واكاوي هويت انسان
مليحه رمضاني
حسهايي در نهاد انسان وجود دارند كه وقتي برانگيخته ميشوند هيچگاه از درون او بيرون نميروند. خشونت يكي از آنهاست. هنگامي كه فرد در تعارض اجتماع، خود و ديگري قرار ميگيرد برانگيخته از خشم شده و درون وجودش مملو از خشم و مبتني بر آن انزجار ميشود. اين خشونت شكلهاي مختلفي دارد. گاهي درون فرد ساليان سال پنهان ميشود و گاهي مانند پيش يا پسلرزهها در واكنش به هر چيز كوچكي به بيرون سرايت ميكند. شكل خشونت در اين روزها از فضاي فيزيكي و واقعي به جهان مجازي سرايت كرده و شكل واكنش و برونريزي خشونت تغيير پيدا كرده است. همين نوشتن نظرات عصباني با پروفايل جعلي ميتواند شكلي از خشونت دنياي معاصر باشد. فرد به اين نوع برونريزي تمايل دارد، چراكه بدون ترس مكافات ميتواند خود را از فشار انزجار خشم رهايي بخشد. اين رهايي ميتواند گاهي بسيار خطرناك به نظر برسد درحالي كه فرد برانگيخته از خشم آنقدر تحت فشار اين هيجان است كه كنش او غير ارادي و بازتاب آن غيرقابلمديريت است. نوجواني مينيسريالي به كارگرداني فيليپ بارانتيني است. نوجواني برخلاف زنجيرههاي هم رده خودش كه تلاش ميكنند كنشهاي غيرقابل پذيرش انسان را به مشكلات اجتماع، فضاي مجازي، فقر، اقتصاد و... ربط دهند با واكاوي هويت انسان و ابعاد روانشناختي، واكنشهاي انسان را در مواجهه با ديگري بازنمايي كند و درصدد اين نيست كه به بهانه انسان راهي براي نقدهاي اجتماعي، سياسي و ديني باز كند. اين زنجيره تكاندهنده و سوالبرانگيز است و تا مدتها گريبان مخاطب را رها نميكند. آيا اراده انسان قادر است جلوي كنشهاي غيرارادي فرد را بگيرد؟ جيمي پسر ۱۳ ساله يك خانواده كوچك و معمولي است. در طلوع يك صبح آرام گروهي از افراد مسلح پليس وارد خانه خانواده ميلر ميشوند و جيمي را به جرم قتل دستگير ميكنند. در دقايق ابتدايي فيلم بعيد به نظر ميرسد كه پسركي با آن جثه نحيف و صورت آرام و مهربان كه حالا از وحشت خودش را خيس كرده است مرتكب قتل شده باشد. فرآيند انتقال جيمي به اداره پليس ترديد ما را بيش از پيش ميكند. امكان ندارد پسري مانند جيمي مرتكب قتل شده باشد. فرآيند معمول اداره آگاهي پليس از گرفتن خون، اثر انگشت، تفتيش بدني و ديگر موارد ما را هم به حيرت واميدارد. ترديد ما زماني بيشتر ميشود كه با سوال پدر از پسر روبهرو ميشويم. پدر چشم در چشم جيمي از او سوال ميكند. جيمي خيال ما را راحت ميكند و ميگويد: (من هيچ كار اشتباهي نكردم.) در بازپرسي انتهاي قسمت اول كمكم دچار ترديد ميشويم. تمايل داريم جيمي اقدامي انجام نداده باشد و با خانواده به منزل بازگردد. ويديوي ضبط شده دوربين مداربسته او را در لحظه قتل نشان ميدهد. جيمي دچار فروپاشي شده و هفت ضربه به دختر نوجوان ميزند. او چه فرآيند حسي غيرقابلتحملي از سر گذرانده كه كماكان باور دارد كار اشتباهي انجام نداده است؟ در ادامه داستان مخاطب ميزان آگاهي بيشتري نسبت به موقعيت جيمي پيدا ميكند. البته در بازپرسي حرفهايي ردوبدل ميشود كه ميتوان حدسهاي زد. جيمي همراه دو دوستش بيرون از خانه مشغول بازيگوشيهاي زمان بلوغ هستند. يكي از اين موارد ارتباط با جنس مخالف و رابطههاي نوجواني است. جيمي دليل ديگري براي رابطه دارد. دختري كه جيمي به آن تمايل دارد فردي طرد شده از اجتماع است. اين طردشدگي در دختر كه شخصيتش را ضعيف كرده است عاملي براي انگيزه بخشيدن به جيمي ميشود. جيمي تصور ميكند ضعيف و طردشدن دختر ميتواند راهي براي ارتباط باشد. چرا او تصور نميكند كه ميتواند يك رابطه عادي با ديگري داشته باشد؟ اين احساس درون وجود او از چه منشايي سرچشمه ميگيرد؟
باور جيمي با عبارت من زشت هستم، گرهخورده است. يقين به زشتي درون و نداشتن پناه و ماوا، انسان را از درون تهي ميكند و اين تهيبودگي ميل به زيبايي، زيبا ديدهشدن و تاييد بيروني دارد، چراكه فرد احساس ميكند با اين تاييد ميتواند بودن خود را اثبات كند و در خانواده و جامعه پذيرفته شود. جيمي با تكرار مكرر جمله «بابا من اشتباهي نكردم» سعي ميكند در درون خودش زنده بماند، با انكار و فرار از حس گناه احساس ارزشمندياش را احيا كند و گاهي با عيبجويي از كيتي كار خود را درست جلوه دهد و يك خودشيفتگي نسبي را براي خودش حفظ كند تا بتواند خود را اثبات كند و به زندگي ادامه دهد. جيمي نگران پدر است، حالش را ميپرسد و سعي دارد تا از طريق روانشناس، تصويري خوب و عاري از اشتباه را به خانوادهاش منتقل كند. او نگران تصويري است كه از خودش در ذهن پدر حك شده است. اغلب كودكاني كه با والدين بد سلوك زندگي ميكنند، تمايل دارند قوي باشند و از پدر و مادرشان مراقبت كنند شايد بتوانند عشق و محبت واقعي آنها را به دست بياورند. در سريال نوجواني باوجود اين وضعيت دشوار با پدري روبهرو هستيم كه مسير مشابه فرزند را طي كرده و براي بازيابي شخصيت خود و جبران ضعفهايش انتظار موفقيت و بينقصي را از فرزندش دارد. هر ميزان خلأ درون انساني بيشتر باشد تمايل افراطي فرد به زيبايي، كمال و بيعيبونقص بودن بيشتر است. جملهاي كه كيتي به جيمي ميگويد: هنوز اينقدر بدبخت نشدم كه با تو به جشنواره بيام! شنيدن اين جمله جيمي را منهدم ميكند و در يك آن هجمهاي از احساسات منفي بر او نازل ميشود و او را به اعماق پنهان و سركوبشده وجودش پرتاب ميكند. آن زمان فكر و اراده از او سلب شده و فرد براي محافظت از ايگو/من تهديد شدهاش در برابر تحقير و طرد دست به اقدامي غيرقابل باور ميزند. جيمي با كنشي خارج از ارادهاش سعي دارد تمام آنچه انگيزه زندگي را از او ميگيرد از سر راه بردارد. جيمي يكي از آن قربانيان كوچك است و ما شاهد انعكاسي از زخمهاي ترميم نشده پدر در وجود پسر هستيم. او در چالش نفسگير صحبت با روانشناس آگاهي خود را پس ميزند تا نقصهاي پدرش را نبيند. تلاش ميكند رفتارهاي بد او را توجيه كند. با انزجار درونش مقابله ميكند تا مبادا كنش او انتقامي از زخمهاي كهنه پدرش باشد. اين پسزدن آگاهي، انسان را مستعد نفرت خواهد كرد. به گفته فرويد نخستين نمونههاي اصيل نفرت از نيروي جنسي سرچشمه نميگيرد؛ بلكه از مبارزه ايگو براي تاييد و محافظت از خودش نشات ميگيرد.
اين كراهت و رميدگي، مبارزهجويي انساني است كه از تحقير، بيعدالتي و پيشپاافتادگي خشمگين است و از اين طريق راه گريزي براي دوست داشتن خود انتخاب كرده است. پسر كه پدر را آيينه خود ميبيند، تلاش ميكند او را راضي نگه دارد تا مبادا عملي اشتباه يادآور انزجار از او باشد. جيمي با ناديدهگرفتن آگاهي و سركوب افكارش تقلا ميكند از زير بار سايه سهمگين تنافر بيرون بيايد. چه بسا كوچكترين اتفاقي او را متلاشي كند. ايگو نابود شده كه ديگر تاب هيچ انتقادي را ندارد با يك فشار بيروني دست به طغيان ميزند. گفتوگو با روانشناس، جيمي را با خودش و كنشي كه انجام داده، مواجه ميكند. حالا او يكه و تنهاست و نياز به ماوا دارد نداشتن مأمن در زندگي فرد را حيران و سرگردان ميكند. در لحظهاي كه جيمي از درون تهي شده و در جستوجوي تاييدي براي زنده نگهداشتن من تكهپارهاش ميشود، پدر به عنوان يك بزرگسال قابل اعتماد ميتوانست پناهي براي او باشد. اما درمانده و مضطرب است. او به دنبال جواب اين سوال در خودش ميگردد که چه كسي مقصر است؟ بارها رفتارش را واكاوي ميكند بهزعم خودش برخلاف رابطه نافرجام خود با پدرش براي فرزندانش شيوه بهتري را پيش گرفته است. او با استيصال كامل پاسخي جز يك سوال ندارد: اگر پدرم من رو درست كرده! پس چطوري من پسرم رو درست كردم؟ اكنون جيمي برانگيخته از خشم سركوب شده و عاطفه همراه با انزجار نسبت به پدر است. شخصيت مخدوش پدر نميتواند از او مراقبت كند و پناهگاهي براي پسر باشد. حالا چگونه يك نوجوان سيزده ساله زير بار اين تناقض حسي دوام بياورد و دست به كنشي بيروني نزند؟!