درهمتنيدگي قربانيان و بانيان
سارا كريمان
فرشيد پارسيكيا در مجموعه نقاشيهاي خود با عنوان «پسركشي» پا به قلمرو سايهها و اسطورههاي سركوب شده ميگذارد. او نه فقط از متون كهن چون شاهنامه، هزار و يك شب و ديگر متون كلاسيك الهام گرفته، بلكه از ژرفاي روانزخمي فرهنگي پرده برميدارد كه قرنهاست در لايههاي پنهان ادبيات و تاريخ ايران جا خوش كرده: آيين پسركشي.
در ادبيات و اسطورههاي ايراني، پسركشي نه فقط حادثهاي تراژيك، بلكه نوعي آيين خشونت است؛ آييني كه پدر براي حفظ قدرت، اقتدار يا حتي نام خود، فرزندِ نرينه را قرباني ميكند. از داستان سياوش در شاهنامه گرفته تا رگههايي از روايت اسماعيل در خوانشهاي كهن مذهبي، اين مضمون بارها بازآفريني شده است. پارسيكيا اما اين آيين را از دل روايتها بيرون ميكشد و آن را چون زخمي باز، پيش چشم تماشاگر ميگذارد.
فيگورهاي او بدنهايي پيچخورده و چهرههايي تكهتكهاند. گويي در لحظهاي ميان جان دادن و جان گرفتن متوقف شدهاند. اين دفرماسيون نه صرفا بازي با فرم است و نه فقط اغراق بصري؛ بلكه تلاشي است براي به تصوير كشيدن دردي كه در جسم حلول كرده. چهرهها پدرند و پسر، قاتل و مقتول، قرباني و ناظر؛ در هم تنيده، غيرقابل تفكيك. گويي پارسيكيا ميگويد: در چرخه خشونت، هيچكس تماما بيگناه نيست. در اثري كه زني با رداي آبي، با عنوان «مام ميهن» به تصوير كشيده شده، شاهد نوعي مكاشفه استعاري هستيم. زن، نظارهگر پسركشي است. مادر وطن است، اما نه فعال، نه مدافع، بلكه تنها يك شاهد. شايد چون اين خشونت، آنقدر كهنه و تكرار شونده بوده كه در بطن او نيز رسوب كرده است. او همچون الههاي خاموش، مرثيهخوان نسلي است كه از درون فرو ريخته، بيآنكه خود بداند.
نمادها و عناصر بومي، گاه چون سايههايي از تاريخ در دل آثار پديدار ميشوند. اما اين نشانهها در خدمت روايتگري نيستند، بلكه بيانگر تداوم ناخودآگاه آيينياند. در واقع، پارسيكيا در اين آثار، به جاي بازسازي تاريخ، آيين پسركشي را چون يك الگو، يك موتيف رفتاري، به شكلي استعاري بر بوم بازتاب ميدهد. اين نمايشگاه پنجمين تجربه انفرادي او است، اما به گواه فيگورهاي انساني متورم و بيقرارش، يكي از شخصيترين و پختهترين. اگرچه پارسيكيا پيشتر نيز با انسان، خشونت و هويت درگير بوده، اما اينبار زبانش فيگوراتيو است و اندوهش، عريانتر. تماشاگر با هر نگاه، لايهاي تازه از تاريخ پنهان، از زخمهاي موروثي و از سكوتهاي تلخ بازمانده از آيين پسركشي را تجربه ميكند. در نهايت، «پسركشي» فراتر از يك نمايشگاه نقاشي است؛ گويي آينهاي است در برابر جامعهاي كه هنوز با گذشتهاش درگير است. در اين آينه، ما نه تنها قربانيان را ميبينيم، بلكه شباهت غمانگيزمان را با چهره قاتل نيز تشخيص ميدهيم.