• 1404 پنج‌شنبه 1 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6171 -
  • 1404 پنج‌شنبه 1 آبان

بازتعريف قدرت در اوراسيا و پيامدهاي منطقه‌اي

عارف دهقاندار

مقدمه - پايگاه هوايي بگرام فراتر از يك نقطه نظامي در افغانستان، گرهي ژئوپليتيكي در قلب اوراسيا است كه از نگاه استراتژيست‌هاي امريكايي، توان تغيير موازنه قدرت ميان چين، روسيه و ايران را دارد. اين پايگاه بخشي از راهبرد «موازنه از راه دور» واشنگتن است كه با منطق جناح جكسوني- حداكثر بهره‌برداري امنيتي و اقتصادي در برابر حداقل هزينه- به دنبال حفظ نفوذ در مناطق حساس بدون حضور گسترده نظامي است. پس از خروج امريكا از افغانستان در ۲۰۲۱، بگرام مي‌تواند برگشت تدريجي واشنگتن به منطقه را رقم بزند و موقعيت همزمان در همسايگي سه قدرت آسيايي، همراه با اتصال به شبكه خطوط هوايي و اطلاعاتي گسترده، امكان رصد و تنظيم توازن قوا را فراهم كند. بهره‌گيري از منابع حياتي افغانستان، كنترل پروژه‌هاي ترانزيتي چين و مهار روابط روسيه با آسياي مركزي، اين پايگاه را به نقطه آغاز بازفعال‌سازي شبكه امنيتي امريكا در اوراسيا بدل مي‌سازد. با اين حال، اهميت بازگشت احتمالي امريكا به بگرام صرفا امنيتي نيست، بلكه به لايه‌هاي سياسي، اقتصادي، انرژي و هويتي نظم منطقه‌اي گره خورده است. افغانستان محل تماس حساس پروژه «كمربند و جاده» چين، سياست‌هاي امنيتي ايران در شرق و نفوذ سنتي روسيه در شمال است. تغيير در معادله قدرت اين كشور مي‌تواند تهديدي براي امنيت مرزهاي شرقي ايران، تشديد فعاليت گروه‌هاي افراطي و فشار بر مسيرهاي زميني چين در سين‌كيانگ باشد. در چنين زمينه‌اي، بگرام قادر است افغانستان را به ميدان تازه رقابت نيابتي قدرت‌ها بدل كند و نظارت واشنگتن بر جريان تجارت و انرژي ميان شرق آسيا و خاورميانه را افزايش دهد. اين رويداد بيش از يك تاكتيك نظامي، يك رويداد ژئوپليتيكي خواهد بود كه بازتعريف نظم اوراسيا را به‌ دنبال دارد و نيازمند واكنش هماهنگ چين، روسيه، پاكستان و ايران براي جلوگيري از بي‌ثباتي است.

بگرام و معادله قدرت پس از خروج امريكا- تحولات پيرامون احتمال بازپس‌گيري يا فعال‌سازي مجدد پايگاه هوايي «بگرام» در افغانستان را بايد در چارچوبي فراتر از صرف حضور نظامي واشنگتن در منطقه تحليل كرد. خروج امريكا از افغانستان در سال ۲۰۲۱، اگرچه به ‌ظاهر به ‌منزله پايان دو دهه اشغال بود، اما در واقع گامي براي بازتنظيم راهبردي در قالب سياست موسوم به موازنه از راه دور به ‌شمار مي‌آيد؛ سياستي كه جناح موسوم به «جكسوني» در دستگاه سياست خارجي ايالات‌متحده، براساس منطق حداكثرسازي سود در ازاي حداقل هزينه، پيگيري مي‌كند. از ديد اين رويكرد، هر نقطه‌اي كه بتواند با هزينه محدود، بازده راهبردي بالا براي منافع ملي امريكا داشته باشد، بايد دوباره فعال شود، پايگاه بگرام با موقعيت منحصر به ‌فرد جغرافيايي‌اش در همسايگي سه قدرت بزرگ آسيايي يعني چين، روسيه و ايران، در نظم ژئوپليتيكي جديدِ موردنظر واشنگتن، جايگاهي كليدي دارد.  احياي اين پايگاه به‌ معناي بازگشت تدريجي ايالات‌متحده به مدار قدرت در «اوراسيا» است؛ منطقه‌اي كه از نگاه تئوري‌پردازان واقع‌گراي امريكايي، محور مركزي رقابت سيستمي با قدرت‌هاي قاره‌اي محسوب مي‌شود. از اين‌رو، هرگونه تحرك در بگرام را بايد نه صرفا در سطح افغانستان، بلكه در امتداد راهبرد مهار سه‌گانه واشنگتن-  مهار چين، مهار روسيه و كنترل پيرامون ايران-  درك كرد.

تهديدات بگرام براي امنيت شرقي ايرانفعال‌سازي دوباره بگرام، براي جمهوري اسلامي ايران، معنايي فراتر از بازگشت نظاميان امريكايي به شمال كابل دارد. اين تحول، بالقوه آغاز فاز جديدي از محاصره ژئوپليتيكي از شرق خواهد بود.  مرزهاي شرقي ايران، به‌ ويژه در استان‌هاي خراسان جنوبي و سيستان و بلوچستان، از حيث زمين‌شناسي و توپوگرافي نسبت به ساير مرزهاي كشور، سهل‌الوصول‌تر و مستعدتر براي نفوذ اطلاعاتي و عمليات پهپادي‌اند. حضور دوباره نيروهاي امريكا يا متحدانشان در بگرام مي‌تواند به ايجاد يك چتر اطلاعاتي و امنيتي در پيرامون شرق ايران بينجامد؛ چتري كه از طريق آن، واشنگتن قادر به جمع‌آوري داده‌هاي استراتژيك، نظارت پهپادي پيوسته و حتي هدايت عمليات غيرمستقيم گروه‌هايي چون شاخه «داعش خراسان» خواهد بود. چنين وضعيتي نه‌تنها تهديدي بالقوه در سطح رصد اطلاعاتي است، بلكه در شرايط بحراني يا درگيري محدود، ممكن است به شبكه پروازهاي نظامي امريكا و متحدانش در پاكستان و آسياي مركزي متصل گردد و ظرفيت عملياتي ضربه هوايي در محور شرقي كشور را فراهم آورد. 

با در‌نظر گرفتن تجربه جنگ‌هاي منطقه‌اي اخير- ‌از‌جمله «جنگ ۱۲ روزه» در محور غربي‌-  مي‌توان گفت تمركز ايالات‌متحده بر بخش شرقي ايران، مي‌تواند مكمل راهبرد چندوجهي محاصره پيراموني تهران باشد. بدين‌ترتيب، بگرام در كنار پايگاه‌هاي امريكايي در پاكستان، ازبكستان و تاجيكستان، به پيكره نظام نظارتي در سراسر شرق اوراسيا تبديل خواهد شد كه هدفي آشكار دارد: محدودسازي توان اطلاعاتي و دفاعي ايران در عمق استراتژيك خود.
بگرام و معادله چين: از سين‌كيانگ تا كمربند و جاده از منظر چين نيز، احياي بگرام حامل پيام‌هاي ژئو‌اقتصادي و امنيتي جدي است. مسيرهاي زميني اصلي پروژه «كمربند و جاده» از خاك افغانستان و ايران عبور كرده و در ادامه، از پاكستان به سمت درياي عرب امتداد مي‌يابد. كنترل يا حتي نظارت امريكا بر بگرام، به واشنگتن امكان مي‌دهد تا بر سه محور حياتي در شبكه تجاري چين اثرگذار شود: نخست، مسير غربي جاده ابريشم كه از افغانستان به ايران مي‌رسد؛ دوم، «كريدور مياني» از آسياي مركزي تا قفقاز جنوبي و سوم، محور انرژي‌اي كه از چين به پاكستان و بندر گوادر كشيده شده است، 
به‌ ويژه در صورتي‌ كه ايالات‌متحده بتواند بر فعاليت‌هاي حمل ‌و نقل هوايي يا زميني در شمال افغانستان نظارت مستقيم داشته باشد، ريسك‌هاي امنيتي زنجيره تامين چين افزايش خواهد يافت و پروژه‌هاي ترانزيتي ميان پكن و تهران تحت فشار قرار مي‌گيرد. افزون بر اين، ساختار اجتماعي‌-‌امنيتي شمال افغانستان كه در دهه اخير محل تجمع گروه‌هاي افراطي نظير «تحريك اسلامي تركستان شرقي» شده، مي‌تواند بستري براي تربيت نيروهاي ضدچيني با محوريت تحريك مسلمانان ايغور در سين‌كيانگ باشد. در صورت بهره‌گيري واشنگتن يا متحدان منطقه‌اي از اين ظرفيت، امنيت داخلي چين در استان سين‌كيانگ ممكن است در بزنگاه رقابت راهبردي، به ‌شدت متاثر گردد. بنابراين، بگرام نه صرفا يك نقطه نظامي، بلكه گرهي در شبكه فشار تركيبي بر چين است: فشار زيرساختي از مسير انرژي و تجارت و فشار ايدئولوژيك از طريق تحريك گروه‌هاي مذهبي.
ابعاد روسي -  اوراسيايي مساله- از ديد مسكو، بازگشت ايالات‌متحده به بگرام مصداق گسترش حلقه نفوذ غرب در «خارج نزديك» روسيه است؛ حيطه‌اي كه همواره قلمرو سنتي امنيتي روسيه به ‌شمار مي‌رفته است.  فدراسيون روسيه امروز با مجموعه‌اي از بحران‌هاي پيراموني مواجه است: جنگ فرسايشي در اوكراين، تزلزل موقعيت در گرجستان و شكل‌گيري مسيرهاي نفوذ نوين امريكا از طريق ارمنستان و جمهوري آذربايجان در قالب مسير موسوم به «جاده ترامپي». در اين ميان، هرگونه فعال‌سازي پايگاه‌هاي جديد در آسياي مركزي، از ديد كرملين به معناي كاهش دامنه نفوذ در منطقه كشورهاي مستقل مشترك‌المنافع و تضعيف «عمق امنيتي» جنوب روسيه است.  بگرام در اين چارچوب نه يك پايگاه محلي بلكه بخشي از شبكه‌اي است كه تركيه و اسراييل به عنوان پراكسي‌هاي منطقه‌اي واشنگتن در حال تكميل آن هستند؛ شبكه‌اي كه هدفش محاصره تدريجي روسيه از جناح جنوبي و غربي است. پيامد محتمل چنين وضعيتي براي روسيه، گسترش بي‌ثباتي در جمهوري‌هاي آسياي مركزي، افزايش تحرك گروه‌هاي افراط‌گراي اسلامي و در‌نهايت كاهش توان كنترلي مسكو بر متحدان پيراموني خواهد بود.  با اين حال، روس‌ها به‌سنت عمل‌گرايي خود، مسير صرفا تقابلي را برنمي‌گزينند؛ بلكه از طريق تماس‌هاي همزمان با واشنگتن و طالبان، مي‌كوشند رفتار امريكا را در منطقه تعديل كنند و مخاطرات را به حداقل برسانند. در عين حال، مفهوم «افول تمدني روسيه» كه در ادبيات ژئوپليتيك نوين مطرح شده، مي‌تواند توضيح دهد چرا مسكو در برابر بازگشت تدريجي ايالات‌متحده به اوراسيا، واكنشي محدود ولي محاسبه‌ شده دارد: در شرايط كاهش توان اقتصادي و نظامي داخلي، روسيه ناچار است بازدارندگي خود را به مديريت نرم بحران تبديل كند.
بگرام و بازتعريف راهبرد جهاني امريكا- تحليل نهايي نشان مي‌دهد كه پايگاه بگرام ممكن است فقط حلقه‌اي از يك زنجيره گسترده‌تر در راهبرد سه‌گانه جديد واشنگتن باشد. امريكا در ماه‌هاي اخير نشان داده كه در خاورميانه، جنوب آسيا و شرق آسيا، به‌دنبال پيوند دادن سه محور مهار ايران، مهار چين و مهار روسيه در قالب شبكه واحد «نقاط فشار» است. رويدادهاي اخير ميان افغانستان و پاكستان، از‌جمله درگيري كوتاه‌مدت و آتش‌بس پس از آن، در همين چارچوب قابل تفسير است؛ چراكه پاكستان در عمل، به عنوان نيابت ژئوپليتيكي امريكا عمل كرده و پس از برخوردهاي نظامي، امتياز سرمايه‌گذاري واشنگتن در بنادر جنوبي خود را دريافت كرده است. اين سرمايه‌گذاري در بندري واقع در مجاورت سواحل مكران ايران، عملا ضربه‌اي مستقيم به موقعيت بندر چابهار محسوب مي‌شود- بندري كه نه‌تنها از نظر اقتصادي بلكه از نظر راهبردي، شريان اتصال هند و ايران در جنوب آسياست. تصميم اخير وزارت خزانه‌داري امريكا براي عدم تمديد معافيت تحريمي چابهار، در چنين زمينه‌اي معنايي ژرف دارد: واشنگتن مي‌كوشد مسيرهاي تجاري مستقل ايران و هند را محدود كند و جنوب ايران را به حلقه جديد محاصره دريايي در شمال اقيانوس هند بيفزايد. بدين‌ترتيب، بگرام مي‌تواند در آينده نزديك به حلقه اتصال زميني همين راهبرد تبديل شود؛ نقطه‌اي كه پيوند سياست شرق آسيا (نظارت بر چين)، اوراسيا (فشار بر روسيه) و خاورميانه (مهار ايران) را ممكن مي‌سازد. اين ساختار، تصويري از بازتعريف حضور امريكا در «قلب خشكي اوراسيا» است-  حضور كم‌هزينه، پرنفوذ و چندجانبه.
جمع‌بندي - با گردآوري مولفه‌هاي يادشده مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه پايگاه بگرام در حال تبديل شدن به نماد بازآرايي راهبردي واشنگتن در دوره پسابرجام و پساافغانستان است. اگر در دهه‌هاي گذشته افغانستان صرفا ميدان نبرد ضدتروريسم بود، امروز اين سرزمين نقش يك پل استراتژيك ميان سه حوزه حساس را ايفا مي‌كند: شرق ايران و خاورميانه، شمال پاكستان و آسياي مركزي و مرزهاي غربي چين و روسيه. در منطق واقع‌گرايي ژئوپليتيك، تسلط بر چنين نقطه‌اي، معادل دسترسي به مركز ثقل قاره‌اي است كه هالفورد مك‌كينْدر آن را «قلب جهان» مي‌ناميد.  از منظر ايران، اين شرايط به معني ضرورت ساخت چارچوب امنيتي و اطلاعاتي جديدي در شرق كشور است كه هم ابعاد اطلاعاتي هم پهپادي و هم ضدتروريستي را پوشش دهد. براي چين و روسيه، بگرام به‌مثابه شاخصي از گسترش بازي بزرگ جديد عمل مي‌كند؛ بازي‌اي كه در آن ايالات‌متحده بدون اشغال رسمي سرزمين، با شبكه‌اي از پايگاه‌ها و پيمان‌هاي منعطف، ژئوپليتيك «حضور از راه دور» را اجرا مي‌كند. در اين دور جديد، افغانستان مي‌تواند همان‌قدر اهميت يابد كه خليج‌فارس در دهه ۱۹۷۰ براي واشنگتن يافت. بگرام، به همين معنا، نه تنها نقطه‌اي در نقشه، بلكه اعلاميه‌اي از بازگشت امريكا به جغرافياي قدرت اوراسيايي است؛ بازگشتي كه سه دشمن راهبردي واشنگتن-‌ايران، چين و روسيه‌- را در يك قاب مشترك مهار قرار مي‌دهد. از اين‌رو، در صورت تثبيت حضور امريكا در بگرام، منطقه شرق ايران و عموم محور اوراسيا با فصل تازه‌اي از رقابت ژئوپليتيكي روبه‌رو خواهد شد؛ رقابتي كه اساس آن نه اشغال خاك، بلكه كنترل مسيرهاي انرژي، تجارت و امنيت فرامرزي است.

پژوهشگر  امنيت  بين‌الملل

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون