• 1404 پنج‌شنبه 1 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6171 -
  • 1404 پنج‌شنبه 1 آبان

نقشه راه امريكا براي جنوب و قلب آسيا

«اعتماد» در گفت‌وگوي اختصاصي با غلامرضا كريمي بررسي می‌کند

نوشين   محجوب

درحالي كه گمانه‌زني‌ها درباره بازگشت احتمالي نيروهاي امريكايي به پايگاه استراتژيك بگرام در افغانستان به اوج خود رسيده، اين موضوع نه تنها به عنوان يك بازگشت نظامي ساده، بلكه به عنوان يك بازي پيچيده ژئوپليتيكي در قلب آسياي جنوبي و مركزي تفسير مي‌شود. بر اساس تحليل‌هاي اخير در نشريه نشنا اينترست، تداوم درگيري‌هاي مرزي بين پاكستان و طالبان ممكن است فرصتي براي دونالد ترامپ فراهم كند تا با بهره‌برداري از نياز طالبان به حمايت ديپلماتيك امريكا، كنترل بگرام را بازپس گيرد؛   پايگاهي كه نه‌تنها براي نظارت بر تهديدهاي تروريستي مانند القاعده و داعش خراسان حياتي است، بلكه مي‌تواند اهرمي براي مهار ادعايي رقباي جهاني واشنگتن همچون ايران، چين و روسيه قلمداد شود. اين بازگشت احتمالي، باتوجه به موقعيت جغرافيايي بگرام در نزديكي مرزهاي رقبا، مي‌تواند دومينووار واكنش‌هاي زنجيره‌اي ايجاد كند: از رويكرد ايران در مرزهاي شرقي‌اش تا تهديد پروژه‌هاي اقتصادي چين مانند كمربند و جاده ابريشم و حتي فشار بر روسيه در آسياي مركزي. با اين حال، چالش‌هاي امنيتي، ديپلماتيك و داخلي براي امريكا در اين مسير كم نيستند و ممكن است اين پايگاه را به كانون جديدي از رقابت‌هاي بزرگ تبديل كند. در همين راستا، روزنامه اعتماد با هدف بررسي اين تحولات و پيامدهاي آن با غلامرضا كريمي، عضو هيات علمي روابط بين‌الملل دانشگاه خوارزمي مصاحبه كرده است. كريمي بر اين باور است كه حضور احتمالي ايالات‌متحده در پايگاه بگرام مي‌تواند بر سرنوشت كريدور شمال-‌جنوب تاثير دوگانه‌اي بگذارد؛ از يك‌سو، انگيزه ايران و روسيه را براي شتاب‌بخشي به اين پروژه افزايش مي‌دهد تا وابستگي به مسيرهاي غربي كاهش يابد و از سوي ديگر، ناامني‌هاي اقتصادي ناشي از آن سرمايه‌گذاري‌ها را بازدارنده مي‌كند و ريسك‌ها را بالا مي‌برد. با اين حال، همكاري عميق‌تر مسكو و تهران مي‌تواند اين كريدور را به نمادي از همگرايي استراتژيك تحت تحريم‌ها تبديل كند.

   همزمان با اوج‌گيري گمانه‌زني‌ها درباره بازگشت احتمالي نيروهاي نظامي امريكا به پايگاه نظامي و استراتژيك بگرام در افغانستان، دو سوال توأمان مطرح است؛ اهميت ژئوپليتيك و ژئواستراتژيك اين پايگاه و دوم چالش‌هايي كه اين بازيگر ممكن است با آن روبه‌رو شود؟

پايگاه بگرام به عنوان يك نماد استراتژيك و يك دارايي ژئوپليتيك منحصربه‌فرد، در نقطه تلاقي آسياي مركزي، جنوب آسيا و خاورميانه واقع شده است. اين موقعيت جغرافيايي به هر كشوري كه كنترل آن را در اختيار داشته باشد، امكان نظارت بر تحولات منطقه وسيع و حساس جهاني را در كوتاه‌ترين زمان ممكن فراهم مي‌كند و در صورت لزوم، اعزام نيرو را تسهيل مي‌نمايد. پايگاه بگرام با باندهاي پروازي و امكانات لجستيكي پيشرفته، از جمله يك باند ۳۶۰۰ متري با استانداردهاي ضدضربه، ظرفيت نشست و برخاست روزانه ۱۳۰ پرواز نظامي را داراست، بنابراين‌ اين پايگاه امكان استقرار و پشتيباني از طيف گسترده‌اي از هواپيماهاي شناسايي، بمب‌افكن‌هاي استراتژيك و هواپيماهاي شكاري را فراهم مي‌آورد و حوزه نفوذ و عملياتي قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي مانند ايالات‌متحده را در عمق اوراسيا گسترش مي‌دهد. علاوه بر اين، از طريق پايگاه بگرام، ايالات‌متحده مي‌تواند به‌ طور مستقيم يا غيرمستقيم بر فعاليت‌هاي قدرت‌هاي منطقه‌اي مانند روسيه، چين و ايران نظارت كند. در واقع، اين پايگاه تنها يك ساعت با تاسيسات هسته‌اي و موشكي چين در سين‌كيانگ فاصله دارد و براي واشنگتن، به عنوان يك ابزار استراتژيك براي رصد تحركات نظامي، تمرينات مشترك و حتي برنامه‌هاي موشكي كشورها عمل مي‌كند. بنابراين، حضور در بگرام، اهرم نفوذ بر معادلات انرژي، اقتصاد سياسي و حتي خطوط انتقال انرژي منطقه را تقويت مي‌نمايد. به‌طور خلاصه، بگرام براي ايالات‌متحده نوعي سرمايه‌گذاري استراتژيك محسوب مي‌شود كه كنترل اين كشور را بر يكي از حساس‌ترين چهارراه‌هاي ژئوپليتيك جهان تثبيت مي‌كند. به همين دليل، ترامپ هشدار داده است كه در صورت عدم واگذاري بگرام، رويدادهاي ناگواري براي افغانستان رخ خواهد داد و به نوعي آماده تشديد تنش براي كسب كنترل اين پايگاه است. اگرچه دولت كابل واكنش فوري و قاطعانه‌اي نشان داده و حضور نيروهاي خارجي را خط قرمز خود تلقي كرده است، بازگشت ايالات‌متحده به اين پايگاه بدون چالش نخواهد بود. بزرگ‌ترين مانع پيش روي ايالات‌متحده، چالش‌هاي حقوقي و سياسي است؛ زيرا ايالات‌متحده هيچ توافقنامه‌اي با حكومت طالبان در اين زمينه ندارد و اين اقدام مي‌تواند به عنوان اشغال مجدد و نقض حاكميت افغانستان تلقي شود كه از منظر بين‌المللي محكوم خواهد بود و مشروعيت جهاني واشنگتن را زير سوال مي‌برد. طالبان طي ۲۰ سال جهاد كرده‌اند تا هيچ نيروي خارجي، به ويژه نيروهاي امريكايي، در افغانستان حضور نداشته باشند؛ بنابراين، اين مساله مي‌تواند واكنش شديد قدرت‌هايي مانند روسيه و چين را برانگيزد و ايران نيز به‌شدت با آن مخالف است. در واقع، اين موضوع يك كابوس لجستيكي و امنيتي عظيم براي كشورهاي منطقه ايجاد خواهد كرد، زيرا با استقرار احتمالي ايالات‌متحده، فشارها و نفوذ اين كشور بر قدرت‌هاي منطقه‌اي به‌طور قابل‌توجهي افزايش مي‌يابد.با اين حال، براي ايالات‌متحده، باتوجه به شكست در جولاي ۲۰۲۱ كه منجر به تخليه شبانه اين پايگاه شد، بازگشت به بگرام از منظر پرستيژ بسيار اهميت دارد و علاقه‌مندي زيادي براي تسلط مجدد بر آن وجود دارد. علاوه بر اين، براي ترامپ از نظر داخلي، اين مساله مي‌تواند اهرم قدرتمندي براي تضعيف دموكرات‌ها باشد. به‌طور كلي، بازگشت ايالات‌متحده به بگرام به منزله برداشتن يك ميوه ممنوعه پرخطر است كه نيازمند برقراري توازن ميان هزينه‌هاي سياسي، امنيتي و مالي سنگين اين اقدام و تصميم‌گيري نظامي است.

  در شرايط كنوني گروهي از تحليلگران با استناد به ادعاها مدعي‌اند كه ايالات‌متحده درصدد است تا بار ديگر بر مساله مبارزه با تروريسم متمركز شده و گروه‌هايي چون القاعده، شاخه داعش خراسان و غيره را مهار كند، ارزيابي شما از اين ادعا چيست، بالاخص آنكه در جريان تنش‌هاي اخير مرزي ميان افغانستان و پاكستان، اسلام‌آباد تحت حمايت امريكا بر همين متغير تاكيد داشت. آيا طالبان تسليم خواست واشنگتن مي‌شود يا خير.

سياست اعلامي ايالات‌متحده در حال حاضر ممكن است مبارزه با تروريسم در افغانستان باشد، اما بعيد به نظر مي‌رسد كه گروه‌هايي مانند داعش شاخه خراسان، كه تهديدي بالفعل و عيني براي كشورهاي منطقه محسوب مي‌شوند، براي ايالات‌متحده خطر جدي و فوري ايجاد كنند. با اين حال، حمايت از موضع پاكستان در تنش‌هاي مرزي ميان افغانستان و پاكستان مي‌تواند يكي از انگيزه‌هاي ايالات‌متحده براي تلاش جهت تسلط بر پايگاه بگرام باشد، زيرا اين پايگاه امكان اعمال فشار بيشتر بر طالبان را فراهم مي‌كند. در پاسخ به بخش پاياني پرسش، يعني احتمال تسليم طالبان به خواسته‌هاي واشنگتن، بايد گفت كه اين امر بسيار بعيد است. طالبان خروج ايالات‌متحده از افغانستان را يك پيروزي تاريخي براي خود تلقي كرده و طي ۲۰ سال مبارزه، هدف اصلي‌اش اخراج نيروهاي امريكايي از خاك افغانستان بوده است. حضور حتي يك نيروي امريكايي در افغانستان خط قرمز طالبان محسوب مي‌شود. هرگونه توافق با ايالات‌متحده كه منجر به واگذاري پايگاه بگرام شود، مي‌تواند شرايط پيچيده‌اي براي طالبان ايجاد كند، از‌جمله افزايش اختلافات سياسي در ميان گروه‌هاي راديكال در افغانستان. همچنين، هر نوع توافق امنيتي پنهان با ايالات‌متحده، بار سياسي سنگيني براي طالبان به همراه خواهد داشت. اولويت اصلي طالبان، تحكيم حاكميت خود و كسب مشروعيت بين‌المللي است، در‌حالي كه اولويت ايالات‌متحده، خنثي‌سازي تهديدات فرامرزي است. اين دو هدف به سختي قابل انطباق هستند. اگر طالبان در ازاي مشروعيت بين‌المللي يا لغو تحريم‌ها با ايالات‌متحده توافقي كند، روابط خود با كشورهاي منطقه مانند ايران، هند، چين و روسيه را تحت‌تاثير قرار خواهد داد و ناچار به بازنگري در اين روابط خواهد شد. بنابراين، به نظر مي‌رسد واشنگتن در حال اجراي يك استراتژي دوگانه است: از يك‌سو، از طريق ديپلماسي و فشار منطقه‌اي، به‌ويژه با استفاده از پاكستان، تلاش مي‌كند طالبان را به همكاري وادار كند و از سوي ديگر، به دنبال اقدام نظامي مستقل براي تسلط بر پايگاه بگرام است. با اين حال، بسيار بعيد است كه در ماه‌هاي آينده طالبان به عنوان شريكي كامل در كنار ايالات‌متحده عمل كند.

  در سطحي كلان‌تر ظاهرا ايالات‌متحده با بازپس‌گيري پايگاه واقع در ولايت پروان، به دنبال مهار رقبايي چون ايران، چين و روسيه است. به عنوان سوال نخست، استقرار احتمالي نظاميان امريكايي در اين پايگاه براي ايران چه معنايي خواهد داشت، بالاخص آنكه گروهي مدعي‌اند جريان‌هاي افراطي درصدد ايجاد ناامني‌هاي بالقوه‌ امنيتي در مرزهاي شرقي كشورمان هستند.

استقرار احتمالي نيروهاي امريكايي در پايگاه بگرام، از ديدگاه ايران، به عنوان يك تحول استراتژيك با پيامدهاي عميق امنيتي و ژئوپليتيك تعبير مي‌شود. هرگونه تلاش ايالات‌متحده براي تسلط بر اين پايگاه، در واقع نوعي تهديد مستقيم عليه امنيت ملي ايران و محاصره استراتژيك اين كشور تلقي مي‌گردد. از منظر ايران، بازگشت ايالات‌متحده به بگرام به معناي نصب يك ديدبان بسيار پيشرفته در فاصله بسيار نزديك به مرزهاي شرقي ايران است؛ زيرا اين پايگاه قابليت نظارت الكترونيك، شنود و جمع‌آوري اطلاعات را براي واشنگتن فراهم مي‌كند و مي‌تواند تمامي تحركات نظامي، موشكي و ارتباطي ايران در شرق كشور را زيرنظر بگيرد. بنابراين، اين موضوع عمق استراتژيك ايران را به چالش مي‌كشد و حس محاصره بودن اين كشور را تشديد مي‌نمايد.نكته بعدي در‌خصوص حضور ايالات‌متحده در پايگاه بگرام، تبديل افغانستان به عرصه‌اي جديد براي رقابت و تقابل غيرمستقيم ميان ايران و ايالات‌متحده است  كه اين امر ثبات كشور را تهديد مي‌كند، به ويژه امنيت مرزهاي شرقي ايران و مي‌تواند چرخه معيوب ناامني را در منطقه بازتوليد نمايد.بنابراين، در پاسخ به بخش دوم پرسش، يعني ارتباط خطرناك ميان حضور ايالات‌متحده و فعاليت گروه‌هاي افراطي، بايد گفت كه بله، اين مساله نيز تهديدي براي ايران محسوب مي‌شود. ممكن است واشنگتن از اين گروه‌ها به عنوان اهرم فشار يا ابزاري براي ايجاد بي‌ثباتي در داخل ايران استفاده كند. حتي اگر امريكايي‌ها در عمل چنين قصدي نداشته باشند، صرف حضور آنان در فضاي امنيتي منطقه، شرايط را به گونه‌اي ملتهب مي‌سازد كه اين گروه‌ها مي‌توانند آشفتگي در محيط منطقه را تشديد كنند. درنتيجه، حضور ايالات‌متحده در محيط نزديك به ايران مي‌تواند به عنوان منبع تهديد عمل كند و بسترساز افزايش تهديدات بيشتر باشد.

  با خروج شتاب‌زده امريكا از افغانستان شاهد بوديم كه چين براي دسترسي به منابع كمياب روابط نزديكي را با طالبان تعريف كرد؛ حال مي‌توان گفت كه در ميانه جنگ تجاري حاكم ميان چين و امريكا، بازگشت نظاميان ايالات‌متحده به بگرام موجب مي‌شود افغانستان به كانون رقابت دو بازيگر تبديل شود؟

ادعاي دونالد ترامپ مبني بر اينكه پايگاه هوايي بگرام پس از خروج نيروهاي امريكايي تحت كنترل چين قرار گرفته، به عنوان نشانه‌اي از ناكامي سياست‌هاي دولت بايدن مطرح شده است. با اين حال، تحولات منطقه‌اي نشان مي‌دهد كه چين فعاليت قابل‌توجهي در پايگاه بگرام نداشته و اين ادعا بيشتر به عنوان يك شعار سياسي از سوي ترامپ براي جلب‌توجه و توجيه اشتياقش به تسلط مجدد بر اين پايگاه مطرح شده است. هيچ گزارش تاييدشده‌اي از فعاليت رسمي چين در پايگاه بگرام وجود ندارد.حضور احتمالي ايالات‌متحده در پايگاه بگرام، رقابت سيستماتيك و چندجانبه ميان امريكا و چين را در حوزه‌هاي اقتصادي، فناوري و ژئوپليتيك تشديد خواهد كرد. افغانستان، با دارا بودن ذخاير معدني غني مانند ليتيوم و ساير عناصر نادر خاكي كه براي صنايع پيشرفته حائز اهميت هستند، از جذابيت ويژه‌اي برخوردار است. علاوه بر اين، افغانستان به‌طور تاريخي به عنوان منطقه‌اي حائل ميان قدرت‌هاي بزرگ عمل كرده است. تسلط ايالات‌متحده بر پايگاه بگرام، اين كشور را در مركز رقابت‌هاي قدرت‌هاي بزرگ قرار مي‌دهد.در اينجا، شاهد تقابل دو استراتژي متمايز هستيم: از يك‌سو، ايالات‌متحده با رويكردي امنيت‌محور به دنبال گسترش پايگاه‌هاي نظامي، نظارت و مهار ديگر كشورها است و ازسوي ديگر، چين با رويكردي اقتصادمحور، از طريق ابتكار «كمربند و راه» درصدد ادغام افغانستان در برنامه‌هاي خود است. براي چين، اولويت اصلي حفظ ثبات منطقه‌اي و جلوگيري از درگيري است تا سين‌كيانگ به عنوان منطقه‌اي امن براي سرمايه‌گذاري باقي بماند و افغانستان به تدريج به شاهراهي ارتباطي تبديل شود كه فرصت‌هاي اقتصادي و معدني آن فعال گردد. در مقابل، ايالات‌متحده با تمركز بر تهديدات فرامرزي، به دنبال افزايش نفوذ خود در صحنه داخلي افغانستان و مديريت اين منطقه استراتژيك است.بنابراين، مي‌توان گفت كه افغانستان در آينده به كانوني براي رقابت كنترل‌شده تبديل خواهد شد، نه صحنه رويارويي مستقيم. قدرت‌هاي بزرگ از طريق نفوذ غيرمستقيم بر يكديگر در اين كشور تاثير خواهند گذاشت. با اين حال، به نظر مي‌رسد ايالات‌متحده به راحتي از تلاش براي تسلط بر پايگاه بگرام دست نخواهد كشيد و احتمالا مشوق‌هاي اقتصادي و نظامي قابل‌توجهي به امارت اسلامي افغانستان پيشنهاد خواهد كرد تا اين پايگاه را تحت شرايط خاصي مجددا دراختيار بگيرد.

  از منظرژئوپليتيك نيز ادعاهايي مطرح شده دال بر آنكه ايالات‌متحده درصدد است تا با بازپس‌گيري بگرام، پروژه جاده و ابريشم چين و همچنين كريدور اقتصادي چين با پاكستان و افغانستان را با چالش‌هايي جدي روبه‌رو كند؟ آيا اين ادعا قابل اعتنا است؟

بازگشت احتمالي ايالات‌متحده به پايگاه بگرام مي‌تواند تهديدي جدي براي ابتكار «كمربند و راه» چين محسوب شود. چين استراتژي خود را بر پايه اتصال‌سازي از طريق توسعه زيرساخت‌ها بنا نهاده است، در حالي كه اگر پايگاه نظامي بگرام دراختيار امريكايي‌ها قرار گيرد، آنان از اين پايگاه براي جداسازي، مهار و نظارت استفاده خواهند كرد كه خود اين امر تقابلي اساسي ايجاد مي‌نمايد. علاوه بر اين، پروژه‌هاي كلان اقتصادي مانند كريدور چين-پاكستان و گسترش آن به افغانستان، نيازمند محيطي با ثبات و قابل پيش‌بيني است. حضور يك پايگاه پيشرفته امريكايي در مجاورت اين كريدورها، اين محيط را به منطقه‌اي تحت نظارت رقيب تبديل مي‌كند و ريسك امنيتي پروژه‌ها را به‌شدت افزايش مي‌دهد. در نتيجه، سرمايه‌گذاران بين‌المللي و حتي شركت‌هاي چيني با احتياط بيشتري در اين منطقه حضور خواهند يافت، جايي كه يك قدرت نظامي رقيب پايگاه گسترده‌اي دارد. نكته ديگر اين است كه چين با طالبان رابطه‌اي ساده برقرار كرده است كه بر پايه حفظ امنيت مرزها در برابر توسعه اقتصادي استوار است. با حضور ايالات‌متحده، اين معادله ساده بسيار پيچيده خواهد شد؛ زيرا امريكا با بهره‌گيري از اهرم‌هاي سياسي و اقتصادي، طالبان را تحت‌فشار قرار خواهد داد تا در قبال چين رفتار سختگيرانه‌تري اتخاذ كند و امتيازات اقتصادي اعطاشده به چين را بازنگري نمايد. اين امر قدرت چانه‌زني چين را كاهش مي‌دهد و روابط آن با افغانستان را با چالش‌هاي جدي مواجه مي‌سازد. علاوه بر اين، بازگشت احتمالي ايالات‌متحده به بگرام، پيامي استراتژيك به تمامي بازيگران منطقه، از‌جمله پاكستان و كشورهاي آسياي مركزي، ارسال مي‌كند كه ايالات‌متحده از صحنه رقابت در قلب آسيا خارج نشده است. اين پيام مي‌تواند وسوسه‌اي براي كشورها ايجاد كند تا همكاري اقتصادي كامل با چين را كاهش داده و محاسبات خود را تغيير دهند و  به سمت موازنه استراتژيك ميان ايالات‌متحده و چين سوق يابند. بنابراين، اين امر به ضرر چين تمام خواهد شد. در‌نهايت، مي‌توان گفت كه بازگشت ايالات‌متحده به بگرام، اگر محقق شود صرفا يك حركت نظامي نيست، بلكه اقدامي ژئوپليتيك بزرگ در رقابت ساختاري با چين است كه هدف آن قرار دادن وضعيت مهار بر صفحه شطرنج اوراسيا، در مقابل كمربند اقتصادي چين، خواهد بود.

  در صورتي كه سناريوي بازگشت امريكا محقق شود، آيا مي‌توان گفت كه سين‌كيانگ و سايت‌هاي هسته‌اي چين مستقر در اين جغرافيا در معرض تهديدهاي امنيتي و نظارتي قرار خواهند گرفت؟ اين گزاره به تنش‌ها دامن نمي‌زند؟

در حال حاضر، نزديك‌ترين پايگاه‌هاي ايالات‌متحده به چين در ژاپن و فيليپين واقع شده‌اند كه بيش از ۳۰۰۰ مايل با سين‌كيانگ فاصله دارند. با اين حال، در صورت بازگشت امريكايي‌ها به بگرام، فاصله آنها تا مرز افغانستان و سين‌كيانگ كمتر از ۵۰۰ مايل خواهد بود و حدود ۱۵۰۰ مايل تا تاسيسات موشكي هامي چين فاصله خواهند داشت. هامي يكي از تاسيسات كليدي چين است و طي سال‌هاي گذشته، عمده گسترش تاسيسات هسته‌اي چين در غرب اين كشور، به ويژه در محدوده سين‌كيانگ، صورت گرفته است. بنابراين، پايگاه بگرام مي‌تواند از منظر نظامي و استراتژيك براي امريكايي‌ها بسيار حياتي باشد. درواقع، سناريوي بازگشت ايالات‌متحده به بگرام، در صورت تحقق، به منزله بازي با آتش در نزديك‌ترين و حساس‌ترين منطقه يك رقيب هسته‌اي خواهد بود. اين اقدام، رقابت امريكا و چين را از يك رقابت عمدتا اقتصادي و تكنولوژيك به يك مقابله امنيتي و نظامي مستقيم با پيامدهاي غيرقابل پيش‌بيني تبديل مي‌كند كه نه تنها به تنش‌ها دامن مي‌زند، بلكه بنيادهاي ثبات استراتژيك ميان دو ابرقدرت را به لرزه درمي‌آورد و خطر يك مارپيچ تشديدكننده تنش را افزايش مي‌دهد. بنابراين، دستيابي امريكايي‌ها به پايگاه بگرام يك تهديد جدي براي چين محسوب مي‌شود؛ زيرا منطقه سين‌كيانگ يك اولويت امنيتي مطلق براي چين است و در اين صورت، ايالات‌متحده نظارت مستقيم بر تحركات اين منطقه به دست مي‌آورد و حتي حاكميت اطلاعاتي بر حوزه اقتصادي آن كسب مي‌كند. علاوه بر اين، حضور امريكا مي‌تواند توانايي بالقوه‌اي براي دامن زدن به ناآرامي‌ها در اين منطقه فراهم آورد، زيرا گروه‌هاي ناراضي در سين‌كيانگ وجود دارند كه در صورت حمايت يك عامل خارجي، مي‌توانند به تهديد امنيتي براي چين تبديل شوند. بنابراين، سيستم‌هاي مستقر در بگرام مي‌توانند توانايي بي‌سابقه‌اي براي رديابي آزمايش‌هاي موشكي، شناسايي موقعيت سايت‌هاي حساس و نظارت بر تحركات نيروهاي استراتژيك چين را دراختيار ايالات‌متحده قرار دهند و اين امر محاسبات بازدارندگي هسته‌اي چين را با چالش جدي مواجه مي‌سازد. در‌نهايت، هر‌گونه تلاش ايالات‌متحده براي استقرار در پايگاه هوايي بگرام، عبور از خط قرمزهاي امنيتي چين تلقي مي‌شود و به عنوان نوعي تعرض مستقيم به امنيت سرزميني و بازدارندگي هسته‌اي چين خواهد بود. اين مساله ديگر يك رقابت تجاري يا نفوذ منطقه‌اي نيست، بلكه يك تهديد امنيتي وجودي است كه نيازمند واكنش سريع خواهد بود و تنش در منطقه را به‌شدت افزايش خواهد داد و حتي احتمال سرايت بحران به ساير مناطق آسياي مركزي را نيز افزايش مي‌دهد.

  در ارتباط با روسيه، مساله‌اي كه برجسته شده، تهديدهاي بالقوه امنيتي است كه ايالات‌متحده در صورت بازگشت به افغانستان مي‌تواندبراي روس‌ها در آسياي مركزي و جنوبي بازتعريف كند؛ آيا اين ادعا درست است و مي‌توان كنش واشنگتن در اين باره را نوعي اهرم فشار امريكا بر روسيه جهت تحقق صلح در اوكراين قلمداد كرد؟

از ديدگاه روسيه، بازگشت احتمالي ايالات‌متحده به پايگاه بگرام به معناي احياي يك كابوس استراتژيك است كه مي‌تواند حياط خلوت استراتژيك روسيه در منطقه آسياي مركزي -كه آن را به عنوان حوزه نفوذ انحصاري خود تلقي مي‌كند‌-  تحت‌تاثير قرار دهد. در واقع، حضور احتمالي امريكا در اين منطقه به معناي نفوذ مستقيم يك رقيب ژئوپليتيك در حياط خلوت روسيه است و دسترسي اطلاعاتي و عملياتي بي‌سابقه‌اي به واشنگتن فراهم مي‌كند، انحصار نفوذ مسكو را مي‌شكند و منطقه را به عرصه‌اي براي رقابت تبديل مي‌نمايد. علاوه بر اين، اين حضور تمركز نظامي و ديپلماتيك روسيه بر جبهه اوكراين و ناتو را منحرف مي‌سازد و بخشي از توجه را به اين منطقه معطوف مي‌كند؛ به عبارت ديگر، حضور احتمالي امريكا به معناي باز شدن يك جبهه جنوبي جديد براي روسيه است كه فشارها را بر آن افزايش مي‌دهد. البته، اينكه اين اقدام امريكا اهرم فشاري براي اوكراين باشد، در عرصه سياست بين‌الملل چندان قابل توجه نيست؛ گرچه همه حوادث به هم مرتبط هستند، اما اين به عنوان اهرم خاصي تلقي نمي‌شود كه امريكايي‌ها با حضور در پايگاه بگرام بتوانند ابزار فشار ويژه‌اي بر روسيه اعمال كنند. به‌طور كلي، مي‌توان گفت كه اين حركت امريكا مي‌تواند رقابتي استراتژيك ميان روسيه و ايالات‌متحده ايجاد كند و مسكو را وارد يك بازي پيچيده و پرهزينه نمايد كه فشارها بر روسيه را افزايش دهد.

  به عنوان سوال آخر، بازگشت امريكا چه سرنوشتي را براي كريدور مياني (شمال‌-‌جنوب) براي ايران و روسيه-‌دو بازيگر تحت فشار تحريم‌ها‌- رقم خواهد زد؟

حضور احتمالي ايالات‌متحده در پايگاه بگرام مي‌تواند بر سرنوشت كريدور شمال-جنوب تاثيرگذار باشد. از يك‌سو، اين حضور مي‌تواند تاييدكننده و تقويت‌كننده اين كريدور باشد، زيرا با حضور امريكا، انگيزه ايران و روسيه براي شتاب‌بخشي و نهايي كردن اين كريدور افزايش مي‌يابد تا وابستگي به مسيرها و بازيگران غربي كاهش يابد و يك شبكه لجستيكي امن و جايگزين براي ايران و روسيه ايجاد شود. 

از اين رو، اين امر مي‌تواند انگيزه بيشتري براي ايران و روسيه ايجاد كند تا با سرعت اين پروژه را به پايان برسانند و آن را كاملا فعال نمايند. از سوي ديگر، وجود ناامني‌هاي اقتصادي ناشي از اين حضور، حتما بر اين كريدور تاثير خواهد گذاشت و سرمايه‌گذاران احتمالي در اين مسير، مانند تلاش‌هاي هند در چابهار، مي‌تواند به عنوان عامل بازدارنده و چالش ژئوپليتيك تلقي شود كه جذابيت آن را به دليل افزايش ريسك‌ها كاهش مي‌دهد و امنيت كريدور را تا حدي پايين مي‌آورد.با اين حال، به‌طور كلي، اگر مسكو و تهران بتوانند همكاري خود را عميق‌تر كنند، امنيت مسير را تامين نمايند و سرمايه‌گذاري‌هاي لازم را انجام دهند تا اين مسير زودتر به اتمام برسد، مي‌تواند به عنوان نمادي از همگرايي تحت تحريم تلقي شود كه به عنوان پروژه‌اي استراتژيك، بدون فشار تحريم‌ها و كشورهاي غربي، به فعاليت خود ادامه دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون