تكه پاره كردن زمان
مهدي دهقانمنشادي
شايد عجولترين و خستگيناپذيرترين عنصر هستي، زمان باشد. آرام و قرار ندارد و در امتداد مسير خود كه به نيستي يكايك هستشدگان عالم ختم ميشود، گاهي شتابان و گاهي آهسته، اما هميشه پيوسته گام برميدارد. در امتداد زمان ناگاه همه چيز در هيچ درميآميزد. آدمي از بچگي عجله دارد براي آمدن روزهاي خاص. حاضر است هفتهها، ماهها و حتي سالها را به يكباره فدا كند كه لحظهاي ناب فرا برسد تا آن را لمس كند و چون آن را لمس كرد چون تيري از پيشش ميگريزد. در كودكي كه سالهاي پيش روي ما بيشمار به نظر ميرسد عادت به حيف و ميل و نيمخور كردن لحظات وجود دارد؛ پس زمانهاي حال را تكه پاره كرده و شتابان به دنبال نقطه و مقصدي ميگرديم به نام بزرگسالي. چون به بزرگسالي و ميانسالي ميرسيم و لحظهاي از مسير عمر خود را در مييابيم كه سالهاي پيش رو كمتر از سالهاي پشت سر نهاده است، شبح زمانهاي تكه پاره شده و به بايگاني سپرده حسرتوار بالاي سر ما ميچرخند و هراسان در انديشه و در جستوجوي زمانهاي از دست رفته، اكنونهاي متوالي را پايمال ميكنيم. اين طبيعت نوع بشر است كه هيچگاه نتواند جرعهجرعه اكنونهاي به هم پيوسته را بنوشد. در اين فرآيند پايمالي اكنون، گاهي خاطرات گذشته به پايمان ميپيچند و گاهي سراب آينده دود در چشممان ميكند و سرگردان، حال را زير پا به در ميكنيم.
در امتداد زمان ناگاه همه چيز در هيچ درميآميزد. اول دلخوشيهايمان رنگ ميبازند، بعد خودمان محو ميشويم و بعد خاطراتمان. در نوجواني، روزها و هفتههاي بهمن و اسفند را بيتفاوت طي ميكرديم تا به تعطيلات عيد برسيم. شور و شوق آمدن بهار و لذت چشيدن تعطيلات نوروزي، روزهاي زمستاني را شتابان به گذشته منجمد پيوند ميداد و بهار فرا ميرسيد. تعطيلات بهاري هميشه چون دولت مستعجل، كم دوامترين خوشيهاي كودكانه بودهاند و به چشم به هم زدني از دستمان در ميرفتند و به گذشته ملحق ميشدند. بعد از آن تعطيلات، باز باقيمانده بهار را به شوق سر رسيدن تابستان و تعطيلات آن، نيمهخور و حيف و ميل ميكرديم. تنها دوران كشدار و مقاوم آن دوران، روزهاي مدرسه بود كه عجلهاي براي سپري شدن نداشتند، اما ما با زخمي كردن لحظات آن، مقاومتشان را در هم ميشكستيم و گاه كم ثمر پشت سر ميگذاشتيم.
روزها و هفتهها و ماهها تلخ يا شيرين، در رنج يا خوشي، سخت يا آسان، آهسته يا شتابان، در امتدادي پيوسته سپري شدند و جاده حال در بيابان گذشته ناپديد و با كم شدن باقيمانده عمر بر شمار سالهاي سن افزوده شد و در امتداد زمان ناگاه همه چيز در هيچ درآميخت و به هيچ آميختنش ادامه داد. كفشها و لباسهاي نويي را كه مادرمان يك شب نوروزي در ايام كودكي برايمان خريده بود و بيصبرانه منتظر گذشت زمان بوديم تا آن را بپوشيم، به مرور رنگ و بوي كهنگي گرفتند و در كوتاه زماني به نيستي پيوستند. با چشم بر هم زدني مادربزرگ و پدربزرگها و مادر و پدرهايي كه نوروزهاي تكراري زيادي را ديده بودند در پيچ و خم زمان ناپديد شدند و به خاطره پيوستند و ما متخصصان تكه پاره كردن زمانِ اكنون، به شوق رسيدن به فرداهايي مبهم، همچنان به جاي نوشيدن و مزهمزه كردن جرعههاي حال، حسرت ديروز و غم فردا را ميخوريم و آدمِ قدرنشناسِ لحظه اكنون، در امتداد زمان به سرعت خاطره خواهد شد و طولي نميكشد كه خاطراتش نيز لاي برگهاي گذشته ناپديد خواهند شد.