيلي، چند باري اشكمان درآمد، پسرها اما بي‌خيال از احساساتي كه ما را دربرگرفته بود، در حال شيطنت‌هاي زيرزيركي خودشان بودند. وقتي از در سالن بيرون زديم، پسرم گفت: «دلم براي دوستام تنگ ميشه، كاش مدرسه تموم نشده بود. حالا چي كار كنيم تا كلاس دوم؟» ما ولي هيچ‌ وقت توي دلمان يا بلند در طول 12 سال تحصيل نگفتيم دلمان براي مدرسه تنگ مي‌شود. كاش اين احساس هميشه با بچه مدرسه‌اي‌هاي ما بماند تا روز آخر مدرسه، وقتي پسراني رشيد مي‌شوند با ريش و سبيلي بر لب و دارند آماده مي‌شوند براي دانشگاه.  درست است كه تازه خرداد شروع شده، اما براي ما الان تابستان است. تابستان داغ تعطيلات. قرار گذاشتيم يك هفته‌اي استراحت كنيم و بعد برويم سراغ كلاس‌هاي تابستاني. هر دويشان برنامه‌ريزي كرده‌اند كه اين تابستان ورزشكار شوند؛ در همه زمينه‌ها. پسر كوچك عاشق بسكتبال است و برادرش عاشق فوتبال. در اين يك‌سال مدرسه، فوتبال برايش ورزش اول شده و حيثيتي. شنا را هم كه هر دو دوست دارند، اصلا تابستان است و آب‌بازي و استخر.  برنامه من براي تابستان بچه‌ها اما رفتن و دور شدن از شهر است، رفتن به جايي كه فقط تجربه كنند. تجربه غلتيدن در شن‌هاي كنار دريا، مشت كردن خاك و پرت كردنش به هوا، شيرجه زدن در آب رودخانه، جمع كردن سنگ‌ها و صدف‌هاي كنار ساحل، كنار بركه نشستن و تماشاي قورباغه‌ها در خلوت ظهرگاهي، نجات دادن حشره‌ها و برگ‌هاي معلق روي آب راكد حوض، بالا رفتن از تپه و افتادن و برخاستن و خاك و خلي شدن، درخت را گرفتن و بالا رفتن و بالاخره رسيدن به اولين شاخه كه بتوانند رويش بنشينند و پاهايشان را تاب بدهند، چيدن توت از روي شاخه‌هاي پر از توت‌هاي سفيد در بهار گرم، نوشيدن آب از چشمه‌اي كه سنگ‌هاي دلش پيداست، دنبال كردن خرگوش در بيشه‌زار و نوازش بره تازه به دنيا آمده و آخر از همه ولو شدن روي چمن‌هاي كوتاه و بلند دشت و خيره شدن به آسمان و نفسي تازه كردن. دلم مي‌خواهد بچه‌هايم مثل بچگي ما بچگي كنند. ما روزهاي تابستان را لالوي درخت و بوته و باغ مي‌گذرانديم. ما براي فرار از خواب اجباري بعدازظهر، راهي باغ پشت خانه مادربزرگ مي‌شديم. آنجا براي ما جنگلي محسوب مي‌شد، كسي علف‌هاي هرز را نچيده بود و باغ كادر و مرتبي نبود. آنجا همه‌ چيز وحشي و خودرو بود. درخت گلابي وحشي ته باغ جاخوش كرده بود. ما ولي عاشق درخت انجير بوديم. خودش را پهن كرده بود كنار ديوار خزه بسته و افقي رشد كرده بود. انگار طوري رشد كرده بود تا ما بچه‌ها بتوانيم روي شاخه‌هاي پهنش بنشينيم و راحت انجير بچينيم و بخوريم.البته در كنار همه اين آرزوهاي قشنگ، اميدوارم روزهاي آخر تابستان هم مثل الان بتوانم نطق كنم و روزشماري نكنم براي شروع مدرسه!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون